یک ساعت قبل غروب، با بچهها میرم پارک محلمون.
از وقتی از خانه خارج میشم تا برسیم به پارک که صدمتر با منزل فاصله داره و توی پارک با همه سلام و احوال پرسی میکنم. به واسطه پدرم و وضعیت تابلو خودم اینجا همه منو میشناسن و بهم محبت دارن.
یه خانمی میگفت: وقتی فهمیدم بچه دار شدی، بخدا بیشتر از بچههای خودم، برات خوشحال شدم.
یه خانم دیگه میگفت: دوتا پسر کمه، حتما یه دختر هم بیار که غمخوار و مراقبت باشه.
چند روز پیش تو پارک یه آقایی بهم گفت: من پزشکی تحقیقاتی خوندم، ممکنه بدونم به چه دلیل روی ویلچر هستی؟ گفتم: من در حادثه با موتور، ضایعه نخاعی شدم.
گفت: در این زمینه علم به سرعت در حال پیشرفته و حتما به زودی درمان موثری برای این مشکل پیدا میشه.
بعد کلی گفتگو، در نهایت گفتم: اراده الهی بر این نبوده و نیست که کسی بتونه روزی نخاع را پیوند بزنه و ترمیمش کنه. چون در اینصورت افراد صاحب قدرت و ثروت هروقت پیر بشن سرشون را به یک بدن جوان پیوند میزنن و اینطوری انسانیت ازبین خواهد رفت.
کمی فکر کرد و گفت: دلیلت کاملا منطقیه.
بازدیدها: 71