ضایعه نخاعی در پارک

یک ساعت قبل غروب، با بچه‌ها میرم پارک محلمون.

از وقتی از خانه خارج میشم تا برسیم به پارک که صدمتر با منزل فاصله داره و توی پارک با همه سلام و احوال پرسی می‌کنم. به واسطه پدرم و وضعیت تابلو خودم اینجا همه منو می‌شناسن و بهم محبت دارن.

یه خانمی می‌گفت: وقتی فهمیدم بچه دار شدی، بخدا بیشتر از بچه‌های خودم، برات خوشحال شدم.

یه خانم دیگه می‌گفت: دوتا پسر کمه، حتما یه دختر هم بیار که غمخوار و مراقبت باشه.

چند روز پیش تو پارک یه آقایی بهم گفت: من پزشکی تحقیقاتی خوندم، ممکنه بدونم به چه دلیل روی ویلچر هستی؟ گفتم: من در حادثه با موتور، ضایعه نخاعی شدم.

گفت: در این زمینه علم به سرعت در حال پیشرفته و حتما به زودی درمان موثری برای این مشکل پیدا میشه.

بعد کلی گفتگو، در نهایت گفتم: اراده الهی بر این نبوده و نیست که کسی بتونه روزی نخاع را پیوند بزنه و ترمیمش کنه. چون در اینصورت افراد صاحب قدرت و ثروت هروقت پیر بشن سرشون را به یک بدن جوان پیوند می‌زنن و اینطوری انسانیت ازبین خواهد ‌رفت.

کمی فکر کرد و گفت: دلیلت کاملا منطقیه.

بازدیدها: 71

وجدان درد کودکانه

چند روز پیش که امیرفرهاد را برده بودم پارک، یهو گریه کنان اومد پیشم و گفت: یه دختره رو سُرسُره نشست روی دستم. امیرفرهاد اومد بالای ویلچر، بغلم کرد و یکم گریه کرد و گفت: بریم خونه بابابزرگ. لذت بودن در منزل بابابزرگ برای امیرفرهاد بیشتر از بودن در پارکه.

دیروز با خواهرزاده‌ام و امیرفرهاد رفتیم پارک. تو راه رفتن به پارک خانمی اومد طرف ما، رو به خواهرزاده‌ام کرد و گفت: خانم چند روز پیش دختر من رو سُرسُره پسر شما را هُل داده و نشسته رو دستش و بچه‌ی شما گریه کرده و رفته. خانمه گفت: از اون روز تا حالا دختر من گریه میکنه و میگه: نکنه اون پسره منو نفرین کنه و من نمره‌هام صفر بشه. خانمه که برای افطارشون نان سنگک گرفته بود یه تکه نان داد به امیرفرهاد و ازش معذرت خواهی کرد و رفت. انگار خانمه هم دوست نداشت دخترش صفر بگیره.

پسوند: دعای همه روزه من اینه که خدا به هرکس که خواهان فرزند است، فرزندانی سالم و صالح عنایت کند. البته سالم بودنش با خداست و صالح بودنش با ما.






 

 

 

بازدیدها: 43

پیروزی با استقلال

پسرم امیرفرهاد الان دوسال و هشت ماه سن داره. دیروز بردمش پارک و ازش خواستم تنهایی بره تو زمین‌بازی و با بچه‌ها بازی کنه. اول گفت: نمیرم، چون اولین بارش بود که میخواست تنهایی بره بازی. با کمی تشویق رفت بسوی زمین بازی هنوز چند متر ازم دور نشده بود که برگشت طرفم و اومد کنارم و گفت: جایی نری‌هآاا، همینجا بمون. گفتم: چشم پسر قشنگم، شما نگران نباش، من همینجا میمانم و مراقب شما هستم. با اطمینان از حضور من، ازم دور شد و اینبار دوبرابر قبل ازم دور شد، اما باز بسرعت بطرفم برگشت. دوباره بهم گفت: بابا جایی نری‌هآاا، همینجا بمون تا من بیام. گفتم: چشم عزیزم، شما نگران نباش، من از اینجا مراقب شما هستم. این دورتر رفتن و بازگشتن بسوی من و اطمینان پیدا کردن از حضور من مرتب تکرار شد و هر بار پسرم دورتر میرفت و برمیگشت. قبلا در یک فیلم آموزشی دیده بودم این رفتار کودک را که با حس حضور پدر یا مادرش آهسته و کم کم از اونها دور میشه و به دورتر میره و نم نم برای زمان بیشتری دوری والدینش را تحمل میکنه.

پاپوش: منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قرب است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می رود ممد حیات است و چون برمی آید مفرح ذات. در هر نفس دو نعمت موجود است و بر هر نعمت، شکری واجب. خدای مربانم کرور کرور سپاس گزارم. (کرور ایرانی برابر با نیم میلیون یا ۵۰۰٬۰۰۰ می‌باشد)


شناسایی دلایل ژنتیکی بیماری عصبی آتاکسی مغزی نخاعی با استفاده از سلولهای بنیادی پرتوان القایی
عملکرد مناسب سلول های بنیادی نیازمند سولفید هیدروژن است

پتانسیل سلول های بنیادی در درمان آتروفی نخاعی عضلانی و بهبود نورون های حرکت

استفاده از سلول های بنیادی برای بازسازی موفقیت آمیز آسیب قشری نخاعی

هشدار کارشناسان در مورد توریسم سلول های بنیادی

نتایجی مثبت از پیوند سلول های بنیادی برای درمان ام اس

بازدیدها: 56

تحویل سال

سال جاری را با سنتی جدید شروع کردیم که امیدوارم بتونیم ادامه دارش کنیم. همه دوست دارن لحظه تحویل سال نو در منزل خودشان باشن اما ما تصمیم گرفتیم سال نو را در منزل پدرم و در کنار اونها بیآغآزیم. و چه تصمیم خوبی گرفته بودیم. شب ۲۸ اسفند پدر و مادرم و خواهرم، آمدن منزل ما و گفتن: دلمون براتون تنگ شده بود و دیگه تحمل صبر بیشتر تا سال تحویل را نداشتیم برای همین اومدیم تا ببینیم‌تون. من در جوابشون گفتم: البته ما هم نمیگذاشتیم دیدآرمان به سال بعد بکشه‌، چرا که تصمیم گرفتیم سال جدید را در کنار شما و سر سفره هفت سین شما بیآغآزیم. ۲ساعت قبل پایان سال۹۲ رفتیم منزل پدرم و در کنار اونها زمستان را سپری کردیم و وارد بهار شدیم. به پدرم میگفتم: سال قبل که همش منزل شما بودیم، امسال که لحظه سال تحویل هم منزل شما بودیم دیگه وای به حالتون.

پنج‌شنبه ۲۹ اسفند رفتم بیرون و چرخی زدم و طبق معمول همیشه رفتم منزل پدرم، مادرم پرسید برای شام شب‌عید بنظرت ماهی را چطوری درست کنم که خواهرت هم بخوره؟ گفتم: ما که امسال منزل شما و خودمان ماهی زیاد خوردیم، خیلی‌ها شب‌عید رشته‌پلو میخورن تا رشته‌ی‌کارها در سال جدید دستشون بیاد، شما هم رشته‌پلو درست کن که هم خواهرم دوست داشته باشه هم انشاالله رشته‌کارها دستمون بیاد.

پسرفت: ۱۳بدر رفتیم منزل پدرم بعد خوردن نهار با خانواده به پارک شهرکمون رفتیم و بعد یک ساعت برگشتیم خانه.

 عکس امیرفرهاد زندی در اولین ۱۳بدر و اولین بهار زندگیش.


صبح روز۱۳بدر مطلب زیر را تو فیس‌بوک گذاشتم:

سلام، ما از ساعت اول بامداد در بیمارستان هستیم!؟

البته بیمارستان که نمیشه گفت!؟
ما به زایشگاه آمدیم برای به دنیا آمدن دوقلوهایم.

خدا قسمت همه بنماید.
و این بود ۲روغ ۱۳ من.

بازدیدها: 65

خانم‌های محل‌مون

قبلا نوشته بودم در اولین عید دیدنی متاهلیم منزل پدر خانمم با کلی تعجب دختر همسایه‌مون را دیدم، البته او منو شناسایی کرد، چون من او را قبلا ندیده بودم و نمیشناختم، دختر همسایمون بنا به اینکه عروس دائی همسرمه اومده بود منزل پدر خانمم. چند روز پیش همسرم رفت منزل همسایه‌ی روبرویمون که من به دو دلیل بهش میگم: فامیل دور. اول اینکه مرد خانه، شبیه فامیل دور تو کلاه قرمزیه. دلیل دوم اینه که آقای فامیل دور میشه دآماد دائیه عروسه دائیه همسرم و این یعنی اینکه او واقعا فامیل دور ما میشه. فامیل دور هم‌سن منه، او با همسر و تنها پسرشون معمولا عصرها تو پارک شهرک هستند. قدیما که میرفتم پارک من برای خودم (جا) و (مکان) مشخصی داشتم، به همین دلیل اهالی محترم پارک چشمشون به زیارت جمال مبارک بنده بعنوان پای ثابت پارک عادت کرده بود. چند روز پیش همسرم رفته بود منزل فامیل دور تا به خانم فامیل دور که کار خیاطی میکنه سفارش کار بده. وقتی همسرم برگشت خانه بهم گفت: خانم فامیل دور میگه: خانم‌های پارک ازم میپرسن خبری از آقای زندی نداری؟ چرا دیگه نمیآد پارک؟ نکنه زنش نمیذاره از خانه بیاد بیرون؟ خانم فامیل دور هم بهشون گفته بوده: نه بابا، زنش بارداره بخاطر اون از منزل خارج نمیشه. بنظر شما، خانم‌های تو پارک در جواب زن فامیل دور نگفتن: اه اه اه اه از این مردآی……..

پیآمد: یه روز تو پارک از فامیل دور پرسیدم پسرت کلاس چندمه؟ گفت: پنجم. گفتم: چقدر بهش جیب خرجی میدی؟ گفت: ما چیزی بنام جیب خرجی یا پول تو جیبی نداریم. وقتی همه چیز در خانه هست، لزومی نداره به بچه پول داد. گاهی برای کارهای خوبش بهش پاداش نقدی هم میدیم که اون را هم یادگرفته پس‌انداز کنه.

بازدیدها: 261

سالی که گذشت

هفته‌ی پیش عرض کردم که، هنوز یک‌سال نشده باهمسرم زیر یک سقف زندگی میکنیم، امروز باید عرض کنم که، سال پیش در همین هفته‌ی آخر سال بود که من و همسرم از خانواده‌هامون جدا شدیم و به لطف خانوداه‌هامون زندگی مشترک زیر یک سقف را آغاز کردیم. سال جاری یا بقول دری زبان‌ها، سال روان برامون اتفاق‌های جالب و شیرین و خوشایند داشت: اول سالی با کلی تعجب همسایه‌مون را در اولین عید دیدنی متاهلی منزل پدر خانمم دیدم، تازه اون که خوب بود، چون تعجب آورترین کمد‌ دیواری دنیا را در منزل پدر خانمم دیدم. یه پیشنهاد انقلابی در کمال هوشمندی برای هدفمندی یارانه‌ها به ذهن و زبانم آمد. از اخلاق و رفتار متاهلی خودم گفتم. یه افسانه‌ای محلی در مورد رعد و برق شنیدم. من و همسرم بجای پارک و سینما و رستوران رفتیم خونه‌ی بابام. کلی بکن و نکن کردم. برای مهمونی افطاری که دعوت بودیم کلی ویلچر رانی کردم. پدرم نتیجه‌ی۲۰سال معلول داریش را دید. نتیجه‌ی آبرو جمع کردنم تو خدمت سربازی را دیدم. با خانواده همسرم رفتیم مسافرت و سفرنامه (۱) و سفرنامه (۲) را نوشتم. از درگیری و مزاحمت نسیم خانم گفتم. یه جوان را دوچار تحولات کردم. صحنه‌ی سخیف و مستهجنی که در یک سریال بود را فاش کردم. به رابطه‌ی ژنتیکی ایرانی‌ها و آلمان‌ها پی بردم. فهمیدم چگونه روی ویلچر بنشینیم بهتره. راهنمای ازدواج با معلول قطع نخاع شدم. برادر داماد بودن را تجربه کردم. برای کسانی که میخوان ازدواج کنند آگهی ازدواج و همسریابی دادم. برای رفع سرماخوردگیم خود درمانی کردم. برای گرامیداشت روز جهانی معلولین رفتیم برج میلاد. پیشنهاد برگزاری مسابقه‌ معلول خوشبخت کیست؟ را دادم. خبر ساخته شدن میکروکامپیوتری برای گام برداشتن و واکر ویژه بیماران ضایعه نخاعی  را شنیدم. نکاتی پیرامون رفتار با کسی که آسیب نخاعی دیده را خواندم. باز هم خبرهایی از درمان با سلول‌های بنیادی شنیدیم. بهترین خبر از بهترین شیوه‌ی ترمیم نخاع را شنیدیم. فتنه‌ی اقتصادی را افشا کردم. دوباره به عینک نیاز پیدا کردم. فراموش‌کاریم موجب شد فکر کنم  پدر نشده سالمند شدم. پیش درآمد فصلی تازه در زندگیمون را گفتم. کمی به عقب رفتم و پس درآمد فصلی تازه را گفتم. داداشم نازنینم منو وارد بهترین کسب و کار برای معلولان کرد. و دست آخر گفتم که من مردی از جنس……. هستم.
پسینه:
 یک سال دیگه از سالهای باقی مانده‌ی عمرمون کم شد و به سن‌مون اضافه شد. آرزو میکنم سال آتی برای همه پر از خیر و برکت باشه و ایشالله همه دست کنید تو طلا و جواهر. ایشالله در سال جدید وارد مرحله‌ای جدید خواهم شد.  

بازدیدها: 29

سرگرمیه خانوادگی

تو پارک محل داشتم به معما گفتن دوتا بچه‌ی کلاس سومی گوش میکردم، بهشون گفتم: اگه گفتین: آن چیست که پر دارد، سیاه است، کلاغ است. بچه‌ها کلی به معمام خندیدن. بهشون گفتم: اون چه میوه‌ایست که دوتا پای سبز و دوتا کفش قرمز داره؟؟ همیشه بچه‌ها و جوان‌هایی که میان منزل‌مون را با چند بازی قدیمی مشغول میکنم، یکی از بازی‌هام اینه: به اونی که میخام سرگرمش کنم میگم: میدونی من نیروی جادویی دارم و میتونم با دست و چشم اجسام را از راه دور جابجا کنم؟؟ حتی من میتونم دست شما خواننده‌ی این مطلب را با اراده و نیروی جادو‌ایه خودم که به این نوشته منتقل کردم به حرکت دربیارم، حالا شعبده‌بازی را با هم شروع میکنیم: ۱-دست‌هاتون را کنار تنتون آویزان و کف دست‌هاتون را بچسبانید به ران‌هاتون. ۲-در فاصله‌ی ده سانتی یک دیوار و به پهلو بایستید طوری که پشت کف دست شما روبروی دیوار باشه. ۳-همانجا که ایستادید دست‌تان را کشیده و بدون خم شدن از سر شانه بسمت دیوار حرکت بدید طوریکه فقط پشت کف دست شما بچسبه به دیوار. ۴-در همین حالت که پشت دست‌تان به دیوار چسبیده به مدت یک دقیقه با نیروی بازو، به دیوار فشار وارد کنید. ۵-بعد یک دقیقه فشار از دیوار دور شوید و دست خود را لخت و بی‌حس آویزان کنید، اینجاست که می‌بینید به خواست و اراده‌ی من دست شما بدون اراده و خواست شما بطرف بالا حرکت میکند.

پسآمد: بعد اینکه خودتون این بازی را انجام دادید میتونید باهاش دیگران را سرگرم کنید. وقتی این بازی را با دیگری دارید انجام میدید با کمی حرکات جادوگرانه تنور بازی را داغ کنید. امتحانش کنید خوش میگذره. جواب معما میشه گیلاس

بازدیدها: 31

تغییر روحیه

سال گذشته که میرفتم پارک دو سه ساعت یه‌جا میشستم و از فضای پارک لذت میبردم. امسال تا حالا نشده یه بار هم مثل سال گذشته بتونم توی پارک تاب بیارم، تا میرم پارک فوری حوصله‌ام سر میره یا بهتره بگم دل تنگ خانه میشم، در این مواقع از پارک میزنم بیرون و مستقیم میرم خانه، البته همیشه نمیرم خانه‌ی خودمون، تقریبا یه‌خط درمیون میرم خانه‌ی پدرم. همونطور که قبلا گفتم منزل ما و پدرم تو یه کوچه و یک جهته. وقتی میرم خانه‌ی پدرم اهل منزل میان تو حیاط و میشینن و یکی دو ساعتی با هم صحبت میکنیم و چای و میوه میخوریم، نا گفته نماند که من حتما زنگ میزنم و همسرم هم میاد پیشمون. اینکه پارسال تو پارک بند میشدم دلیلش ناامنی روانی فضای منزل پدری نبود، اتفاقا اینکه امسال تو پارک بند نمیشم دلیلش امنیت روانی و آرامش بخش بودن خانه‌‌ی پدری و خودمان است.

پاپوش: تبلیغی را دیدم با این عنوان: جشنواره حضرت علی اکبر(ع)، انتخاب جوان برتر دارای توانایی‌های خاص (جوان دارای معلولیت)، جو گیر شدم و رفتم ثبت نام کنم، ای‌کاش کلیکم از کار افتاده بود و نمیرفتم به اون صفحه، با خواندن شرایط ثبت نام به خودم گفتم: ای وای برمن که خودم را در چهل سالگی جوان میدانستم اما حداکثر سن برای شرکت در جشنواره‌ی جوان نمونه ۲۹سال است. من جوان نیستم 🙁

بازدیدها: 39

شگفت‌انگیز

با همسرم بجای پارک و سینما و رستوران میریم خونه‌ی بابام. اینطوری ۱- نیاز نیست راه طولانی بریم، ۲- رسم ادب را بجا آوردیم و به دیدن والدین رفتیم، ۳- پذیرایی کامله، و از همه مهمتر ۴- نیازی به پرداخت صورت حساب نیست. چند روز پیش که رفتیم خونه‌ی بابام‌اینا که دیدیم خانم همسایه‌شون اومده پیش مامانم‌اینا. بعد سلام و احوال پرسی و پذیرایی، رفتیم سر قسمت شیرین مهمانی که همان غیبت کردنه. خانم همسایه فقط یه پسر هم سن و هم ‌اسم من داره که اون هم دو دختر و یک پسر داره. احوال پسر و نوه‌های خانم همسایه را پرسیدم، گفت: همه خوبن، نوه‌هام و هر وقت شما رو ببینن میان خونه تعریف میکنن. نوه بزرگه‌ی خانم همسایه که دختری ۱۱ساله ست سال گذشته توی پارک زیاد میآمد پیشم. یه روز که فامیلیشو بهم گفت، تازه شناختمش، بهش گفتم: منم هم سن بابات هستم و اسم منم مثل بابات مهرداده. از اون به بعد بود که نوه‌های خانم همسایه تو پارک بیشتر میآمدن پیشم و احتمالا شروع کردن به آمارمو تو خونشون دادن. خانم همسایه بهم گفت: علی(نوه دومش) دستشو بهت نشون داده؟ گفتم: نه! مگه خدا نکرده اتفاقی برای دستش افتاده؟ خانم همسایه گفت: اگر به رگهای روی مچ دست علی(همونجا که نبض داره) نگاه کنید اسم علی را کاملا واضح میبینید. فردای اون روز تو پارک علی را دیدم و از مچ دستش عکس گرفتم.

ته‌بندی: خانم همسایه میگفت: توی روضه خانم‌ها با گریه دست علی را میبوسن و به سر و صورت و…..میکشن. متاسفانه همسرم اجازه نداد تو بدنم دنبال چیزی بگردم که خانم‌ها بخوان بوسش کنند 🙁 دوستان مجرد که محدودیت ندارن یه کمیسیون تحقیق و تفحص راه بندازن تا با دقت همجا را دید بزنند، شاید چیزی پیدا کنن که ……….

بازدیدها: 218

عکس رخ یار

عصر روز ۳۰شهریور مثل همیشه رفتم پارک شهرک‌مون که اینجاست: تهران-کیلومتر ۱۴جاده‌ی مخصوص کرج-چهار راه ایران‌خودرو، اون روز باد میآمد و هوا ابری بود، من در این مواقع توی ابرها دنبال تصاویر آشنا میگردم، یوهو بسرم زد برای آزمایش کیفیت دوربین گوشیم و دیدن فیلم حرکت ابرها از آسمان فیلم بگیرم، گوشی را گذاشتم روی دسته‌ی ویلچر و ضبط فیلم را زدم، بعد دو دقیقه ضبط رو متوقف کردم و فیلم رو تماشا کردم، با نگاه اول حیرت کردم، اگه میخواهید شما هم مثل من بهت زده بشید اون فیلم را دانلود کنید و ببینید، البت فیلم را من با موزیک و عکسی راهنما ویرایش کردم حجمش ۲۳۳۹ کیلوبایته، دانلودش با اینترنت کم سرعت حدود ۸ دقیقه طول میکشه لینک مستقیم برای دانلودلینک برای دانلود غیر مستقیم

پایانه: تمام مغازه‌های دو مرکز فروش پارچه و دوخت کت شلوار را برای خریدن پارچه‌ی راه راه سیاه و سفیدی که عرض خط‌هاش حداقل یک سانت باشه را زیر چرخ ویلچر گذاشتم(اسنادش هم موجوده: نیگا) اما پارچه‌ی طرح آلکاپونی پیدا نکردم.

بازدیدها: 55