سالی که گذشت

هفته‌ی پیش عرض کردم که، هنوز یک‌سال نشده باهمسرم زیر یک سقف زندگی میکنیم، امروز باید عرض کنم که، سال پیش در همین هفته‌ی آخر سال بود که من و همسرم از خانواده‌هامون جدا شدیم و به لطف خانوداه‌هامون زندگی مشترک زیر یک سقف را آغاز کردیم. سال جاری یا بقول دری زبان‌ها، سال روان برامون اتفاق‌های جالب و شیرین و خوشایند داشت: اول سالی با کلی تعجب همسایه‌مون را در اولین عید دیدنی متاهلی منزل پدر خانمم دیدم، تازه اون که خوب بود، چون تعجب آورترین کمد‌ دیواری دنیا را در منزل پدر خانمم دیدم. یه پیشنهاد انقلابی در کمال هوشمندی برای هدفمندی یارانه‌ها به ذهن و زبانم آمد. از اخلاق و رفتار متاهلی خودم گفتم. یه افسانه‌ای محلی در مورد رعد و برق شنیدم. من و همسرم بجای پارک و سینما و رستوران رفتیم خونه‌ی بابام. کلی بکن و نکن کردم. برای مهمونی افطاری که دعوت بودیم کلی ویلچر رانی کردم. پدرم نتیجه‌ی۲۰سال معلول داریش را دید. نتیجه‌ی آبرو جمع کردنم تو خدمت سربازی را دیدم. با خانواده همسرم رفتیم مسافرت و سفرنامه (۱) و سفرنامه (۲) را نوشتم. از درگیری و مزاحمت نسیم خانم گفتم. یه جوان را دوچار تحولات کردم. صحنه‌ی سخیف و مستهجنی که در یک سریال بود را فاش کردم. به رابطه‌ی ژنتیکی ایرانی‌ها و آلمان‌ها پی بردم. فهمیدم چگونه روی ویلچر بنشینیم بهتره. راهنمای ازدواج با معلول قطع نخاع شدم. برادر داماد بودن را تجربه کردم. برای کسانی که میخوان ازدواج کنند آگهی ازدواج و همسریابی دادم. برای رفع سرماخوردگیم خود درمانی کردم. برای گرامیداشت روز جهانی معلولین رفتیم برج میلاد. پیشنهاد برگزاری مسابقه‌ معلول خوشبخت کیست؟ را دادم. خبر ساخته شدن میکروکامپیوتری برای گام برداشتن و واکر ویژه بیماران ضایعه نخاعی  را شنیدم. نکاتی پیرامون رفتار با کسی که آسیب نخاعی دیده را خواندم. باز هم خبرهایی از درمان با سلول‌های بنیادی شنیدیم. بهترین خبر از بهترین شیوه‌ی ترمیم نخاع را شنیدیم. فتنه‌ی اقتصادی را افشا کردم. دوباره به عینک نیاز پیدا کردم. فراموش‌کاریم موجب شد فکر کنم  پدر نشده سالمند شدم. پیش درآمد فصلی تازه در زندگیمون را گفتم. کمی به عقب رفتم و پس درآمد فصلی تازه را گفتم. داداشم نازنینم منو وارد بهترین کسب و کار برای معلولان کرد. و دست آخر گفتم که من مردی از جنس……. هستم.
پسینه:
 یک سال دیگه از سالهای باقی مانده‌ی عمرمون کم شد و به سن‌مون اضافه شد. آرزو میکنم سال آتی برای همه پر از خیر و برکت باشه و ایشالله همه دست کنید تو طلا و جواهر. ایشالله در سال جدید وارد مرحله‌ای جدید خواهم شد.  

بازدیدها: 29

سفرنامه (دو)

سریع از ترافیک سر کمربندی چالوس به نوشهر خلاص شدیم و راه را بطرف شرق ادامه دادیم و از پارک جنگلی سی‌سنگان عبور کردیم و به مجتمع تفریحی شهید همت رسیدیم، بعد تکمیل فرم پذیرش و دریافت کلید ویلا و کارت استفاده از امکانات مجتمع، رفتیم برای استقرار. متاسفانه ویلایی که بهمون دادن پله داشت برای همین زنگ زدم به رییس مجتمع و او دستور داد ویلای مناسب حالم را بهم بدن، با این حال باز ویلاش ۲نیم پله میخورد. امکانات رفاهی داخل ویلا خوب بود: گولر گازی همراه با پنکه، تخت‌ها با تشک‌های خیلی خوب، آشپزخانه با یخچال پر، فنجان و فلاسک چای، حمام و توالت تمیز و…. داخل مجتمع این چیزا هست: استخر، سالن تیراندازی، سینما، پیست با کلی دوچرخه برای ‌سواری، پارک‌جنگلی با آلآچیق، پارک برای بازی بچه‌ها، فوتبال دستی، میزتنیس‌رومیز، چایخانه، فروشگاه، رستوران، تنها بدی مجتمع اینه که ساحلی نیست و کوه‌پایه‌ایست. عصر روز اول رفتیم دریا، با تشویق من بجز پدر و مادر همسرم و خودم بقیه با لباس رفتن داخل دریا، وقتی همه از دریا خسته شدن یه موج خیلی قوی آمد و پاهای منو که روی شن‌ها بود را خیس و پر از آشغال کرد. روز بعد رفتیم به شهر رویان و از اونجا ۳۳کیلومتر به طرف جنوب رفتیم تا به آبشار آب‌پری رسیدیم، خیلی‌ها اونجا بودن، متاسفانه آب آبشار پریده بود و یه باریکه از گوشه‌اش آب میآمد. منطقه‌ی بسیار زیبا و شگفت‌انگیزی بود اگه شمال رفتید حتما اینجا برید. روز آخر خانم‌ها رفتن بازار، قیمت همه چیز بسیار گران بود، قیمت میوه هم ۳برابر تهران بود. کلا سه روز و چهار شب اونجا بودیم. ظهر روز اول هوا داغ روزهای بعد هوا خنک شد، شب و صبح روز آخر کلی باران آمد. برای بازگشت از جاده‌ی هراز بطرف تهران آمدیم، چندجا برای استراحت و در امام‌زاده‌هاشم برای زیارت ایستادیم و نزدیک ساعت۲۰ رسیدیم خانه. هزینه داخل مجتمع که شامل میشد بر اسکان و خوراک برای ده نفر، نزدیک۶۰۰هزار تومان شد که البته همه را من مهمان کردم. اینهم عکس شش در یک ما:۱-ورودی جاده چالوس ۲و۳-داخل مجتمع ۴-آبشار آب پری ۵-من و همسرم جلوی آبشار ۶-ابتدای ورود به تهران

پسرفت: باوجود اینکه در طول سفر آب تو دلم تکان نخورد و خیلی خوش‌گذشت و اصلا خسته نشدم اما از روزی که برگشتم خانه کلی بی‌حال شدم و دو روز اصلا تکان نخوردم. ایشالله خدا قسمت کنه همه‌ی دوستان مجرد ازدواج کنند و با خانواده‌ی همسرشون دست جمعی برن ماه عسل.

بازدیدها: 33

شگفت‌انگیز

با همسرم بجای پارک و سینما و رستوران میریم خونه‌ی بابام. اینطوری ۱- نیاز نیست راه طولانی بریم، ۲- رسم ادب را بجا آوردیم و به دیدن والدین رفتیم، ۳- پذیرایی کامله، و از همه مهمتر ۴- نیازی به پرداخت صورت حساب نیست. چند روز پیش که رفتیم خونه‌ی بابام‌اینا که دیدیم خانم همسایه‌شون اومده پیش مامانم‌اینا. بعد سلام و احوال پرسی و پذیرایی، رفتیم سر قسمت شیرین مهمانی که همان غیبت کردنه. خانم همسایه فقط یه پسر هم سن و هم ‌اسم من داره که اون هم دو دختر و یک پسر داره. احوال پسر و نوه‌های خانم همسایه را پرسیدم، گفت: همه خوبن، نوه‌هام و هر وقت شما رو ببینن میان خونه تعریف میکنن. نوه بزرگه‌ی خانم همسایه که دختری ۱۱ساله ست سال گذشته توی پارک زیاد میآمد پیشم. یه روز که فامیلیشو بهم گفت، تازه شناختمش، بهش گفتم: منم هم سن بابات هستم و اسم منم مثل بابات مهرداده. از اون به بعد بود که نوه‌های خانم همسایه تو پارک بیشتر میآمدن پیشم و احتمالا شروع کردن به آمارمو تو خونشون دادن. خانم همسایه بهم گفت: علی(نوه دومش) دستشو بهت نشون داده؟ گفتم: نه! مگه خدا نکرده اتفاقی برای دستش افتاده؟ خانم همسایه گفت: اگر به رگهای روی مچ دست علی(همونجا که نبض داره) نگاه کنید اسم علی را کاملا واضح میبینید. فردای اون روز تو پارک علی را دیدم و از مچ دستش عکس گرفتم.

ته‌بندی: خانم همسایه میگفت: توی روضه خانم‌ها با گریه دست علی را میبوسن و به سر و صورت و…..میکشن. متاسفانه همسرم اجازه نداد تو بدنم دنبال چیزی بگردم که خانم‌ها بخوان بوسش کنند 🙁 دوستان مجرد که محدودیت ندارن یه کمیسیون تحقیق و تفحص راه بندازن تا با دقت همجا را دید بزنند، شاید چیزی پیدا کنن که ……….

بازدیدها: 218