برای امیرسام ۱

داستان زندگی سام پدر بزرگ رستم در سام نامه خواجوی کرمانی

سام از دختر پادشاه بلخ بدنیا می‌آید، به ۱۴ سالگی می‌رسد او در دربار منوچهر شاه در کنار پهلوانان او در لشگر قرار می‌گیرد روزی به قصر عالم افروز پری دعوت می‌شود و در سراپرده‌ی او با دیدن تصویری رویایی از دختری بنام پری دخت که دختر پادشاه چین است مدهوش می‌گردد یک دل نه بلکه صد دل عاشق و شیفته‌ی او می‌گردد بنابراین به قصد چین رهسپار آن دیار می‌شود ودر راه از کوه‌ها و سرزمین‌های موهومی می‌گذرد و با دوستانی مثل قلواد و قلوش و فرهنگ دیو آشنا می‌گردد سرانجام به دریای چین می‌رسد و با زنگیان و بومیان آدمخوار آن منطقه روبرو می‌گردد که رئیس آنها سمندان زنگی است سام برای رهایی قلواد سمندان را نابود می‌کند و از آنجا راهی خاور زمین می‌شود و در راه با اژدهایی بزرگ روبرو می‌شود و آن را از پای در می‌آورد به دژ گنجینه می‌رسد و با ژند جادو پیکار می‌کند و او و برادرش مکوکال دیو را نابود می‌سازد و پری نوش که دختر خاقان چین است و در دست ژند جادو اسیر بوده آزاد می‌سازد و پری نوش دلبسته و عاشق سام می‌گردد وقتی به سرزمین خاور می‌رسد که ملک ضیمران شاه فوت شده و طبق آداب و رسوم اهالی این سرزمین اولین کسی که به شهر وارد شود تاج و تخت پادشاهی را به او  می‌سپرند بنابراین سام را بعنوان پادشاه می‌پذیرند سام قلواد را وزیر خود می‌کند و شمسه دختر ضیمران شاه خاوری نیز دلبسته و عاشق سام  می‌شود در این زمان که پری نوش از دست ژند جادو آزاد شده بود به نزد پری دخت رفته و از سام تعریف‌ها می‌کند و سام وقتی به دربار فغفور چین می‌رسد پس از اجرای مراسم پذیرایی ناگهان پری دخت را می‌بیند و بیهوش می‌گردد که در این زمان پری دخت به پری نوش می‌گوید: پری نوش را گفت ای پر فریب       چه کردی که بردی زجانم شکیب

سام پس از مهمانی یک شب به دیدن پری دخت به سراپرده‌ی او می‌رود و نگهبان مراقب قصر را از پای در می‌آورد و به قصر وارد می‌شود با اولین شعاعهای خورشید در صبح دم از قصر پری دخت خارج می‌گردد که دهقان پیری او را مشاهده می‌کند بنابراین سام دهقان را از پای در می‌آورد و به صحرا می‌گریزد. شاه واقعه را متوجه می‌شود و با طرح نقشه‌ای با داروی بیهوشی سام را دربند می‌کشد و او را در چاهی زندانی می‌کند. در این میان قمر رخ دختر سهیل قلعه دار که شیفته و عاشق سام شده است بدیدن سام می‌آید و او را شبانه آزاد می‌کند. سهیل قلعه دار دخترش را از ترس فغفور تنبیه سختی می‌کند که منجر به مرگ او می‌شود. ناگفته نماند که در کل داستان سام از دست دسیسه هایی از سحر و جادوی عالم افروز پری به علت تن ندادن به عشق او امان ندارد. در این زمان بادسیسه‌ی عالم افروز پری، پری دخت به صندوقی وارد می‌شود و او را به رودخانه می‌اندازد و از سوی دیگر عالم افروز سام را به عشق خود دعوت می‌کند و از پری دخت منصرف می‌سازد و بارها بین سام و فغفور چین جنگهایی در می‌گیرد و بسیاری از سرداران جنگی او نابود می‌شوند بنابراین با دسیسه‌ایی سام را با نهنکال دیو روبرو می‌کند و جنگهای سختی بین آنها در می‌گیرد و سام در این جنگها پیروز می‌شود و از دست طلسمات عالم افروز هم خلاصی می‌یابد این بار فغفور دخترش را در سردابه‌ای زندانی می‌کند و خبر مرگش را در سراسر آن سرزمین پخش می‌کند. دختر پادشاه پریان در این زمان به آزادی پری دخت می‌آید و هر دو دچار غول ابرها می‌شوند و در کوه فنا زندانی و اسیر می‌گردند سام برای آزادی پری دخت راهی کوه فنا می‌شود و دراین راه با دیو رهدار، مرغ افسانه‌ای و کلاب پادشاه سرزمین سگساریان و گوش نیمه تن پادشاه سرزمین نیمه تنان و سمندان نگهبان کوه آذر روبرو شده و آنان را از پای در می‌آورد سپس به سرزمین شدادیان وارد شده با زرینه بال و طلاج جادو و ارقم دیو و قهقهام و شدید پسر شداد روبرو شده و مجبور به مبارزه می‌شود و آنان را می‌کشد. با عوج بن عنق و مادرش خاتوره روبرو می‌شود و در مبارزه سحرهای آنان را نابود و خاتوره را می‌کشد وعوج بن عنق (که می‌گویند هزار سال بعد توسط حضرت موسی‌ع در سرزمین مصر نابود گردید) متواری می‌گردد. سپس سام با اهرن دیو و خرطوس از سپاهیان شداد مواجه می‌شود و با شکست آنها شداد عاد را به دار مجازات می‌آویزد. سام به طلب پری دخت وارد کوه فنا (کوهی که به عقیده‌ی قدما دور تا دور زمین را فرا گرفته است) می‌شود و به شهر زنان وارد می‌شود (ناگفته نماند که هر یک از شخصیت‌های فوق که به دست سام از بین می‌روند و یا شهر زنان خود داستان زیبایی دارند) و پس از عبور از شهر زنان به منطقه‌ی ابرها می‌رسد و با توطئه ابرها روبرو می‌شود سرانجام پیروزمند پری دخت را آزاد نموده و در بازگشت با جنگی فغفور را شکست می‌دهد و قمرتاش را به جای او می‌نشاند و در خاور زمین قلوش را بر تخت پادشاهی می‌نشاند و به ایران زمین می‌آید و ابرها را در بند تحویل منوچهر شاه می‌دهد. با پری دخت ازدواج نموده و زال بدنیا می‌آید.

بازدیدها: 80

سالی که گذشت

هفته‌ی پیش عرض کردم که، هنوز یک‌سال نشده باهمسرم زیر یک سقف زندگی میکنیم، امروز باید عرض کنم که، سال پیش در همین هفته‌ی آخر سال بود که من و همسرم از خانواده‌هامون جدا شدیم و به لطف خانوداه‌هامون زندگی مشترک زیر یک سقف را آغاز کردیم. سال جاری یا بقول دری زبان‌ها، سال روان برامون اتفاق‌های جالب و شیرین و خوشایند داشت: اول سالی با کلی تعجب همسایه‌مون را در اولین عید دیدنی متاهلی منزل پدر خانمم دیدم، تازه اون که خوب بود، چون تعجب آورترین کمد‌ دیواری دنیا را در منزل پدر خانمم دیدم. یه پیشنهاد انقلابی در کمال هوشمندی برای هدفمندی یارانه‌ها به ذهن و زبانم آمد. از اخلاق و رفتار متاهلی خودم گفتم. یه افسانه‌ای محلی در مورد رعد و برق شنیدم. من و همسرم بجای پارک و سینما و رستوران رفتیم خونه‌ی بابام. کلی بکن و نکن کردم. برای مهمونی افطاری که دعوت بودیم کلی ویلچر رانی کردم. پدرم نتیجه‌ی۲۰سال معلول داریش را دید. نتیجه‌ی آبرو جمع کردنم تو خدمت سربازی را دیدم. با خانواده همسرم رفتیم مسافرت و سفرنامه (۱) و سفرنامه (۲) را نوشتم. از درگیری و مزاحمت نسیم خانم گفتم. یه جوان را دوچار تحولات کردم. صحنه‌ی سخیف و مستهجنی که در یک سریال بود را فاش کردم. به رابطه‌ی ژنتیکی ایرانی‌ها و آلمان‌ها پی بردم. فهمیدم چگونه روی ویلچر بنشینیم بهتره. راهنمای ازدواج با معلول قطع نخاع شدم. برادر داماد بودن را تجربه کردم. برای کسانی که میخوان ازدواج کنند آگهی ازدواج و همسریابی دادم. برای رفع سرماخوردگیم خود درمانی کردم. برای گرامیداشت روز جهانی معلولین رفتیم برج میلاد. پیشنهاد برگزاری مسابقه‌ معلول خوشبخت کیست؟ را دادم. خبر ساخته شدن میکروکامپیوتری برای گام برداشتن و واکر ویژه بیماران ضایعه نخاعی  را شنیدم. نکاتی پیرامون رفتار با کسی که آسیب نخاعی دیده را خواندم. باز هم خبرهایی از درمان با سلول‌های بنیادی شنیدیم. بهترین خبر از بهترین شیوه‌ی ترمیم نخاع را شنیدیم. فتنه‌ی اقتصادی را افشا کردم. دوباره به عینک نیاز پیدا کردم. فراموش‌کاریم موجب شد فکر کنم  پدر نشده سالمند شدم. پیش درآمد فصلی تازه در زندگیمون را گفتم. کمی به عقب رفتم و پس درآمد فصلی تازه را گفتم. داداشم نازنینم منو وارد بهترین کسب و کار برای معلولان کرد. و دست آخر گفتم که من مردی از جنس……. هستم.
پسینه:
 یک سال دیگه از سالهای باقی مانده‌ی عمرمون کم شد و به سن‌مون اضافه شد. آرزو میکنم سال آتی برای همه پر از خیر و برکت باشه و ایشالله همه دست کنید تو طلا و جواهر. ایشالله در سال جدید وارد مرحله‌ای جدید خواهم شد.  

بازدیدها: 29