اردیبهشتی بهشتی

چند روز پیش عقدکنون برادرخانمم بود. به همین دلیل رفتیم منزل پدر عروس خانم که در منطقه‌ی دوهزار و سه‌هزار (هزار یعنی رود) بین تنکابن و رامسر در استان مازندران(میگن شمالی‌ها به رختخواب میگن مازندران) است. روزها هوا بسیار عالی بود. دریا مثل استخر آرام و بی‌موج بود. منزل پدر عروس در باغ پرتقالی بود که درخت‌هاش در این روزها مملو از شکوفه هستند. شب‌ها هوا خیلی سرد میشد طوری که شب بدون پتو نمیشد خوابید، اما هوای لطیف منطقه که تماما عطر شکوفه‌های بهار نارنج بود، دلیل خوبی بود برای باز کردن پنجره و لذت بردن از هوای سرد همراه با شمیم و نسیم خوش بهاری.

قبل از شروع سفر توالت رفتم که اونجا توالت لازم نشم.

برای استراحت من دو تشک پنبه‌ای را روی هم انداخته بودند روی زمین و من شب راحت و بی‌مشکل روی اونها میخوابیدم.  

پاورقی: همسر مهربانم مطابق برنامه‌ی پزشکش رفت سونوگرافی، خانم دکتر به همسرم گفته: خوشبختانه وضعیت جنین بسیار خوب و مناسب است(شکرت خدای خوبم). اگر از مطلب قبل متوجه جنسیت فرزندم نشدید حتما میتونید از روی اسم‌های زیر که چند بار برای انتخاب نام مرورشون کردم متوجه جنسیت جیگر باباش بشید.

به خواندن ادامه دهید

بازدیدها: 456

مردی از جنس…….

شکر خدا از ازدواجم بی‌نهایت راضی هستم‌، با وجود اینکه هنوز یک‌سال نشده باهم زیر یک سقف زندگی میکنیم اما انگار صدساله باهم بودیم. وقتی صد سال با همسرت زیر یک سقف باشی، طبیعیه که خسته بشی و با هر بهانه‌ای بهش گیر بدی و غر بزنی بجونش تا خستگی و کسالتت رفع بشه. اینم یه نموه‌اش: در مطالب قبل گفتم: که از خانم همسایه خواسته بودم همسرم را با خودش ببره ورزش. چند روزی بود که همسرم نمیرفت ورزش و شکایت میکرد و میگفت: نمیدونم چم شده!؟ شبا تصمیم جدی میگیرم صبح پاشم برم مسجد ورزش کنم، اما صبح‌ها اونقدر پلک‌هام سنگین میشن که انگار کوه روشونه!؟ منم که از ورزش نکردنش خوشحال نبودم، مثل یه خواهرشوهر با اصل و نسب بهش میگفتم: آخه عزیزم، نــکه دو شیفت بیرون خانه کار میکنی!؟ وقتی هم میایی خانه برای ۱۰‌تا بچه‌ی قد و نیم‌قد و خانواده‌ی شوهرت پخت و ‌پز میکنی!؟ رخت و ظرف‌شونو  هم می‌بری سر فشاری می‌شوری!؟ شبا هم تا دیروقت سوزن میزنی و رخت و لباس بچه‌هاتو رفو کنی!؟ بعدشم تا سحر میشینی پای دار قآااالی!؟ خســــــته‌میشی. شایان ذکر است سرکوفت‌ها و نیش و کنایه‌های خواهر شوهرانه‌ی من فقط هارت‌وپورت بیخودی بودن چراکه از بعد مراسم روز جهانی معلولان تا حالا همسرم نرفته ورزش.

پیآمد: همسرم بهم میگه: آدم همسری مثل تو داشته باشه نیاز به هزارتا مادر و خواهرشوهر بد نداره، تو خودت تنهایی یه لشگر عروس را با یه کلمه میشوری. البته من با همسرم شوخی میکنم و خوشبختانه هردو درک شوخی و جدی هم را داریم. در باب خوبی خودم و رضایت همسرم از من و خانواده‌ام باید بگم: مادرخانمم همیشه در حق دختر کوچیکش دعا میکنه که: خدا یه مرد خوب با خانواده‌ای خوب، مثل آقا زندی قسمتت کنه.

دوست نخاعی‌مون محمود کاری واجب و فوری با دیگر دوست نخاعی‌مون حسین امینی داره، کسی نشانی از او داره؟؟

دوستمان فریال امینا میگه: میخوام یه انجمن حمایت از معلولین دایر کنم، هرجا رفتم گفتن نمیشه!! دیگه نمیدونم چکارکنم؟ کسی میدونه کمک کنه؟

مسئله پدرشدن بعدازضایعه نخاعی

رفتارهای جنسی پس از ضایعه نخاعی

نکات قابل توجه در فعالیت جنسی در افراد ضایعات نخاعی

بازدیدها: 35

اولین عید دیدنی متاهلی

پیش درآمد: منزل ما در شهرکی جنب کارخانه‌ی ایران‌خودرو  است. اهالی شهرک همه پدرم را میشناسن و پدرم هم همه‌ی قدیمی‌ها را میشناسه. تقریبا همه شهرکی‌ها بخاطر وضعیتم منو میشناسن اما من فقط اسم اهالی را از پدرم شنیدم و افراد کمی را بادیدن چهره میشناسم. حالا اصل ماجرا: بنا به خواست همسرم روز سوم عید به رسم ادب بخدمت پدر و مادر همسرم رسیدیم. داشتیم گل میگفتیم و گل میشنیدیم که صدای زنگ منزل همه را متوجه خودش کرد!؟ برادر مادرخانمم با همسر و پسر و عروسشون آمده بودن عید دیدنی. با دایی و زن دایی سلام و احوال پرسی کردم، پسر دایی اومد پیش باهام دست داد و گفت: سلام آقای زندی. یکم تعجب کردم! عروس دایی هم آمد پیش و بسیار داغ و سوزان سلام و احوال پرسی کرد، طوری که انگار سالهاست منو میشناسه، پسر دایی و عروس دایی گفتن: آقای زندی شما کجا؟! اینجا کجا؟! خانواده همسرم توضیح دادن که من همون دامادشون هستم که گفته بودن. خانواده‌ی دایی بهمون تبریک گفتن و پسر دایی و عروس دایی شروع کردن به تعریف و تمجید از من و خانواده‌ام. من از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم!؟ بالاخره عروس دایی به جمع گفت: سالهاست خانواده‌ی ما با خانواده‌ی آقای زندی همسایه‌ی هستن و خانه‌هامون فقط ۲۰متر با هم فاصله داره، من باز هم نشناختمشون تا اینکه عروس دایی فامیلیشونو گفت و دوزاری بنده را انداخت. پسر دایی میگفت: من همیشه شما را تو پارک میبینم، پدرتونو هم کاملا میشناسم و باهاش سلام علیک دارم. خلاصه خانواده‌ی همسرم یادشون اومد که قبلا از فامیلی‌مون هم اومده بودن شهرک ما برای دیدن پسردایی، چون پسر دایی برای راحتی و آسایش همسرش چندتا خانه دورتر از خانه‌ی خانواده‌ی همسرش خانه اجاره کرده.

پاورقی: جالب نیست؟ من باید ازدواج میکردم و میرفتم منزل پدر همسرم تا همسایه‌ی روبرویی بابام‌اینا را زیر یک سقف ببینم.

بازدیدها: 101

بفرمایین عقدکنان بصرف….

شبها با این فکر می‌خوابیدم که: دارم کار درستی میکنم یا نه؟؟ همون شب‌ها خوابی دیدم که ناجور دلمو قرص و عزمم را برای سر گرفتن این ازدواج راسخ کرد. با نامزدم و خانواده‌ها هماهنگ کردیم و قرار گذاشتیم جمعه‌ی قبل از محرم با حضور خانواده‌ی دو طرف در منزل ما عقد کنیم. من تو منزل بودم و خانواده‌ام کارهای عقد را پیش میبردن: خریدهای لازم و مرسوم قبل عقد، هماهنگی با عاقد، کرایه‌ی میز و صندلی و بشقاب و ….، سفارش میوه و شیرینی و کیک و شام و…..،. از روز قبل عقد خانواده‌ام مشغول جمع کردن و آماده کردن منزل برای چیدن میز و صندلی‌ها بودن. روز عقد کنان همه با حداکثر توان کار میکردن و منم روی ویلچرم نشسته بودم و نظاره‌گر الطاف بی‌کرانشان بودم. بعد اینکه خواهرم اطاق عقد را در نهایت هنرمندی درست کرد ماشین گرفت و رفت عروس را از آرایشگاه آورد. عروس و همراه‌هاش رفتن تو اطاق عقد. نم‌نم خانواده‌ی دوطرف رسیدن. همه تا رسیدن عاقد مشغول صحبت بودن و داداشم و خواهر‌هام و خواهر‌زاده‌هام که خدا خیر دنیا و آخرت را بهشون بده از مهمانها  پذیرایی میکردن(کلا ۳۲نفر بودیم). دستیار عاقد که پیرمردی۷۰ساله بود اول اومد و برای ماست‌مالی کردن تاخیر عاقد شروع کرد به وقت تلف کردن و خواندن شرایط ضمن عقد که به زن حق درخواست طلاق میده، من هم برای محکم کاری گفتم دو مورد زیر را خط بزنه: ابتلای زوج به امراض صعب‌العلاج به نحوی که دوام زناشویی برای زوجه مخاطره‌انگیز باشد. در صورتی که پس از گذشت ۵ سال، زوجه از شوهر خود به جهت عقیم بودن و یا عوارض جسمی دیگر صاحب فرزند نشود. با این شرط که رسید: زوج بدون رضایت زوجه همسر دیگری اختیار کند یا به تشخیص دادگاه بین همسران خود به عدالت رفتار ننماید، بشوخی گفتم: این را از عروس بپرسید. اون بنده خدا هم پرسید، جواب عروس یادم نیست اما احتمالا گفته: لامپ اضافه خاموش. عاقد که شبیه (خاتمی) خطیب جمعه تهران بود آمد، هنوز باسن دوبله سوبله‌اش به صندلی نخورده بود که مشغول تناول شد، دستیارش هم ازمون امضا میگرفت. بالآخره منو احضار کردن کنار عروس و حاجآقا هم شروع کرد به جاری کردن خطبه عقد، عروس بعد گشت و گذار تو باغ‌گل و آوردن گل و گلاب، بله را گفت. نوبت من شد که بله بگم، جواب من تعجب همه را برانگیخت!! چرا که گفتم: قربت الی الله بله. دیگه من و عروسم بهم حلال شدیم. بعدش: خانواده‌ها اومدن و بهمون تبریک گفتن و بهمون هدیه دادن، که از همه ممنونیم. کیک خوردیم. عکس یادگاری انداختیم و شام خوردیم. با رفتن مهمان‌ها، عروس هم با خانواده‌اش رفت و منو تنها گذاشت. آخر شب خانواده‌ی عزیز و مهربانم خیلی جنگی و جهادی شروع کردن به بازگرداندن منزل به وضعیت قبلیش، اگر کمک خواهر و داماد و خواهرزاده‌هام نبود عمرا همون شب کارها به پایان میرسید(دستشون طلا).

پسرفت: داداشم ازم پرسید: داستان اون قربت الی الله، بله، که گفتی چی بود؟ گفتم: چند روز قبل عقد خواب دیدم پشت درب‌های ورودی مسجدالحرام کنار چند نفر ایستادم، اونجا یکی یکی قصد قربت میکردن و تکبیره الاحرام میگفتن و وارد حیاط مسجدالحرام میشدن، برای طواف و زیارت خانه خدا، در همون خواب بهم الهام شد که اینطوری عمل کنم.


خاطرات یک عاقد

گروه فرهنگی،اجتماعی یاران نگار همدان

بازدیدها: 1663

ماجرای روز خواستگاری

بفرموده، زنگ زدم به موبایل برادره بهی، بعد تیکه پاره کردن تعارف‌های متداول، پرسیدم: اجازه هست به میمنت و مبارکی بخدمت‌تون برسیم؟ برادره بهی گفت: تشریف بیارین، قدمتون روی تخم چشم‌. قرار خواستگاری شد پنج‌شنبه ساعت‌پنج. ما ساعت سه حرکت کردیم اما چون با مسیر آشنا نبودیم به ترافیک خوردیم، یه‌مقدار متنابهی هم توی محل‌شون گیج خوردیم اما بالاخره ساعت شش رسیدیم منزل بهی‌اینا. طبق معمول تمام این مجالس اول همه چیز سرد بود، نم‌نم یخ‌ها آب شد، خانواده‌ی بهی از عروس و کمالاتش تعریف میکردن، من و خانواده‌ام هم از محدودیت‌ها و ضعف‌ها و عیب‌ها و ایرادهام می‌گفتیم. مثلا من گفتم: به دلیل سرما و برف و باران من تمام زمستان را از خانه خارج نمیشم و این موجب میشه بعضی وقت‌ها ایرادگیر و بی‌اعصاب بشم‌. خانواده‌ام مطابق اونچه که قدیم‌ها از درون پرونده‌های پزشکیم متوجه شده بودن سر بسته گفتن: پسر ما میل و توانایی جنسی نداره و بچه دار نمیشه. من گفتم: به‌دلیل اینکه من معلول هستم و هر زنی هر زمانی میتونه قانونی ازم جدا بشه، به همین دلیل من مهریه بیشتر از ۱۴سکه به هیچ کس نمیدم. در نهایت گفتم: چند نکته مهم هم هست که باید خصوصی به بهی بگم؟ با بهی رفتیم تو اطاق خوابشون، گفتم: من مادر و پرستار نمیخام، باید با هم دوست باشیم و همیشه در هر موردی حرف بزنیم تا دلخوری‌های کوچیک تبدیل به عقده‌های بزرگ نشه، و……، داشتم می‌گفتم: طبیعیه که خانواده‌ام از مسائل جنسی من خبر نداشته باشند، از روز اول بهت گفتم من فوری بچه میخام، این یعنی من‌هم مثل همه‌ی مردها میتونم…….، تازه داشت این بحث داغ گل مینداخت که داداش‌های بهی با چراغ قوه ریختن تو اطاق، آخه داغیه بحث موجب سوختن فیوزه برق منطقه و رفتن برق شده بود. اینجا ما هم خدا حافظی کردیم و برگشتیم منزل. وقتی رسیدیم منزل، بهی پیامک داد که: خانواده‌ام وقتی اومده بودن منزل‌تون تقریبا راضی به ازدواج‌مون شده بودن اما با حرف‌هاتون در این مجلس، همه مخالف شدن.  ادامه دارد…….

پایانه: ما تمام سختی‌های زندگی با یک فرد قطع نخاع را بارها شدیدتر از اونچه که هست بیان کردیم تا طرف مقابلمون با آگاهی تصمیم بگیره. طبق مثلی معروف: ما همه چیز را به مرگ گرفتیم که تب رضایت‌بخش باشه.


مسایل جنسی پس از آسیب نخاع

بازدیدها: 43

انتحار در عروسی

چند روز پیش عروسی تشریف داشتیم، عروس و داماد هر دو پزشکن، عروس خانم لرستان شاغله و اقامت داره و ماه داماد خوزستان. هفته‌ی پیش که رفته بودم بیرون بفکر این مجلس هم بودم. بین چهار راه استانبول و لاله‌زار تو یه مغازه یه کروات دیدم که چشممو گرفت، پرسیدم چنده؟ مغازه دار گفت: ۱۵هزار تومان. اوایل که میرفتم بیرون وقت چیز خریدن اصلا چونه نمیزدم، اما حالا برای خرید چیپس هم چونه میزنم، روی هر جنسی راحت میشه ۳۰درصد تخقیف گرفت. گفتم: نه گرونه، مستضعفی میدی ببرم؟ طرف گفت: ده هزار تومان بده ببر. کروات را گرفتم مونده بود پیراهنش. توی مسیرم به بورس لباس دامادی در خیابان باب‌همایون رفتم، اونجا پیراهن مورد نظرم را دیدم مغازه داره گفت قیمتش ۳۵هزار تومانه. گفتم: نه بابا خیلی گرون و مستکبریه، مستضعفی بده ببرم؟ طرف گفت: باشه به تو میدم ۲۵هزار تومان. خلاصه اونم گرفتم و شد لباس حضورم در عروسی. من تو مجلس تک و احتمالا انگشت‌نما بودم حتی بیشتر از داماد، هیچکس مثل من ریسک نکرده بود و پیراهنی مثل من انتحاری نپوشیده بود.

پسینه: اگه زن بودم باید برای چند روز تمام لباس‌فروشیها را میگشتم، در نهایت هم دست خالی برمیگشتم و در لحظه‌ی آخر میرفتم از سر اجبار اولین چیزی را که میدیدم میخریدم.

بازدیدها: 47

گرما

هوا خیلی گرمه، دوش آب یخ آخر حال و حوله اما هر روز که نمیشه تپید تو حمام، نمیدونم بدون این آب‌پاش سلمونی با گرما چه می‌کردم؟ خیلی بهم کمک می‌کنه، روزی دو۳ بار پر و خالیش میکنم رو خودم، میشه گفت حمامه پیامکیه، کلا خیلی خوب و ناز و با حاله، حتی نیمه شب که از خواب بیدار میشم با اون تمام بالا تنه‌ام را خیس می‌کنم، فکرش را بکن از خواب بیدارشی خودت را خیس کنی دوباره بخوابی

ته‌بندی: با دانشی که شما الان دارید اگر داخل چاه زمان بیفتید و هزار سال به عقب برگردین چه کارهایی میتونید بکنید؟

یکی مثل من یکی مثل تو (جدید)

 
دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش کنار بیاید
و هر روز با هم جرو بحث می کردند.
عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند. دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد. هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند. داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است.

بازدیدها: 59

در ماهواره

توی شبکه‌ی ماهواره‌ای MTVدو برنامه‌ی جالب بنام RoomRaiders و Dismissedپخش میشه که مربوط میشه به سلیقه‌ی دختر و پسرهای کالج رفته و حدود ۲۰ ساله‌ی آمریکایی در انتخاب زوج. برنامه‌ی رووم ریردرز به سلیقه‌های دیداری و ذوقی و نظم و … می‌پردازه.داستان اینطوریه که ‌یه نفر میره اطاق ۳ نفر از جنس مخالف را میگرده و آخر سر اونی را که با سلیقه‌ی خودش جور بود را انتخاب میکنه. آقا اون بروبچ آی‌لباس دارن, آی‌کفش دارن, آی سی‌دی دارن, آی دارن. برنامه‌ی دیس‌میسد به سلیقه‌ی احساسی دختر و پسرها می‌پردازه. داستان اینطوریه که ‌یه نفر با دو نفر از جنس مخالف(مثلا یه پسر با دو دختر) میره بیرون دریا, دیسکو, رستوران و… . دو نفر همجنس, مثلا دخترها برای جلب توجه جنس مخالف یه کارت تایم اوت دارن که با اون رغیب را برای ۲۰ دقیقه می‌فرستن پی نخود سیاه برره تا خودشون بتونن در خلوت با گفتار و کردارنیک(رقصیدن, بوسیدن و…) مخ طرف را بزنن. اونی که من از این برنامه فهمیدم: پسرها یکی از دو دختری را انتخاب میکنن که اول ببوسدشون فقط همین. آمآاا در مورد دخترها من هیچ رقمه نتونستم از معیار اونها در انتخاب یه پسر سر در بیارم, نمیدونم ایراد از IQ پایین منه‌ یا از چیز هزارتوی دخترها. توی تمام برنامه‌های دیس‌میسد یه صحنه برام خیلی عجیب بود: دو دختر یه پسری را بردن فروشگاه لباس و با خرج ام‌تی‌وی برای او لباس می‌گرفتن از جمله ‌یه مایو از مدل های دمپایی‌لاانگشتی وقتی پسره با مایو از اطاق پروو اومد بیرون و چرخی زد یکی از دخترها پرید و باسن پسره را گرفت توی دستاش و اونقدر با احساس و هیجان فشار داد که نگوووو. آیا واقعا باسن اینقده هیجان انگیزه؟؟؟

پاورقی: توی جامعه‌ی ما از قدیم پرداختن به مسائل جنسی ممنوع و خط قرمز اخلاق محسوب میشده و الان هم میشه. جای آموزش رفتار صحیح جنسی همیشه خالی بوده و هست. اینترنت که کلا پرکسی شد و آدم‌های اخلاق‌مدار خیال‌شون راحت شد. اما اخلاقیون هنوز با ماهواره مشکل‌دارن که مبادا تماشای کانال‌های پرنو‌گرافی مردم را به بی‌بندوباری جنسی بکشونه و زوج‌ها و همسران نسبت به هم بی‌وفابشن و به تنوع طلبی جنسی رو ببرن و یا مثل اون فیلم‌های پرنو به رفتار جنسی جمعی رو ببرن و برای خلوت خودشون بقول حافظ: رفیق خانه و گرمابه و گلستان بگیرن.(زمان‌حافظ هم بعله). خلاصه, همه حق دارن آزادانه انتخاب کنن که چی‌بخونن و چی‌ببینن. بنظر من نگرانی بعضی‌ها بی‌مورده, حتی اگه تمام کانال‌های ماهواره هم فیلم‌های سکسی پخش کنن‌گمان نمی‌کنم که کسی پیدا بشه که بخواد کسی را به خلوت خودش با همسرش راه بده.

بنظرشمامالک‌هتل‌های‌هیلتون دخترش پاریس هیلتون چه‌شکلیه؟؟

یکدوسه مدل لباس‌عروس برای دخترهای دم‌بخت

عکسهایی بنام عروسی و عکسهایی بنام عروس

بازدیدها: 143