تلخ و شیرین زندگی

به غیر از اینکه همچنان دارم عرق می‌ریزم و بسی ناجوانمردانه رنج‌آور است این حکایت، بورس هم بسی ناجوانمردان در حال ریزش است و در حال تلخ کردن کام سهامداران می‌باشد، البته بورس هر روز که کام سهامداران پیشین را تلخ می‌کند شیرین میشود برای کسانی که نقدینگی دارند و مترصد ورود به بورس بودند. از ناملایم‌آت که بگذریم، شکر خدا زندگی و روزگارم بسیار شاد و شیرین و آرام و بکام است.

پاپوش: رحمت خدا و برکت زندگی ما، امیرفرهاد نازنین‌مان هر روز بزرگتر میشود و رنگ تازه‌ای به زندگی ما می‌بخشد، شکر خدای مهربان برای اینهمه لطفی که به ما دارد. ایشاالله خدا به همه آرزومندها فرزندانی سالم و صالح عنایت کند.عکس من و پسر.

 صدای شکم از کجا می آید و چرا؟

 حل المسائل نفخ

 سه دسته مشکلات معده

بازدیدها: 71

نتیجه‌ی معلول داری

بیست سال دونده‌گی و بلند و کوتاه کردنه من باعث آرتروز شدید زانوهای پدرم شده. چند سالی بود که کل خانواده با پدرم کشتی میگرفتیم که تن به عمل تعوض مفصل زانو بده، مدام از ما اصرار بود و از پدرم انکار، تا اینکه هفته‌ی پیش بعد از واریز مبلغی(زیرمیزی) به حساب آقای دکتر پدرم در یک بیمارستان تحت پوشش بیمه بستری و بسلامتی عمل شد. بعد از عیادت پدرم در بیمارستان برای بازگشت به خانه از تاکسی‌سرویس ماشین با کولر خواستم. هیچ‌کدوم از قوم ابوهندلی که اونجا بودن راضی به کولر روشن کردن نمیشدن؟ بالآخره مردی شصت ساله گفت: من میبرمتون و تا جایی که ماشینم جوش نیاره کولر روشن میکنم براتون. کولر روشن کردن آقای راننده مثل چنگال غذا خوری یکم بود دوکم نبود. به آقای راننده گفتم: یه آدم خسیسی بوده که همیشه غذاشو تو خانه‌های دیگران میخورده و برای این کارش نزد دیگران دلیل میاورده که: من نمیتونم در خانه خودم نان بخورم چون نان من از گلوی خودم پایین نمیره. روزی شخصی مرد خسیس را دعوت کرد و جلوی مرد خسیس نانی گذاشت که از زنه مرد خسیس گرفته بود، مرد تا آن نان را خورد نان به گلویش پرید و گفت: بخدا این نان از خانه‌ی من آمده. به آقای راننده گفتم: این داستان حکایت شماست که وسیله‌ی راحتی را داری اما در این سن و در این گرمای ۸۰ درجه داخل ماشین از خودت دریغش میکنی.

پاپوش: این روزها بحث و برنامه برای افزایش جمعیت داغ شده، بنده پیشنهاد میکنم: شبکه‌های مختلف تلویزیون بعد از ساعت۲۴ فیلم‌هایی پخش کنند که صحنه‌های داغ و تحریک‌آمیز پاک کردن و آماده کردن و خوردن گردن و سینه و ران انواع مرغ و جوجه، توش باشه.

بازدیدها: 38

حکایت منو حکم حکومتی

بعضی وقت‌ها هرچی که توی دهنم هست یوهو میپره توی راه نفسم و دنیا جلوی چشمم تیره و تار میشه، در این مواقع کلی سرفه میکنم و یکی از اعضای خانواده با زدن ضربه به پشتم کمکم میکنه تا زودتر راه نفسم بازبشه. اینجا حکایت این داستان میشم: حاکمی، جهت تادیب گناه‌کاری فرمان داد که فرد خاطی به‌میل خود یکی از این جریمه‌ها را انتخاب کند: ۱-خوردن صد ضربه چوب. ۲-خوردن یک من پیاز. ۳-پرداخت صد سکه. مرد گفت: پیاز می‌خورم، یک من پیاز برای او آوردند، مقداری از آن را که خورد دید دیگر نمی‌تواند بخورد، گفت: پیاز نمی‌خورم، چوب بزنید. به دستور حاکم او را لخت کردند، چند ضربه چوب که زدند، گفت: نزنید پول می‌دهم.

پیوست: نمیدانم سیستم گوش و حلق و بینی من هربار باهم همکاری میکنن تا با بندآوردن نفسم توسط هرچه که درون دهانم هست، به لقا‌الله بفرستنم یا ارزش نفس کشیدن را بهم بنمایانند. این وقت‌ها یاد عزیزان جانباز شیمیایی میافتم که چه سختی‌هایی میکشن تا فقط بتونن نفس بکشن، تصور اینکه با ریه‌های پر از تاول چطور میشه نفس کشید مو به تنم سیخ میکنه.

بازدیدها: 30