جایی برای بودن

از اول سال گذشته وسیله‌ای شبیه آسانسور دارم، با این وسیله عصرها راحت میرفتم توی حیاط و چند ساعتی میشستم. کلا بچه‌ی دردری‌ای هستم و زمانی هم که رو پا بودم اصلا تو خونه بند نبودم، قدیم‌ها تنهایی و بدون وسیله جاهایی میرفتم که دوستانم حالش را نداشتن گروهی و با وسیله‌ی شخصی برن. امسال تو حیاط نشستن راضیم نمیکرد این شد که به فکر بیرون‌روی افتادم، برای این کار چند مشکل داشتم: چون خودم به تنهایی نمیتونم ویلچرم را تو کوچه حرکت بدم از همون اول گزینه‌ی تردد را حذف کردم و تنها گزینه‌ی نشستن جلوی درب منزل باقی مانده، برای این هم یه مشکل تو ذهنم داشتم و نمیدونستم چطور میشه با ویلچر روی سطح شیب‌دار جلوی درب منزل‌مان توقف کنم. خلاصه کلی سلول خاکستری سوزاندم تا به این نتیجه‌ی مطلوب رسیدم که بجای جلوی درب نشستن یک متر دورتر و زیر درخت کنار درب بشینم، یه بار امتحان کردم و دیدم اینطوری خیلی هم باحال‌تره، چون درخت پشتم بهم امنیت میده، آفتاب پشت سرمه، راه ورود به منزل را نمی‌گیرم و…. خوشبختانه همسایه‌هامون همه خونگرم و مردم دارن و هرکی منو میبینه با من که کلی ته شناس هستم: وقتی کسی تو محلی معروف میشه میگن سرشناسه، اما از اونجا که من به دلیل ویلچرم معروف هستم اصطلاح ته شناس بیشتر بهم میاد  سلام و علیک میکنه و این کلی بهم انرژی میده این را هم باید بگم که بعضی از مردهای محل ما  بی‌نهایت مهربان هستند چون همیشه چندبار میان از کنارم رد میشن و هر دفعه میان و من را یه دل سیر بوس میکنن و حتما اونها هم حسابی انرژی میگیرن. تو پرانتز میگم: اینجا محله‌ی قزوینی‌های مقیم مرکزه.

پسآمد: بعضی وقت‌ها که بیرون هستم نسیم بهاری شوخیش میگیره و یواشکی از پشت بهم نزدیک میشه و دست‌های ظریف و لطیفش را میبره دور گوش و گردنم و روی دست‌هام و حسابی نوازشم میکنه، دمش گرم این کارش خیلی حال میده. نمیدونم با چه واژه‌هایی میشه درنده خویی‌های رژیم اسراییل را بیان کرد، کشتن و
زخمی کردن ده‌ها انسانی که برای کمک به هم‌نوع‌های خودشون رفته بودن فقط میتونه کار کثیف ترین پدیده‌ی بشری باشه.


 لینک دوستان من

بازدیدها: 64