همسر
سیزدهبدریه
سیزدهبدر سال گذشته را با خانواده همسرم سپری کردیم. وقتی جمع را بیکار و کم انرژی یافتم، پیش خودم گفتم: الان وقتشه ملت را با دروغ ۱۳ به هیجان بیارم. از خودم پرسیدم: چه دروغی براشون جالبتر و هیجان انگیزتره؟؟ یهو زد به ذهنم و به رو به جمع گفتم: مشتولوق بدین تا یه خبر خوب و دست اول بهتون بدم. ملت گفتن: خبر را بده، مشتولوق هم تقدیم میکنیم. گفتم: مسرورم بهتون بشارت بدم که فرزندی دگر در راه داریم. همه پوزخندی زدند و گفتن: دروغ سیزدهبدر بوووود،،، خیلی هم تابلو بود. خدا هم برای اینکه ثابت کنه حرف من دروغ نبوده، امیرسام را بما بخشید.
تهبندی: امسال سیزدهبدر هم با خانواده همسر در هوایی سرد و بارانی در منزل جمع بودیم. همه مشغول فضای مجازی بودن و حرف دروغ ۱۳ را میزدند. گفتم: من الکی به شما رمز وایفای ندادم، از راه وایفای به گوشی همه کیلاگر منتقل کردم. همه گفتن: نه بابا، این دروغ سیزدهبدره. گفتم: صبر کنید تا سال دیگه، اونوقت معلوم میشه دروغ بوده یا نه. امیرسام را یادتون رفته.
از پسرم
همسرم امیرفرهاد را برد درمانگاه و واکسنهای دوماهگیش را زد. این واکسنهای بسیار دردناک را به هر دو ران بچه میزنند و برای اینکه وقتی بچه خوابیده محل تزریق درد نگیره، واکسن را روی ران تزریق میکنند. برای تسکین درد بچه، دکتر قطره استامنیفن تجویز کرده بود، که شکر خدا خیلی خوب بچه را آرام میکرد، اما در ساعات اول پسرم خیلی درد داشت و بسیار سوزناک و دردناک گریه میکرد، بالاخره طاقت من تمام شد و منم شروع کردم به آبغوره گرفتن. همسرم از رفتارم شاکی شده بود و میگفت: عوض دلگرمی دادن داری گریه میکنی؟ حالا من باید امیرفرهاد را آرام کنم یا باباشو؟
روز بعد واکسن زدن امیرفرهاد، دختر همسرم زنگ زد و گفت: دیشب خواب دیدم امیرفرهاد اومده تو بغلم و گریه و شکایت میکنه و میگه: مامان منو جیز کرده.
پسآمد: شیرینترین لحظههای زندگیمان را امیرفرهاد داره بهمون میبخشه. خدای خوبم شکرت.
امیرفرهاد
عصر دهم شهریور، مادر امیرفرهاد را بردیم زایشگاه، پذیرش و بستری نمودیم. شب من برگشتم خانه، اما خواهر من و همسرم اونجا ماندن. ساعت ۶ونیم صبح خواهرم زنگ زد و گفت: دعا کن زودتر زایمان انجام بشه وگرنه کار به جراحی میکشه. بعد اتمام مکالمه، برای طبیعی انجام شدن زایمان و سلامتی همسرم و فرزندم دعا کردم و نذر کردم مبلغی برای سلامتی همهی مادرها و بچهها هدیه بدیم به بچههای مورد حمایت موسسهی محک. کمی از ساعت هفت گذشته بود که خبر دادند: امیرفرهاد ساعت هفت و یک دقیقه به صورت طبیعی دنیا آمد. دوست داشتم همسرم خودش هدیهی بچههای محک را تقدیم کنه، پس کمی صبر کردیم تا اینکه همسرم به بانک رفت و نذر من و نذر خودش را روی هم تقدیم بچههای محک نمود. قبلا هم بخاطر لطف و عنایت خدا و بخشیدن امیرفرهاد بهمون یه هدیه کوچولو دیگه به بچههای محک داده بودیم. از خدای مهربان سپاسگزارم که قدرت کمک به همنوع را بهمون داده. از خدای بخشنده تشکر میکنم که بیست برابر هدیه اولمان به بچههای محک را فوری بهمون بازگرداند.
پاورقی: اول اینو ببینید: عکس شش ماهگی منه. نمیدونم در این عکس چند ماه دارم اما احتمال زیاد زیر یکسالم باید باشه. حالا مقایسه کنید عکس امیرفرهاد را با عکسهای من و ببینید شبیه من هست یا ……
پس درآمد فصلی تازه
در ادامه مطلب قبل، باید کمی برگردم به عقب تا ذهنها آماده و ورزیده بشه برای اصل مطلب. روزهای اول زندگی مشترکمون به خانم همسایهمون که اومده بود خونمون عید دیدنی گفتم: از این به بعد صبحها همسرمو با خودتون ببرید مسجد محل تا با بقیهی خالهخانباجیهای شهرک یکم ورزش جسمانی و کلی ورزش روحانی(غیبت) کنه. درخواست من از خانم همسایه، حکم اجابت بزرگترین آرزوی خالهخانباجیهای شهرکمون را داشت، چرا که هرکسی همسرم را دیده بهش گفته: من از خدا خواسته بودم ببینم این خانمه کیه که اومده زن یه معلول قطع نخاع شده؟ از روز اول هر کسی شنید ما ازدواج کردیم ۲سوال بزرگ براش پیش آمد؟؟ اولیش که همه از همسرم پرسیدن اینه: آیا تو از انجام کارهای منزل و مهرداد خسته نمیشی؟ همسرم در پاسخشون گفته: کار منزل که برای همه هست، منم کار زیادی برای مهرداد نمیکنم، چون او کارهای شخصیشو خودش انجام میده، کار من خیلی بیشتر از اونچه که دیگران برای همسرانشان انجام میدن نیست. حالا من از شما میپرسم: اگه گفتی سوال دوم که همه را کشت از شدت فضولی، چیه؟؟
پسوند: دوستانی که تمایل دارن از راه اینترنت پول کلان و کم زحمت در بیارن: برن در یک کارگزاری بورس ثبت نام کنند و آنلاین سهام بخرند و بفروشند. به حرف من شک نکنید و فوری اقدام کنید، بعدا برای هر روز تاخیر میزنید تو سر خودتونهآاااا. ثبت نام از شما، راهنمایی از کسی که نبض بازار دستشه.
برای رسیدن به تفاهم
چون خانمی که ازش یاد میکنم بهیار بیمارستانه، اونو با نام بهی بشناسید. به بهی گفتم: والدینت اجازه میدن با یک معلول قطع نخاع ازدواج کنی؟ بهی گفت: تصمیم گیرنده خودم هستم و میتونم رضایت اونها را جلب کنم. گفتم: شرایط من طوریه که نباید همسرم بره سر کار و باید همیشه در منزل کنارم باشه و هیچ شبی نباید من را در خانه تنها بذاره، میتونی کارت را رها کنی؟ بهی گفت: تا شب عید تعهد دارم و نمیشه نرم سرکار، از اون به بعد نمیرم. گفتم: من از زن نازک نارنجی و گریهاو و قهراو، اهل یکه بدو کردن با بزرگتر، حاضر جواب و تنش آفرین و از همه مهمتر از کسی که با صدای بلند فکر کنه اصلا خوشم نمیادهآاا. بهی گفت: من هم هیچ کدوم از این اخلاقها را ندارم، خیلی دیر و بندرت عصبانی میشم که اونهم با سکوت حل میشه. گفتم: من به هیچ کس ۱۴سکه بیشتر مهریه نمیدم. بهی گفت: مهریه برای من مهم نیست اما گمان نمیکنم خانواده قبول کنن. گفتم: من مراسم شلوغ پلوغ و دینبلو دانبول نمیخام. بهی گفت: منم شلوغ کاری دوستندارم. کلی پیامک نوشتم و خواندم، برای من که هفتهای ۴پیامک هم زیاد بود روزی۲۰۰پیامک یعنی انفجارمخ. چند روز بعد با خواست من، بهی آمد پارک محلمون کمی باهم حرف زدیم و ازش خواستم بیاد منزلمون تا پدر و مادرم ببیننش، از من اصرار و از او خجالت، خلاصه هر طور که بود گولش زدم و بردمش منزل. والدینم بهی رو پسندیدن و از زندگی من و شرایط زندگی با من گفتند که: در آینده تو با پسر ما در این خانه تنها زندگی خواهی کرد، آیا این توانایی را در خودت میبینی کاری که الان بین ۴نفر تقسیم میشه را تنها و بدون اخم و تخم و اه و پف انجام بدی؟ بهی گفت:بله. به بهی گفتم: شرط و اصل مهم از نظر من اول رضایت کامل خانوادهی شماست، من میخواهم خانوادهام و کسایی که دوستم دارند را گسترش بدم، نه اینکه برای خودم دشمن بتراشم، پس به خانوادهی گرامیت بگو اول بیان شرایط من را ببینند، اگر پسندیدند و اجازه دادند یک قدم دیگر پیش بریم. بهی حرفم را قبول کرد و رفت که بره رو مخ خانوادهاش. ادامه دارد……
پیآمد: بچههای جنگ الکترونیک، دمتون گرم که با به دست گرفتن کنترل
هواپیمای جاسوسی آمریکایی و سالم به زمین نشاندنش کف همه کارشناسهای نظامی را بریدن. من از این کار بزرگ احساس غرور و رضایت بینهایت کردم. بچهها متشکرم.
دانشمندان کانادایی گروه جدیدی از سلولها را در نخاع یافتند که همانند سلولهای بنیادی نورونی رفتار میکنند و میتوانند راه جدیدی را در درمان آسیبهای نخاعی ارائه کنند. محققان با استفاده از مجموعهای شامل ۱۲۲ ژن نشانگذار دریافتند که بعضی از سلولهای شعاعی نخاع شباهت بسیاری به گروههای سلولهای بنیادی نورونی دارند. دستگاه عصبی قادر به ترمیم خود نیست بنابراین با شناسایی این سلولهای بنیادی جدید شبیه به سلولهای شعاعی نخاع و با کمک ژنها میتوان این سلولها را به روشی فعال کرد که قادر باشند قسمتهای آسیب دیده نخاع بزرگسالان را در طیف وسیعی از بیماریها از جمله تحلیل عضلانی نخاعی، “ام. اس” و قطع نخاع را بازسازی کنند. این دانشمندان در تحقیق بر روی سلولهای بنیادی نورونی از بعضی ژنهای شناخته شده که برای یافتن سلولهای مستقر در وسط نخاع به عنوان نشانگذار رفتار میکنند، استفاده کردند. پیش از این سلولهای بنیادی نورونی در داخل نخاع کشف شده بودند، درحالی که این گروه جدید در سلولهای شعاعی نخاع و در لبههای طناب نخاعی شناسایی شدند. موقعیت این سلولهای تازه کشف شده به طور شگفت انگیزی مناسب است و میتواند با حداقل آسیبهای جانبی به ترمیم نخاع در طول بیماری و یا پس از یک تصادف کمک کند.
بسوی ازدواج
داشتم برنامهی بفرمائید شامه تلویزیون ترکیه را تماشا میکردم که دیدم زیر نویس دادن: اگه میخواهید در برنامهی ازدواج با مجریگریه سرن سرنگیل شرکت کنید با این شماره تماس بگیرید، من هم گوشی را برداشتم و زنگ زدم، با خودم گفتم: اگه کسی گوشی را برداشت یه تستی به زبان ترکیهای خودم میزنم. خیلی سریع گوشی را برداشتن و گفتن: اینجا شو تیوی و برنامه ازدواجه بفرمائید. من هم گفتم: من مهرداد هستم از ایران و تهران تماس گرفتم، میشه تو برنامه حضور داشته باشم؟ گفتن: بله میشه. گفتم: من تصادف کردم و گردنم اینجا اشتباهی بجای شکسته گفتم: قطع شده، و با صندلی چرخدار حرکت میکنم. گفت: اشکال نداره. طرف کلی از: قد و رنگ پوست و شغل و درآمد و خانه و محل زندگی بعد ازدواج و …. پرسید و یاداشت کرد آخرهای مکالمه طرف ازم پرسید: آیا اهل آذربایجانی؟ گفتم: نه، من تهران دنیا آمدم و بزرگ شدم و اینجا هم زندگی میکنم. خلاصه بهم گفت: باهات تماس میگیریم. گفتم کی؟ گفت: بزودی. این مکالمه کلی بهم انرژی داد و با خانواده کلی خندیدیم. الان دارم فکر میکنم اگه بهم زنگ زدن برم یا نرم؟؟ اگه هوا گرم بود به احتمال صدودهدرصد میرفتم
اما الان چهلدرصد تردید دارم.
پایانه: سهتا از کانالهای تلویزیونیه ترکیه برنامهی ازدواج داشتند چهارمیش هفتهی گذشته راه افتاد و پنجمیش که من بهش زنگ زدم از دوشنبهی این هفته راه میافته. روند برنامه اینطوریه که ملت میرن جلو دوربین خودشون را معرفی میکنن و میگن چه همسری میخواهند و میشینن روی صندلیهای جلوی دوربین، هر بینندهای که از اون طرف خوشش بیاد با برنامه تماس میگیره و اجازهی حضور میگیره. افرادی که از شهرستان یا از کشوری دیگر به این برنامهها میرن بدون پرداخت هزینه در هتل برنامه اقامت میکنند و اونقدر میمانند تا همسر دلخواهشون را پیدا کنند و توی همون برنامه ازدواج کنند.
خونهی عشقه
مردی با همسرش در خانه تماس گرفت و گفت: عزیزم از من خواسته شده که با رئیس و چند تا از دوستانش برای ماهیگیری به کانادا برویم، ما به مدت یک هفته آنجا خواهیم بود، این فرصت خوبی است تا ارتقای شغلی که منتظرش بودم بگیرم، بنابراین لطفا لباسهای کافی برای یک هفته برایم بردار و وسایل ماهیگیری مرا هم آماده کن ما از اداره حرکت خواهیم کرد و من سر راه وسایلم را از خانه برخواهم داشت، راستی اون لباسهای راحتی ابریشمی آبی رنگم را هم بگذار، زن با خودش فکر کرد که این مساله یک کمی غیرطبیعی است اما بخاطر این که نشان دهد همسر خوبی است دقیقا کارهایی را که همسرش خواسته بود انجام داد هفته بعد مرد به خانه آمد، یک کمی خسته به نظر می رسید اما ظاهرش خوب ومرتب بود همسرش به او خوش آمد گفت و از او پرسید که آیا او ماهی گرفته است یا نه؟ مرد گفت: بله تعداد زیادی ماهی قزل آلا، چند تایی ماهی فلس آبی و چند تا هم اره ماهی گرفتیم، اما چرا اون لباس راحتی که گفته بودم را برایم نگذاشتی؟ زن جواب داد:
لباسهای راحتی رو توی جعبه وسایل ماهیگیریت گذاشته بودم؟
پایانه: داستان بالا نتیجهی اخلاقی داشت، اما برای من که عاشق طبیعت و آب و ماهی و ماهیگیری هستم،
نتیجهای رویایی داشت، همیشه توی ذهنم برای خودم:
خانهای ساختهام در شهری
که هوایش نهگرم است و نهسرد
ساکنانش همه از جنس بهار
خانهای ساختهام با نمایی زیبا
خانهام پشت نموده بر کوه
کوههایی سرسبز
خانهای ساختهام رو به یک دشت فراخ که از آن میگذرد
رودی عریض و پرآب
من دو تابلو دارم
در دوسوی تختم
در یکی کوهی سبز
در یکی دشتی ناز
من چقدر خوشبختم،
که چنین منظرهای دارم در پنجرهی خانهی خود
روز و شب میبینم رود و جنگل را سیر
و به هنگام عطش
میروم بر لب رود
یادگاری ز قدیم
چوب و چرخی دارم
میبرم آن را با خود
به، چه ساعاتی دارم لب رود
چه بگیرم، چه نگیرم ماهی
و چه عشق دارد که بگیرم ماهی و رهایش کنم آن را در رود
چونکه بخشش زیباست
چونکه فردایی هست
درسی از قرآن
ای کسانی که ایمان آوردید و ای کسانی که متاهل هستید و ای کسانی که میخواهید روزی ازدواج کنید و ای زوجهایی که میخواهید طلاق بگیرید آیا ندانستید از احکام الهی؟ پس بخوانید ترجمههای سورهی بقره را،از آیهی ۲۲۰ به بعد، در همین آیات شریف پروردگار آگاه و توانا میفرماید: همسرانتان مانند مزارع شما هستند، پس هر گونه که میخواهید بر آنها وارد شوید.
پسرفت: هر کس میتواند تفسیری از این کلام الهی داشته باشد، تفسیر شما چیست؟
ثبت نام خودرو ویژهی معلولها شروع شده