خروج از افسردگی معلولیت

دو سه سال اول معلولیتم تمام دغدغه‌هام پیدا کردن چاره برای پیآمدهای زیاد و شدید آسیب نخاعی بود: چطور بشینم؟ با سرگیجه‌ی زمان نشستن چه کنم‌؟ چطور توالت و حمام کنم؟ با سوند چه کنم؟ چطور از کاندم استفاده کنم؟ و کلی چیزهای دیگه. بدست آوردن راه‌کار برای هر مورد شاید یکی دو سال طول کشید اما با زحمت فراوان برای خانواده‌ام و خودم با آزمایش و خطا و کسب تجربه زندگی با این شرایط سخت جسمانی برام عادی شد. از اونجا بود که یواش یواش فکرهایی میآمد به ذهنم که بدجور حالم را میگرفت، مثلا: من وبال گردنم، من آینده‌ای ندارم، من نمیتونم مستقل بشم و کلی فکرهای ضدحال که همه‌ی نخاعی‌ها تجربش کردن. یه وقت به خودم آمدم دیدم مدت‌هاست نخندیدم و همیشه تو فکرهای ناراحت کننده هستم و همیشه ماهیچه‌های صورتم منقبض و خسته هستن. خوندن چند کتاب در مورد شاد زیستن خیلی بهم کمک کرد تا از اون حالت‌های بد افسرده حالی خارج بشم. دو نکته‌ که برام خیلی مفید بود و خیلی بهم کمک کرد اینا هستن: ۱_ما آدما اونچه را که داریم را نمیبینیم!! خیلی‌ها حاضرن کلی زحمت بکشن تا به اینجا که ما هستیم برسن!! شخصی که کنار دریا زندگی میکنه دریا را فراموش میکنه و شاید اصلا نبیندش، ولی ما با برنامه ریزی و صرف هزینه میریم کنار دریا تا با حواس پنج‌گانه ازش لذت ببریم. این اصل میگه: تو زندگیت دقت کن و چیزهای مثبتی که داری و (پدر، مادر، خواهر، برادر، سقفی برای آرمیدن و….) خیلی‌ها در آرزوی داشتنش هستن را پیدا کن و برای اونها خوشحال و شکر گزار باش. ۲_پیدا کردن نقش خود در دنیا و جامعه و خانواده. اول این نکته را جدی نگرفتم و با خودم گفتم: آخه من چه نقشی میتونم تو دنیا و جامعه و خانواده داشته باشم!؟ کلی روی این داستان فکر کردم و دیدم انگار یه نقشک‌هایی دارم، مثلا اینکه: شدم موجب وحدت فکری و عملی خانواده، واضح میدیدم خانواده‌ام یک فکر و هدف دارند: خوشحال و راحت و آرام زندگی کردن من. وقتی میدیدم فامیل و دوستانم هر هفته میان منزل‌ما و جویای احوالمون میشن و برای هرگونه کمک اعلام آمادگی میکنن، به خودم میگفتم: جمع کردن خانواده نقش منه. یه روز که داشتم به این موضوع فکر میکردم به این نتیجه رسیدم که من نقش یه پل را دارم، پل‌ها هر شکلی که باشند به مردم کمک میکنند که با اطمینان و آرامش به مقصد و هدف برسند. منم همیشه با خودم گفتم: خدا به من این نقش را داده که دیگران را به سرانجام خیر و رضایت قلبی و شکر گزاری برای داشته‌های مثبت و نداشته‌های منفی‌شون برسونم. نتیجه مثبت اندیشی‌هام این شد که یه روز…..  ادامه دارد…..

پیآمد: از اول در بدترین شرایط هم به کسی جز خانواده‌ام دردمو نگفتم و در جواب احوال پرسی دیگران همیشه گفتم: شکر خدا خوبم، همیشه همه پشت سرم گفتن عاشق این اخلاق من هستن. اینطوری من و دیگران غیر مستقیم بهم انرژی مثبت میدیم. میگن اگه آدم چهل بار مطلبی را تکرار کنه اون مطلب ملکه ذهنش میش(وبلاگ نویس‌ها این ماجرا را تجربه کردن). حتی اگه الکی بگیم خوبیم به حال خوب میرسیم

طب فیزیکی و توانبخشی(ببینیدش خوبه)

یه مطلب انحرافی که قبلا نوشتم

بازدیدها: 41

ترمیم نخاع با گلبول سفید

پژوهشگران ایتالیایی در تحقیقات خود نشان دادند که گلبولهای سفید میتوانند مغز نخاع سیستم عصبی را ترمیم کنند.ماکروفاژهای خون گروهی ویژه از گلبولهای سفید هستند که به طور عادی در مبارزه با عفونتها نقش دارند اما اکنون عملکرد جدیدی از این گلبولها که تاکنون ناشناخته بود کشف شد. در این تحقیقات، محققان دانشگاه سن رافائله میلان در مغز نخاع گروهی از موشها یک جراحت ایجاد کرده و سپس ماکروفاژهایی را که برای ردیابی بهتر سبز رنگ کرده بودند را به منطقه جراحت تزریق کردند. نتایج این آزمایشات نشان داد که ماکروفاژها میتوانند حراجت نخاعی را ترمیم کنند و همزمان تواناییهای خودترمیمی بافت آسیب دیده را تحریک کنند. این تحقیقات میتواند امیدهای جدیدی را برای درمان جراحات مغز نخاع ارائه کند. درحال حاضر هیچ درمان علمی برای ضایعات نخاعی وجود ندارد. سالانه ۱۳۰ مورد جدید در دنیا دچار ضایعات نخاعی میشوند و درحال حاضر در حدود ۵/۲ میلیون نفر از این آسیب رنج میبرند.این دانشمندان در این تحقیقات کشف کردند که ماکروفاژها یک ماده قوی ضد التهابی به نام اینترلوکین ۱۰ را ترشح می‌کنند که میتواند در کاهش جراحات سیستم عصبی نقش مهمی ایفا کند. به گفته این محققان از این روش میتوان علاوه بر ترمیم جراحات نخاعی در درمان بیماریهای تخریب نورونی مثل آلزایمر و پارکینسون نیز استفاده کرد.

پایانه: چند روز پیش دوستی وبلاگی بهم گفت: هان ای کسی که عاشق سفر و کوه و جنگل و دریا هستی،
بدآن و آگاه باش که الآن بهترین زمان برای سفر به شماله. هوا نه گرم است و نه سرد و نه شرجی، و از همه مهمتر اینکه همه‌جا خلوته و میشه در نهایت آرامش از طبیعت لذت برد. گفته‌ی دوستم من را بسیار هوسی کرد. شب بود و من خوابم نمی‌برد، وسوسه‌ی سفر به شمال بالا گرفته بود. فکر کردم و دیدم همه چیز مهیا است برای سفری راحت و کوتاه، من بودم و ویلچر برقی و کامی و شب. تصمیم گرفتم و با یاری کامی آغازیدم حرکت را، اونقدر رفتم تا به شالیزاری زیبا رسیدم، هوا ابری بود و شالی‌ها آماده‌ی برداشت. فوری همانجا با عکسی از خودم، ثبت خاطره کردم تا دلم خوش باشد به این شب گردی و سفر.



لینک دوستان من

بازدیدها: 856