خیلی دوست دارم بدانم پروردگار بخشنده و مهربان و دانا و توانا در بارهی ما مردم شریف و شهید پرور ایران، چی فکر میکنه که این حجم عظیم بلایایی الهی و فجایع هر روز جدیدتر از دیروز انسانی در طول تاریخ بدون توقف بر سر ما آمده. احتمالا خدا فکر میکنه که بجای آدم و حوا ایرانیها سیب و گندم بهشتش را خوردن و ریدن تو بهشتش!؟ یا احتمالا آدم و حوا ایرانی بودن و داره انتقام اونها را از ما میگیره!؟ شاید هم وقتی این حجم بزرگ دروغ و دزدی و تقلب و کلک را از عابد و زاهد و روحانی و پیشنمازمون تا کسانی که از زاغه نشینهای جنوب شرق کشور که در سریال نون خ بصورت تلویحی دیدید، دزدی میکنند، میبینه فکر میکنه شیطان رجیم و بچههاش تو ایرانن و تصمیم داره کلا ایرانیها را به خاک بده.
خدایا ما هر غلط و اشتباهی که کردیم، ببخش و فراموش کن. تو رو به خودت قسم ما را فراموش کن. ما هم آفریده خودتیم به قرآن و تورات و انجیل و زبور و صحف ابراهیم و نوح. خدایا ما را شتر فرض کن، شتر دیدی ندیدی. بذار یکم بخندیم و بریم عشق و حال و صفا کنیم.
پیوست: این داستان امروز حمله اسراییل به اصفهان برامون داستان تکراری نشه صلوات.
ما در محلهی چیتگر تهران زندگی میکنیم. تو کوچه و خیابان و پارک و بازار و درمانگاه ، گاهی پیش میاد افرادی که منو میبینند تمایل به گفتگوشون را به طریقی، بروز میدن.
بچهها معمولا با دیدن ویلچربرقی هیجانزده میشن و به والدینشون نشونش میدن و در موردش از اونا میپرسن. بچههای کنجکاو پارک محلمون بوستان ۲۲ بهمن بارها ازم پرسیدن: عمو تو که پا داری!! چرا راه نمیری!؟ میگم: خوردم زمین پام شکسته. یه روز یه بچه بهم گفت: خوب برو پاهاتو ببر جاش پای مصنوعی بذار و راه برو. حرف حساب زد و منم جوابی نداشتم. دوتا پای دراز و آویزون و وبال گردن، به تمام معنا و کاملا بیخاصیت به چه درد میخورن جز خوراک سک و کفتار شدن.
دو کیلومتری منزل ما هر هفته پنجشنبه بازار برقراره. منم اکثر اوقات میرم و یه گشتی میزنم و بعضی وقتا خریدی میکنم. یه پیر مردی هر وقت منو تو این بازار میبینه برام آهنگ اومدم از هند اومدم با ماشین بنز اومدم ایرج خواجه امیری را میخونه. همون اولین بار که منو دید و این آهنگ را خوند بهش گفتم: بنز پاهای شماست ، این که من روش نشستم اندازه نصف انگشت کوچیکه پای سالم شما هم نمیشه.
این هفته یه عود فروش بهم گفت: این ریش پلفسوری که گذاشتی خیلی بهت میاد و خیلی خوشتیپ شدی. گفتم: اینطوری روی ویلچر!؟ خوشتیپ بودن چه دردی ازم درمان میکنه و چه نفع و سودی برام داره!؟ گفت: آخر عاقبت همه همینه، دیر و زود داره سوخت و سوز نداره؟ گفتم آره حکمت الهیه، برای یکی از در و دیوار و زمین و آسمان هزار هزار میلیارد ثروت میباره، برای ما هم سیم خاردار آتشین و سمی.
پیرمردی عصا بدست نشسته بر بلوکی بتونی، بهم گفت: خوشبحالت، با این ویلچر برقی هرجا بخواهی میری و هیچ وقت خسته نمیشی و هیچ غمی نداری ؟ گفتم : من همیشه خسته بودم از بسربردن در این قفس تنگ و فرسوده و این سو و آن سو کشیدنش با هر وسیلهای هیچ لطفی برام نداره جز رنج ، کاش منم میتونستم با عصا و واکر تاتی تاتی میکردم.
تهبندی: همه این حرفها را برای احساس رضایت در طرف مقابل میزنم، و میبینم که آخر سر افراد چقدر از نتیجه گفتگوشون خوشحال و راضی میشن. ما حکایت ادب از که آموختی از بیادبان هستیم. هرکسی ما رو میبیبنه هزار بار از اونی که هست احساس رضایت و خرسندی میکنه.
شنیدین میگن: عرض عمر مهمتر از طول عمر است. ما نخاعیها در همین دسته افراد قرار میگیریم.
قریب ثلث قرنه که دارم از ضایعه نخاعی رنج بیپایان میبرم و قطعا عرض این مدت ده برابر بیشتر از طولش بوده.
خوشبختانه خدای متعال هیچ وقت ما و اونها را فراموش نمیکنه و هر روز ما و اونها را با یک امتحان الهی جدید مواجه میکنه.
امتحال الهی اونها اینطوریه که : برن خارجه بچه به دنیا بیارن، از خارجه شناسنامه بگیرن و سیسمونی بخرن، و یا با جعل امضا شون ، زمینی به ارزش هزاران میلیارد تومان بنامشون کنند.
امتحال الهی ما هم اینطوریه : بازخواست از درسهای دادهنشده و خوانده نشده. البته ، بیشتر بنظر میآد ما نمونه آدمهای آزمایشگاهی هستیم برای آزمایشگاه عذابهای الیم جدید برای طبقات مختلف جهنم .
پایانه: درسته که طول روز بیشتر ۲۴ ساعت نیست ، اما عرض هر روز برای خیلی از ما بیشتر از صدها ساعت است که ناشی از : انواع درد و رنج و بیتحرکی جسمانی و هزاران فکر و درگیری ذهنی و روانی نسبت به وضعیت خود و آینده خود است.
باز هم یک سال پرفراز و نشیب دیگر را به آخراش رسوندیم. رویدادهای سال ۱۴۰۲ نسبت به ۲۹ سال قبلش که با ضایعه نخاعی زیستن را میشکنجیدم=(این واژه را از خودم درکردم، به معنی مشغول تحمل زجر فراوان انواع شکنجهی دد منشانه بودم است) ، برای من مثل از گدایی سرگذر به شرکت در رالی داکار بود، بلکم اکشنتر، تر. از اول سال که مرتب ولوو بودم تو درمانگاه و بیمارستان برای سنگ کلیه. سه بار از سهبچه زرنگ در دفتر قضایی شکایت کردم. چند بچه زرنگ را مجاب به عذر خواهی کردم. چند بچه زرنگتر پیچوندنم و منم بیخیالشون شدم. شدم جزو صادر کنندگان کالای غیر نفتی به آمریکا ، برای کسی دوربین میخرم و اونم میده مسافر براش میبرن آمریکا. و این داستانها ادامه داره.
و اما برای سال آینده : ویلچرم باتریش داره بیحال میشه و کلی هزینه باتری جدید میشه.
بچهها پلی استیشن میخوان با حافظه یک ترا بایت ، بقول بررهایها ، هآاااا ، چه جسارتاآااا
پسرم ماهی یه دست لباس کامل با کفش و ساعت میخواد.
همه دلمون سفر میخواد.
زنم ازم ماشین میخواد.
پایانه: امیدوارم سال خوبی را پشت سر گذاشته باشید ، و گفتار و نوشتار بنده موجب دلخوری کسی نشده باشد.
خیلی دوست دارم بدونم مردم ایران مرتکب چه خطای بزرگی شدن که کشورمون و مردممون اینطوری شدن محل آزمایش بلاهای زمبنی و آسمانی. هرکس هرجا که بتونه علنی و پنهانی دست میکنه توجیب مردم و کلاه مردم را میبرد.
تو سایت و اپلیکیشن دیوار یه سرویس ارسال اقتصادی بسته با خودرو راه افتاده بنام تپسیپک که شده محل برای چپاول و تاراج و دزدی مال مردم خوری. در معرفی این سرویس آمده: «تپسیپک» سرویس ارسال اقتصادی بسته با خودرو است که با برنامهریزی قبلی بستههای شما را به مقصد میرساند و هزینه ارسال آن در هرجای تهران ۳۵ هزارتومن میباشد.
تا حالا چند بار از این سرویس استفاده کردم. بار اول راننده همکاری نکرد و بسته را تحویل نگرفت و رفت . دفعه بعد در دست رس نبودن دوطرف بهانه پیچوندن وجه و عدم ارائه خدمت شد. آخرین بار هم دیروزبود که با تشابه اسمی خیابان بسته بردن هزار متر دورتر. هرچه با هرجا تماس گرفتم مساعدت و همکاری نکردند و بسته را بردند برای خودشون.
فکر کنید روزی چندتا از این بسته را میپیچونن برای خودشون. بنظرم نام تپسیپک کیکه و نام این سرویس تپسیپشم باید باشه و این واگعیه.
پاپوش: من از تپسیپک راضی نیستم و خدا هم ازشون راضی نباشه. رفتار پرسنل پشتیبانیشون هم خوب نیست و فقط ساز خودشون را میزنن.
یه چند وقته صبحانه نون با پنیر خیلی کم و گوجه میخورم ، آخرشم یه چایی شیرین روش میخورم. خیلی میچسبه. البته نیمرو و املت و کله پاچه قطعا چسبشون بیشتره ، و درست به همین دلیل هر معلول کم تحرکی در خوردن اینا زیاده روی کنه ، خیلی زود کارش به تب و لرز و دل درد ناشی از سنگ صفرا و جراحی میکشه.
صبح تا شب مرتب آب و چای بخورید ، خیلی زیاد. شب تا صبح هر وقت از خواب بیدار شدید فوری هرچقدر که ممکنه آب بخورید تا دستگاه ادراری تون خشک نشه و املاح رسوب نکنن و گرفتار سنگ کلیه نشید.
مراقب باشید آخر سالی گرفتار سرماخوردگی نشید. که همه چیزرو کوفت آدم میکنه. اگر حس کردید گلو درد گرفتید، کافیه چهارتا دونه میخک را دونه دونه و ریز ریز بخورید. خیلی قوی هست و فوری گلودرد را خوب میکنه.
یه آیین سنتی زیبا و سخت ما اینه که آخر سالی همه خانهها میرن روی حالت زلزله ۸ ریشتری گردگیری برای استقبال از عمو نوروز.
این کار اگر با مشارکت کل اعضای خانواده انجام بشه سخت و طاقت فرسا است، دیگه وای بر احوال کسی که یه همسر ضایعه نخاعی با دو پسر شیطون هم داشته باشه و فرشهای خونه را جمع کرده باشه و داده باشه برای شستن و نقاش اومده باشه دیوار نمزده را بازسازی کنه و اسفالت کار بیاد ناودانها را عایق کاری و بازسازی کنه و دو نفر هم پول مرد نخاعی را برده باشند و اون بره دفتر قضایی برای شکایت و بگن دفتر تعطیل و منتقل شده.
اینجاست که راوی به نقل غیر مستقم یکی از بزرگان اهل تمیز روایت کند : یا کافی المکافات….
بیشتر از ما نخاعیها ، خانواده و افرادی که ما را بلند و کوتاه و تر و خشک میکنند، بخصوص همسران، در معرض فرسودگی جان و تن هستند. ماشاءالله پروردگار متعال در خلقت من نهایت تلاشش را کرده تا شدم: مردی ۵۲ ساله که ۳۰ ساله دارم از ضایعه نخاعی گردن رنج فراوان میبرم که هیچ، پدر و مادر و خواهر و برادرم را ۲۰ سال مستقیم درگیر خودم کردم هیچ، بیش از ۱۱ ساله ازدواج کردم و یه فرد دیگه را کشیدم به مکافات هیچ، صاحب دو فرزند شدم و کشوندمشون به زندگی با من هیچ، قیافه ندارم هیچ ، پول ندارم هیچ…. حداقل زبان و اخلاق خوش هم ندارم که از لطف و محبت دیگران و سختیهای فراوانی که بخاطر من متحمل میشن تقدیر و تشکر و دلجویی کنم.
هفته گذشته وقت داشتم بیمارستان بستری بشم جهت خارج کردن فنر بین کلیه تا مثانه.
اولین قدم برای رفتن به بیمارستان این بود که باید پنجشنبه زنگ میزدم به سامانه حمل و نقل جانبازان و معلولین جهت درخواست سرویس رفت و برگشت برای شنبه. روالش اینطوریه. متاسفانه همون اول مهمترین کاری را که باید انجام میدادم را یادم رفت. خلاصه با کلی استرس و تماس با مساعدت پرسنل زحمتکش سامانه، سرویس رفت انجام شد.
مشکل بعد، نبودن تشک مواج در بیمارستان بود، که اون هم با مساعدت پرسنل بخش ارولوژی وقتی در اتاق عمل بودم، مهیا شده بود.
در هنگام آماده شدن قبل عمل، دستیاران دکتر، در مانیتور روی دیوار، تصویر سیتی اسکن جدیدم را برسی میکردند و گزارش پزشک رادیولوژی را میخواندند و من شنیدم که میگفتند، DJD ستون فقرات مشهود است. دکترها هم داشتن روی تصویر ستون فقرات مانور میدادن و دیدم که دنبالچه به دنبال خودم منحرف شده و بقیه مهرهها هم راحت و آسوده هرکدوم یک طرف مشغول بریک دنس بودند.
قرار بود که ۲۴ ساعته مرخص بشم، اما به دلیل تب و لرز مرخصم نکردن و ۲۴ ساعت در وقت اضافه به صرف سرم و آنتیبیوتیک ازم پذیرایی بنمودندی.
بفرموده دکتر چهارشنبه گذشته رفتم درمانگاه بیمارستان پیش دکترم، گفت: برو سیتی اسکن بیار ببینم اوضاع کلی کلیهات یک ماه بعد عمل چطوره؟
رفتم سیتی رو انجام دادم و برگشتم مطب. دکتر سیتی را نگاه کرد و گفت: خوبه و شروع کرد به توضیح دادن که یه ذره سنگ ریزه مانده که اونم وقت خارج کردن فنر از کلیهات، بیرون میاریمش. یهو دکتر چشمش به چیزی روشن شد و گفت: نه صبر کن، اشتباه شد. این سیتی شما نیست. دکتر درحالی که داشت سیتی منو میدید و برای رزیدنت ها توضیح میداد. یاد این مثال افتادم که برای یاد دادن نقش مکث در جمله بیان میکنند: دقت لازم نیست اعدامش کنید. گفتم: دکتر خدا چه رحمی کرد نمیخواستید کلیه طرف را دربیارید!؟ دکتر گفت: آره، شانس آوردی که وضع اونم مثل توست و فرق زیادی با هم ندارید.
دکتر گفت: برای خارج کردن فنر باید یک شب بیمارستان بمانی، الان بستری میشی یا شنبه؟ گفتم شنبه.
فردا ساعت نه باید بیمارستان باشم.
پیآمد:شاید گفتنم از داستان بیمارستان رفتنم برای عمل خارج کردن سنگ کلیه تکراری و خسته کننده شده باشه، اما هر بار که میرم بیمارستان به جهت آشنایی دوستان با مراحل تکمیل درمان مختصری از ماجرا را مینگارم.
به فرموده آقای دکتر دوهفته بعد عمل رفتم مطب دکتر جهت ویزیت.
دکتر احوال پرسی کرد و برام دوتا دارو نوشت که یکیش باعث خروج آب از بدن و افت فشار خون میشه. من در بهترین شرایط فشار خون ندارم وای به روزی که اون دارو را هم مصررف کنم. خلاصه خود درمانی کردم و اون دارو را مصرف نکردم.
به دکتر گفتم: دکتر دفعه قبل که از مطب برگشتم منزل در حال مرتب کردن پروندهای بودم که آورده بودم خدمت شما، تو مدارک یه سونوگرافی دیدم که با خوندن گزارشش چهارستون بدنم لرزید. خوب که دقت کردم و دیدم مال یه مرد هشتاد ساله بوده که اشتباهی داخل پروندم شده بوده.
دکتر در راستای ماستمالیسیون اشتباه رزیدنتهای کنارش گفت: چه حال خوبی پیدا کردی وقتی دیدی سونو مال تو نیست. گفتم: بله، واقعا خوشحال شدم.
دو هفته بعد باز هم باید برم دکتر.
پسآمد:در مورد تازههای تحقیقات و دستاوردهای نوین پزشکی پیرامون درمان آسیب و ضایعات نخاعی باید عرض کنم، خبرها همه تکراری هستن و خبر نوید بخش و هیجان انگیز جدیدی منتشر نشده است.