این نیز بگذرد

یه فیلم دیدم بنام یک شهر تنهایی. فکر کنم از اون فیلم‌ها بود که صاحب آموزشگاه هنرپیشگی با دریافت پول برای هنرجوهاش ساخته.

تنها قسمت بدرد بخور فیلم اسم فیلم بود که من را یاد تنهایی ما نخاعی‌ها انداخت. یک دنیا تنهایی و یک عمر تنهایی.

ما اسیرانی هستیم در زندانی به بزرگی دنیا و کوچکی و تنگی و سنگینی بدن ، ما اسیرانی هستیم که جنگ ما بعد اسارت تازه شروع شد.

اما آنان که باید اسیر فرسودگی و سستی کهولت ۹۰ سالگی باشند با در دست داشتن قدرت و ثروت از سال‌ها پیش دانش سلول‌های بنیادی را به خدمت گرفتند تا نوش‌داروی همه دردهایشان باشد.

ته‌بندی: امروز جمعه ۲۹ تیر ۱۴۰۳ است و من سه شنبه ۲۹ تیر ۱۳۷۲ گرفتار این درد بی‌درمان شدم. ۳۱ سال با این درد و بلای نکبت به سرعت چشم برهم زدنی گذشته.

راستی، حرف فیلم شد، به همه دوستان نخاعی توصیه اکید می‌کنم فیلم ایرانی هوک را ببینند.

ایام حیات با می و یار خوش است

با سیخ کباب و منقل و تار خوش است

این نقد حیات را فقط سر خوش باش

آن جنت نسیه را که دیده است که خوش است

به خواندن ادامه دهید

بازدیدها: 2

سفر خانوادگی

قسمت شد بعد ۱۳ سال ۴ روز بریم بابلسر. از شانس ما شب قبل سفر، راه اصلی و نزدیکتر، جاده هراز را بستند، و مجبور شدیم از طریق آزاد راه تهران شمال بطرف مقصد طی طریق کنیم. این راه تازه تاسیس را ندیده بودم و پیمودنش برام جالب بود.

قدیما که میرفتم شمال ، خیلی انرژی می‌گرفتم و پر از هیجان می‌شدم ، اما این سری اصلا هیچ حال و حوصله نداشتم و اگر خانواده باهام نبود ، همون شب اول برمی‌گشتم منزل.

اونچه که بیش از هر چیز توجه منو جلب کرد عقب نشینی و کم شدن آب دریا بود.

۱۳ سال پیش در ساحل محلی که ما بودیم ، برای جلوگیری از زیان پیشرفت آب ، جلوی دریا  را با دیواره‌ای سنگی با ارتفاع ۵ متر، گرفته بودند و آب دریا تا ارتفاع دومتر روی اون دیواره سنگی را می‌پوشاند. اما این سری شاید حدود ده متر دور تر از دیواره سنگی خشک و ساحل ماسه‌ای نمایان بود.

هوا گرم و مرطوب و نیمه ابری بود.

هیچ مکان گردشگری را نرفتیم ببینیم ، فقط خانواده یک بار رفتند بازار سبزی خریدند و اومدن.

من نه حال داشتم و نه دل و دماغ. احتمالا فقط به بچه‌ها خوش گذشت که هر روز با مادرشون می‌رفتن تو دریا آبتنی می‌کردن و با لباس‌های خیس برمی‌گشتن.

با تشکر از خواهرم که هم راننده بود و هم مهمان او بودبم . و با تشکر از ننه بچه‌ها که با وجود کمر درد زیاد سختی‌های این سفر را تحمل کرد .

 پیوست: با تشکر از خدا که ما را به راهی کشانید که توی زندگی کوتاهمون هر چیزی را تجربه کنیم جز یک زندگی عادی .

به خواندن ادامه دهید

بازدیدها: 4

شیر اندر بادیه

ضایعه نخاعی بودن خیلی بد نیست اگر در دانمارک و سوئد و آلمان و عربستان و امارات و عمان و … زندگی کنی.

اینکه ضایعه نخاعی باشی و جایی زندگی کنی که محرمان نظام و حکومت بیان توی تلویزیون و همدیگر و گذشته نظام و حکومت را دزد و خیانتکار و نادان و خائن و یغماگر و …. خطاب کنند زجر آور است.

آنچه گفتند و شنیدیم یکی از هزاران بوده که از اصرار مگو نبوده و اجازه بازگو شدنش را داشتند برای نوازش گوش‌های مخملین مخاطبین همیشه در صحنه.

 سینه ایشان مانند صندوق امانات بانک ملی شعبه دانشگاه تهران ، مملو از اسرار مگو از انواع جرائم مختلف یکدیگر است تا اگر قرار بر افتادن پرده باشد نه تو باشی و نه من ، و صد البته که تا این خان گسترده‌ی‌ مملو از نعمات لایزال این کشور هست ، تا تزویر و ریا و باج هست ، تا یکی به میخ و یکی به نعل زدن چین و ارباب پوتین هست ، چرا پرده بر افتد.

پاپوش: به کدامین خطا و گناه باید عمر کوتاه‌ در طوفان بی‌لیاقتی و بی‌تدبیری افراد نادان خرافه فروش (۲۰۶ بجای لندکروز فروش) تباه شود.

ما لُعْبَتِکانیم و فلک لُعبَت‌باز،

از روی حقیقتی نه از روی مَجاز؛

یک‌چند درین بساط بازی کردیم،

رفتیم به صندوقِ عدم یک‌یک باز

به خواندن ادامه دهید

بازدیدها: 5

تب همستر

همه‌گیری بازی همستر داغ‌تر از همه‌گیری کل کرونا شده.

تو درمانگاه و مرکز خرید و پارک و مهمونی هرجا میری دارن ده انگشتی میزنن رو گوشی.

تا جایی که یه منبع نسبتا آگاه گفته چندتا از کاندیدآهای ریاست جمهوری در مناظره اولیه و ثانویه و قرار عاشقانه ناظر به نسخه‌ی ای بازی بودن.

من خودم قبل این بازی بارها سعی کرده بودم مورس زدن را یادبگیرم که در این بازی فهمیدم داستانش چیه.

یه استراتژی کاری اینه که : اجازه بدید پول براتون کار کنه.

تو بازی همستر این استراتژی را می‌تونید بکار ببندید و با هزینه کردن سکه برای بالابردن لول کمبوهای بخش ماین تا سطح لول ۱۵ بدون ضربه زدن روی گوشی ساعتی یک میلیون سکه دریافت کنید، بدون نیاز به دعوت سه نفر به بازی.

به خواندن ادامه دهید

بازدیدها: 7

مزاحم تلفنی

ما شکر خوردیم از یک فروشنده تلفنی کالایی خریدیم، از اون به بعد شماره تلفن ما رفته تو لیست اوسکول‌های شرکت. هر ماه دو سه بار زنگ میزنند و با ترفندی جدید قصد انداختن یه سری کالای آشغال را دارند.

هفته پیش یکیشون زنگ زد گفت شما برنده وام ۱۰۰ میلیونی شدی و برای دریافت وام باید چک بدید و البته نباید چک برگشتی داشته باشید.

گفتم: اتفاقا من همه چک‌هام برگشت خورده. گفت: خانواده هم می‌تونن چک بدن. گفتم: اونا که کلا کلاه برداران و تحت پیگرد. گفت: آقا چرا اعصاب نداری!؟

این هم فایل صوتی آخرین نمونه از مزاحمت تلفنی این فروشنده‌ها برای من

مزاحم تلفنی

به خواندن ادامه دهید

بازدیدها: 2

پله‌های ترقی و پیشرفت

وقتی که با سامانه حمل و نقل جانبازان و معلولین برای انجام کاری می‌خوام راه دور برم، حتما یک ساعت زودتر رفت و یک ساعت دیرتر برگشت درخواست میدم. البته خود سامانه هم یکم سرویس‌ها را عقب جلو می‌کنه که طبیعیه.

معمولا وقت‌هایی که باید منتظر باشم تا زمان انجام کارم برسه ، یا زمان رسیدن سرویس سامانه برسه ، میرم داخل اولین و نزدیک‌ترین مکان مناسب که از سرما یا گرمای کف خیابان در امان باشم.

چهارشنبه‌ای ساعت ۱۶ یه کار اداری داشتم که نیم ساعت باید تو خیابان انتظار نوبت می‌کشیدم، برای انتظار رفتم تو درمانگاه روبروی اونجا.

توی درمانگاه زیر باد کولر منتظر بودم که دیدم یه نفر دیگه داره از همین ترفند انتظار من یجور دیگه استفاده می‌کنه.

آقاهه نشسته بود تا نوبتش بشه، برای استفاده بهینه از این زمان، گوشی تلفن همراهشو گرفته بود دستش و با دست دیگش چهار انگشتی روی همسترش ضربه میزد تا در راه پیمودن پله‌های ترقی و پیشرفت هیچ زمانی را بیهوده سپری نکرده باشه.

پیآمد: منم دارم این ربات همستر را و از روی کنجکاوی کاهی یه نگاهی بهش می‌کنم، ولی فکر نمیکنم از این راه نفعی دستگیر به کسی برسه.

به خواندن ادامه دهید

بازدیدها: 3

قال علیل المومنین

خواستم بنویسم تو خیابان کنار یه پرایدی که احتمالا تاکسی اینترنتی بود و در سایه انتظار مشتری در مسیر دلخواهش بود ؛ لختی درنگ نموم ، که حضرت شیخ اجل مولانا ابوالقاسم فردسی اومد تو ذهنم که داره شکوه می‌کنه و میگه: سر جدت تو دیگه برای ما لفظ قلم نیا و عجم را بما واگذار و تو همون علیل المومنین باش و معین الفلجا ، دیدم منطقی میگه.

من که ندیدم ؛ پس چرا میگم دیدم!؟ من که نمیگم ؛ دارم می‌نونیسم ، پس چرا می‌نویسم میگم!؟ اصلا من که نمینویسم ، تایپ می‌کنم، پس چرا تایپ می‌کنم مینویسم!؟ اینجا بود که بانگ رسای راوی تو ذهنم طنین انداز شد که می‌گفت: روایت معتبر داریم از علیل المومنین که از قدیم بیخود نگفتن شنونده باید عاقل باشه.

القصه : راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار و خوشه چینان خرمن سخن دانی و صرافان سر بازار معانی و چابک سواران میدان دانش توسن خوش خرام سخن را بدینگونه به جولان درآوردم که به آن راننده پرایدی که احتمالا تاکسی اینترنتی بود و در سایه انتظار مشتری در مسیر دلخواهش بود، گفتم : در پنجشنبه بازار چیتگر کنار شهرک شهرداری در سایه توقف کرده بودم و مشغول اسپری نمودن آب به خود بودم که صاحب سایه گفت: توقف بیجای شما مزاحم کسب ماست، حرکت کن آقا. روبه آن راننده پرایدی که احتمالا تاکسی اینترنتی بود و در سایه انتظار مشتری در مسیر دلخواهش بود گفتم: توقف بیجای من جهت اسپری نمودن آب به خودم مزاحم شما نیست!؟

پسرفت: بنظر من مرگ ترس نداره و خیلی هم شرینه، ولی مرگ داریم تا مرگ. بنظر شما بد ترین شکل مردن چیه؟؟

به خواندن ادامه دهید

بازدیدها: 7

شانس در بدشانسی

معمولا وقتی با ویلچربرقی میرم خیابان ؛ ترجیح میدم ببینم چه وسیله‌ای از جلو به استقبالم میاد تا اینکه هر لحظه نگران پشت سرم باشم. به همین دلیل همیشه خلاف جهت حرکت ماشین‌ها حرکت می‌کنم.

همین‌طور که گفتم ؛ دیروز داشتم حرکت می‌کردم که راننده حواس پرت یک پراید پارک شده کنار خیابان درب راننده را باز کرد و  کوبیده شد به سر زانوی پای چپم. شانسی که توی این بدشانسی آوردم این بود که اون ماشین پراید بود و بدنه‌ی قرص و محکمی نداشت. اگر هر ماشین باکیفیت دیگری بود قطعا بجای لهیدگی پوست ؛ زانوم آسیب جدی می‌دید.

پسوند: راننده پرایده یجوری دست و پاشو گم کرده بود که حتی یک کلمه هم جواب حرفاشو ندادم و رفتم. بیخودی سکوت را نشکستن و گفتن: سکوت سرشار از ناگفته هاست.

به خواندن ادامه دهید

بازدیدها: 0

خواست الهی

اگر شما خدا بودی، اجازه می‌دادی پزشکان بتوانند سر حاکمی، ظالم و قدرت پرست را در کهن سالی از تن جدا کنند و بر بدنی جوان پیوند بزنند؟؟

شما بهتر از هر کس می‌دانید که تنها مانع این کار عدم توانایی انسان در پیوند نخاع است.

و این امر و خواست الهی است در مواجه با دست درازی انسان در کار الهی ،.

پاورقی: این پاسخ من است به کسانی که ازم می‌پرسند: بالآخره راهی برای درمان شدن شما نیست.

به خواندن ادامه دهید

بازدیدها: 11

تکریم ارباب رجوع

دیرور برای دریافت استعلام رفتم بانک ملی شعبه ایرانخودرو. توقف و پارک اتومبیل‌های کارمندان بانک راه عبور از خیابان به پیاده رو را مسدود  نموده بود. بانک هم که قبلا رمپ داشت برای ورود ویلچر، رمپ را تبدیل به پله نموده بود. به یک ارباب رجوع گفتم به یکی از کارمندان بانک بگید که یه نفر ویلچری تنها و خسته توی خیابون منتظر شما نشسته(یاد آهنگ معین افتادم).

آن ارباب رجوع رفت و آمد گفت: گفتم. میگن: ما بیرون نمیآییم.

بعد چند لحظه فردی از بانک بیرون آمد و گفت: شما با این وضعیت بهتره نیایی اینجا و برای این کارها وکیل بگیری.

گفتم: من که تا اینجا اومدم تا اونجا هم میتونم بیام و این وظیفه بانک است که شرایط حضور ارباب رجوع را تسهیل کند. من بانک‌های دیگر هم می‌روم، بانک‌ صادرات هم سطح است، بانک‌ سپه آسانسور مخصوص گذاشته و بانک‌ رفاه رمپ دارد، بانک‌ ملت هم که هم سطح نیست با احترام میان جلوب درب بانک و کارم را راه می‌اندازند. شما هم لطفا عرایض بنده را به گوش مدیریت برسانید.  ایشان گفت: حتما منعکس می‌کنیم و کار من را انجام داد.

پایانه: آدم زنده وکیل وصی نمی‌خواد. من از وقتی ویلچر برقی خریدم ۱۳۸۹ همه کارهای اداری و درمانیم را تنها رفتم و انجام دادم. خیلی‌ها خیلی جاها پرسیدند همراه نداری؟ گفتم خیر تنها اومدم.

به خواندن ادامه دهید

بازدیدها: 4