بعد عقد به همسرم گفتم: من از رسم و رسوم بعد ازدواج خبر ندارم، اهل خاله بازی هم نبودم که این چیزا را بدونم، هر وقت کار و مراسمی بود که انجام دادنش نشانهی ادب و احترام و….. بود بهم بگو تا انجامش بدیم، چون دوست دارم هرکاری که درحد توانم هست را انجام بدم. همسرم گفت: من ازت توقع ندارم، اما حالا که خودت میگی بدان و آگاه باش که: رسمه بعد عقد داماد میره منزل پدر عروس. گفتم: خوب شد گفتی، میتونیم چند روز دیگه که شب چله است بریم منزل پدرت. اینطوری با یه تیر دونشان زدیم: هم مادر زن سلام را بجا آوردیم، هم رفتیم شب نشینی و عرض ادب شب چله. برای روز مورد بحث مادرم یه قواره پارچه بعنوان هدیه داد ببریم برای وزیر جنگ، وزیر جنگ به مادر زن میگن، شکر خدا مادر همسرم ساده و بیریا و پر از مهربانیه. به سفارش مادر و پدرم یجا تو مسیر منزل پدر زن میوه و شیرینی و یک پیراهن برای پدر زن گرامی گرفتیم که هیچ رقمه کوتاهی نکرده باشیم، البته من گفتم گل هم بگیریم اما همسرم نگرفت. خلاصه، رسیدیم منزل پدر زن و اولین مهمونیه متاهلی آغاز شد، با خانوادهی همسرم میگفتیم و میخندیدیم. همسرم قبلا بهم گفته بود که برادر وسطیش همش سرش تو روزنامه و اخبار تلویزیونه و زنش از این اخلاقش شاکیه. وقتی زمان پخش اخبار برادر زنم شبکهی پخش اخبار را گرفت بهش گفتم: میدانی خواهرت برای ازدواج با من چه شرطی گذاشت؟ با تعجب گفت: نه!! مگه شرط گذاشت!؟ با یه چشمک برای اشاره به شوخی بودن ماجرا بهش گفتم: خواهرتون گفت: فقط بشرطی زنت میشم که مثل داداشم مدام نخواهی روزنامه بخوانی و اخبار ببینی. یه دفعه خونه منفجر شد از خنده، برادر زنم فوری کانال را عوض کرد و شروع کرد به گله کردن به خواهرش که: این دیگه چه شرطی بوده!!؟ چرا نمیخواهی شوهرت روزنامه بخونه و اخبار ببینه؟؟؟ مگه من چه هیزم تری به تو فروخته بودم که اینطوری از پشت خنجر زدی!؟ سر این ماجرا هم کلی خندیدیم. خوشبختانه همسرم جنبهی شوخی را داره و البته خودم هم براش توضیح دادم که شوخیهام فقط برای خنده است نه برای طعنه و گوشه و کنایه زدن. وقت برگشتن به منزل مادر زن گرامیم بهم یه لباس زمستونی هدیه داد و شبچرهی شب چله داد ببریم برای خانوادهام، برادر وسطی همسرم هم زحمت کشید و مارو با اتول برادر بزرگه رسوند منزل، دست همهشون طلا.
پسآمد: هفتهی پیش ۳۹سالگیم تمام شد و بسلامتی رفتم تو چل چلی. در حال حاضر از ترس ننه سرما برای چل چلی کردن از منزل خارج نمیشم، آخه این عروس هزار داماد یهو گریبان آدمو میگیره و میندازه تو رختخواب، منم با علم به این خطر، فقط وقتی لازم باشه، اونم با استفاده از کلیهی امکانات پیشگیرانه، میرم طرفش. ایشالله با آمدن عمو نوروز با دختر چهل گیسش نسیم بهاری میریم صفا سیتی چله نشینی.
بازدیدها: 77