سرنوشت

آدم‌ها همیشه با خودشون میگن: کاشکی اینطور میشد. کاشکی اونطور نمیشد. گاهی که من سیم‌هام اتصال میکنه با خودم میگم کاشکی ۳۰ سال پیش انقلاب نمیشد. از هرکی بپرسن اگه انقلاب نمیشد، چی میشد؟ به فراخور سن و جنسیتش میگه: مدرسه‌هامون مختلط بود، رفاقتی میرفتیم استخر، جوانان‌مان در جنگ ازبین نمیرفتن، غربی‌ها منطقه را تاراج نمی‌کردن، الان ما جای کره‌ی جنوبی بودیم و …... من اصلا کاری به این حرف‌ها ندارم، برای من مهم اینه: اگه انقلاب نمیشد ارتش همچنان پدرم را در شهرهایی غیر از تهران می‌چرخاند، آخه سال۵۴ فرمانده‌ی پدرم با دشنام دستوری بهش میده، پدر من هم با مشت چشم طرف را بالامیاره. از اون جریان به بعد پدرم
را تبعید میکنن و تو پروندش میزنن صلاحیت خدمت در مرکز را نداره. با انقلاب پدرم به تهران منتقل شد و من از یه بچه‌ی ایزوله و درس خون تبدیل شدم به بچه‌ای با دوستانی زیاد که همه درس نخون بودیم. خلاصه اگه انقلاب نمیشد پدرم به تهران نمیآمد و من درس خون می‌ماندم و….. و کلا سرنوشتی غیر از این میداشتم. پس نتیجه میشود که قطع نخاع شدن من نتیجه‌ی انقلاب بوده، کاشکی انقلاب نمیشد.

پسرفت: من اصلا آدمی نیستم که بخواهم برای اشتباه خودم زمین و زمان را متهم کنم و از اونها بنالم، مطلب بالا خلاف واقعیت نیست، اما من اون را از سر بی حرفی و طنز و شوخی نوشتم، شاید هم سیم هام اتصال کردن.  

باران دوست جدیدی در اسپیشیال

حرف‌های یواشکی مردی با ام اس همسرش

بازدیدها: 25