نام پسرم

امروز شنبه عمو فرهاد جانه پسرم و داداش خوب خودم نرفت سرکار و آمد دنبالم تا باهم بریم برای پسرم شناسنامه بگیریم. بعد از حضور در سازمان ثبت احوال و تکمیل مدارک، خانمی جوان و مهربان، مدارک را ازما گرفت و گفت: شما اینجا منتظر بمانید، من کارهاتون را انجام میدم و شناسنامه را میگیرم و میارم تحویل‌تون میدم. بعد نیم ساعت خانمه رفت و مدارکمون را آورد و گفت: مامور ثبت میگه: اسم انتخابی شما تو لیست ما نیست و باید اسمی دیگه روی فرزندتان بگذارید. من جوش آوردم و به خانم مهربان گفتم: خطاب من به شما نیست به سازمان است، من باید اسم فرزندم را انتخاب کنم یا ثبت احوال؟؟ داشتم کلا داغ میکردم که مسئول اطلاعات آمد و گفت: برو طبقه سوم پیش رییس. به آقای رییس گفتم: بعد از اینکه مقام معظم رهبری فرمودند: با این روند کنونى اگر ما پیش برویم کشور پیر خواهد شد. خانواده‌ها، جوان‌ها باید تولید مثل را زیاد کنند؛ نسل را افزایش دهند. ما در راستای محقق شدن اهداف متعالی مقام معظم رهبری و خشنودی ایشان، اطاعت امر نمودیم و اقدام تولید مثل نمودیم حالا حق انتخاب نام دلخواه خودمون را نداریم؟ چرا؟ چون تو لیست ثبت نیست؟ این همه اسم اجق‌وجق هست ولی اسم به این قشنگی نیست؟ مشکل داره؟ به آقای رییس ثبت گفتم: من این نام را انتخاب کردم و فقط همین نام را روی فرزندم میگذارم و ولاغیر. آقای رییس گفت: قبول دارم که اسم‌های ناجور خیلی زیاده و اسم فرزند شما مشکل نداره و زیباست، شما عصبانی نشو تا مشکل را حل کنیم. آقای رییس زنگ زد به ثبت احوال کل و شرح حالی ازم برای مسئولی که میگه چه نامی مجاز و یا غیر مجازه گفت، اوشان هم گفت: من تو لیست نگاه کردم، ممنوعیت برای این نام نیست. آقای رییس دستور داد شناسنامه پسرم را بدون نوبت صادر کنند. بعد تشکر و قدر دانی اتاق اوشان را ترک کردیم و بعد نیم ساعت انتظار شناسنامه‌ی آقا امیرفرهاد زندی را دریافت کردیم و به خانه برگشتیم.

پایانه: برای انتخاب نام، اسم‌های خیلی زیادی را برسی کردیم اما فقط نام کسی را که از همه بیشتر دوستش دارم را برازنده‌ی پسرم یافتم.

چون اسم پسرم تو لیست سازمان ثبت احوال نبوده به احتمال قریب به یقین باید فرزندم یگانه امیرفرهاد دنیا باشه.

بازدیدها: 114

اشک شادی

تا حالا شده توی مسافرت ماشینتون تو جاده‌ای تنگ و باریک بیافته پشت یه ماشین کنده گنده‌ که کلی صدای گوش و دل خراش و بوی گند و دود سیاه تولید میکنه و راننده اتول شما که پشت ماشین کنده گنده است هیچ رقمه نتونه از ماشین کنده گنده سبقت بگیره؟؟ حالا فکر کنید‌ اتول شما توی جاده‌ای عریض و طویل و خلوت بیافته پشت ماشین کنده گنده و راننده‌ی اتول شما هیچ رقمه از ماشین کنده گنده سبقت نگیره!! اینجاست که راننده حسابی اشک آدمو درمیاره. داستان من تو زندگیه خواهر و برادرم حکایت همین ماشین کنده گنده توی جاده‌ای عریض و طویل و خلوته که خواهر و برادرم تا منه کنده گنده به مقصد نرسیدم فکر سبقت گرفتن ازم به ذهنشون خطور نکرد. البته برای اینکه حق مطلب را شایسته و بایسته بجا بیارم باید بگم: خواهر و برادر من نقش مامور بدرقه‌ی منه کنده گنده را داشتن تا به سلامتی به مقصد مطلوب برسم. بعد به سرانجام رسیدن من داداشم افتاد تو شاه‌راه ازدواج و بسلامتی هفته پیش عقد کرد. اونقدر داداشم برام عزیزه که وقتی بغلش کردم ازدواجشو بهش تبریک بگم فرتی زدم زیر گریه!! وسط مجلس ملت همه جمع شدن دور من و هر کسی یجور بهم دلداری میداد، یکی داداشمو دعوا میکرد تا دل من خنک شه!! یکی هم با ناز و نوازش میخواست گریه‌ی منو بند بیاره!؟ اینجاش شوخی بود. ایشالله بسلامتی و به زودی ازدواجی شایسته قسمت همه مجردها بشه.

ته‌بندی: با همسرم رفتیم فروشگاه و برای مجلس عقدکنون داداش عزیزتر از جانم کت شلوار نو خریدم، همسرم هم به انتخاب خودش برای اون کت که با پیراهن عقد خودم پوشیدمش کراوات خرید. من برای عقد خودم کت و شلوار نخریدم.

تابستانی که گذشت با یه نوار باریک پارچه‌ای اونقدر تمرین گره زدن کراوات کردم تا زیباترین نوع گره‌ها را یاد گرفتم و الان سه سوته کراوات گره میزنم. خوبه بدانید بیشتر از چهل شکل و مدل میشه کراوات گره زد.

بالشتک‌ها ی کاهنده فشار در زخم بستر در ویلچر
زخمهای پوستی
علل ایجاد زخم بستر

بازدیدها: 23

ملوان زبل

سلام به همه ی دوستان نزدیک به لطف اینترنت ، واقعا آدم باید شکرگزار خدا و کسانی باشه که اینترنت را در اختیار ما قراردادند،که مهمترین اونها پدر و مادرمان هستند. دوستان نظر خودشون را نسبت به عکس من با لطف بی نهایت گفتند،از همه ممنون.اسمی که من خودم برای اون عکس انتخاب کردم اینه: مرایا کری & ملوان زبل. اگه به آدرس اون عکس نگاه کنید همین اسم را میتونید بخونید. من مرایا کری خواننده ی شهیر آمریکایی را بخاطر صدای بسیار زیبا و توانمندش و البت چهره ی گندمیش خیلی دوست دارم. این عکس را به اون دلیل از سه عکس مختلف ادیت کردم که اولا به هم میخوردند و دوما: بعلـــــــــه دیگه . و اما کمی در باره ی من در لباس ملوانی : باید عرض شود که بنده اصلا سرباز نیروی دریایی نبودم. بنده سرباز سازمان صنایع دفاع بودم. محل خدمتم مجتمع تسلیحاتی الحدید در تهران بود و شغلم: یک سال اپراتور دستگاه
CNC عمیق تراش برای سوراخ کاری لوله ی خمپاره و مینی کاتیوشکا بود و یک سال هم مامور کنترل کیفیت لوله ی توپ و …. بودم. اون روز ها که من سرباز بودم داداش یکی از دوستان در نوشهر سرباز نیروی دریایی بود و وقتی که ما یعنی دوستان رفتیم شمال به
محل خدمت داداش دوستمون رفتیم و مرخصیش را گرفتیم و با هم رفتیم لب دریا. تا اون لخت شد که بره تنی به آب بزنه من هم پریدم و لباس های او را پوشیدم و یک عکس در لباس ملوانی گرفتم.

 پاورقی: مادرم میگه عمه ی پیرش که سالها پیش به رحمت خدا رفته
میگفته : دختر که دستش رسید به کیلید چراغ باید شوهرش داد ؟!!؟ این راست بوده و کاملا اجرا میشده.
اون قدیما سیم کشی خانه ها با الان خیلی فرق میکرده و معمولا کیلید و پیریزها را بسیار در ارتفاع میگذاشتند تا فقط دست آدم بزرگ ها به اونها برسه و وقتی که دست یه دختری به کلید برق میرسیده دیگه اون وقت شوهر کردنش بوده.

آبادی وبلاگ داداشم در زمینه ی عمران و آبادی

وب سایت بی طرف و جامع و کامل و خبری در تمام زمینه ها

ترمیم نخاع هاپو در کمبریج

بازدیدها: 104