سرگرمیه خانوادگی

تو پارک محل داشتم به معما گفتن دوتا بچه‌ی کلاس سومی گوش میکردم، بهشون گفتم: اگه گفتین: آن چیست که پر دارد، سیاه است، کلاغ است. بچه‌ها کلی به معمام خندیدن. بهشون گفتم: اون چه میوه‌ایست که دوتا پای سبز و دوتا کفش قرمز داره؟؟ همیشه بچه‌ها و جوان‌هایی که میان منزل‌مون را با چند بازی قدیمی مشغول میکنم، یکی از بازی‌هام اینه: به اونی که میخام سرگرمش کنم میگم: میدونی من نیروی جادویی دارم و میتونم با دست و چشم اجسام را از راه دور جابجا کنم؟؟ حتی من میتونم دست شما خواننده‌ی این مطلب را با اراده و نیروی جادو‌ایه خودم که به این نوشته منتقل کردم به حرکت دربیارم، حالا شعبده‌بازی را با هم شروع میکنیم: ۱-دست‌هاتون را کنار تنتون آویزان و کف دست‌هاتون را بچسبانید به ران‌هاتون. ۲-در فاصله‌ی ده سانتی یک دیوار و به پهلو بایستید طوری که پشت کف دست شما روبروی دیوار باشه. ۳-همانجا که ایستادید دست‌تان را کشیده و بدون خم شدن از سر شانه بسمت دیوار حرکت بدید طوریکه فقط پشت کف دست شما بچسبه به دیوار. ۴-در همین حالت که پشت دست‌تان به دیوار چسبیده به مدت یک دقیقه با نیروی بازو، به دیوار فشار وارد کنید. ۵-بعد یک دقیقه فشار از دیوار دور شوید و دست خود را لخت و بی‌حس آویزان کنید، اینجاست که می‌بینید به خواست و اراده‌ی من دست شما بدون اراده و خواست شما بطرف بالا حرکت میکند.

پسآمد: بعد اینکه خودتون این بازی را انجام دادید میتونید باهاش دیگران را سرگرم کنید. وقتی این بازی را با دیگری دارید انجام میدید با کمی حرکات جادوگرانه تنور بازی را داغ کنید. امتحانش کنید خوش میگذره. جواب معما میشه گیلاس

بازدیدها: 31

سفرنامه

توی تعطیلات نوروز خواهر و برادرم گفتن: پایه هستی بعد نوروز بریم سفر؟ چون شنیده بودم شمال توی اردیبهشت ماه بسیار زیبا‌ست، با کمی گفتگو قرار گذاشتیم ده‌ی اول اردیبهشت بریم شمال. سه هفته قبل از آغاز سفر توالت رفتنم را طوری جلو و عقب کردم که توی کوه و جنگل و لب‌دریا توالت لازم نشم و خوشبختانه تدابیرم کارآمد بود. دوهفته پیش که دوستام مهمونی دعوتم کردن، رفتم یکی از شهرک‌های اطراف برای اصلاح موی سرم، همونجا یه کاپشن احمدی‌نژادی و یه پیراهن خریدم تا توی شمال لخت نمونم. چون باید با ویلچر دستی میرفتم سفر، شب قبل از سفر به داداشم گفتم چسب‌های تکیه‌گاه کمرم به ویلچر را در بازترین حالت قرار بده تا شاید ویلچرم از اون حالت خسته کننده خارج بشه، خوشبختانه این کار باعث شد ویلچرم بسیار راحت‌تر از قبل بشه. پنجشنبه ساعت۹ صبح با سلام و صلوات و توصیه‌های ایمنی مضاعف والدین‌ از منزل بطرف بابلسر حرکت کردیم. باوجود اینکه فصل سفر نبود اما جاده خلوت نبود. ساعت۱۴ به مقصد رسیدیم، اسمش مرکز آموزش کارکنان بانک….است، اما در اصل محل روحیه و رفاه مدیران ارشده. بعد اتراق نهار خوردیم و استراحتی کردیم و رفتیم دریا سلام، هوا بسیار خنک بود، دلیلش بارندگی‌های چند روز قبل بود، خوشبختانه درطول اقامت‌ما هوا هر روز گرمتر شد و حتی یه قطره باران هم نیآمد. دریا بسیار آرام بود و مملو از ماهی‌هایی که برای تخم‌ریزی بطرف ساحل میآمدن و میافتادن توی تور ماهیگیرهای قاچاق که همه‌جا تور کشیده بودن. ما چندبار قلاب انداختیم اما چون روی موج‌شکنی سنگلاخی بودیم هربار قلاب‌مون لای سنگ گیر میکرد و نخ پاره میشد، ما هم عطاشو به لقاش بخشیدیم. چند بار توی شهر چرخیدیم، دخترهای دم بخت و خانم‌های دم گور راحت در سطح شهر دوچرخه‌سواری میکردن. تو شهر خانمی را با سگی نقلی و خانمی را با بینیه تازه عمل شده و خانمی را با لباس غواصی مدل مانتو دیدم. نمیدونم خانم‌های بابلسر خیلی خوش‌تیپ‌تر از مردهاشون هستن یا من مردها را نمیدیدم. شهرداری برای اینکه موتور وارد پارک‌شون نشه جلوی تمام ورودی‌های پارک مانع گذاشته، هرچی داداشم منو با ویلچر در امتداد پارکشون برد راهی برای ورود به پارک نیافتیم. تعداد زیاد عطر فروشی‌های شهر برام جالب بود، از یکی‌شون عطر گرم و تلخ خواستم، دوجور عطر برام آورد که از یکیش بدم نیآمد و کمی ازش خریدم. دوستم گفته بود اونجا ترشی بچه‌هندونه هست اگه دیدی برام بگیر، از یه ترشی‌فروش پرسیدیم ترشی بچه‌هندونه داری؟ گفت: داریم، اسم اینا هندونه‌ی ابوجهله و درمان خوبیه برای مرض قند. من از بابلسر خوشم آمد، اگه رطوبتی نبود برای زندگی ما نخاعی‌ها عالی بود. شب آخر یکی از دوستان وبلاگی با خانواده آمد پیشمون و شام را که خودشون تدارک دیده بودن (پلو با مرغ ترش و مرغ‌وآلو با ماست و دوغ و نوشابه‌ی سیاه) را باهم خوردیم و حرف زدیم و عکس انداختیم. یه کیک اسفنجی خانگی خیلی عالی هم آوردن که خورده نشد و ما اونو آوردیمش تهران و در منزل ترتیبشو دادیم.

پایانه: میگن تازگیها بخش‌هایی از سفرنامه‌ی مارکوپلو که مفقود شده بود پیدا شده، در این بخش آمده: با پدر و عمویم از قزوین میگذشتیم، از هیچکدام‌مان نگذشتند، بگذریم، خدا ازشون نگذره.

عاشق لحظه ها

بازدیدها: 29

زمان مضاعف

شنیدین میگن مردم ایران خیلی باهوش هستند؟ همین هوش خدادادی باعث شده که ایرانی جماعت را نشه در هیچ قالبی گنجاند، در جایی که دانشمندان دنیا تو کف نظریه‌های بعد چهارم ماندن، سال‌هاست که ما ساعت‌هایی از سال را در بعد چهارم میگذرونیم و قبل ورود به بعد چهارم دادار و دودور میکنیم و بعد از خروج از اون جشن میگیریم و همدیگرو بوس میکنیم و بهم عیدی میدیم، دارم از دقایق آخر سال و لحظه‌ی تحویل سال تا آغاز روز اول سال جدید حرف میزنم: در این دقیقه‌ها نه تو سال قبل هستیم نه تو سال جدید!!؟ یعنی ما در اون زمان کجاییم؟؟ ما خیلی خوش شانس هستیم که هرسال چند ساعتی وقت اضافه داریم.

پایانه: این روزها حواستان را جمع کنید و منتظر باشید که تو کوچه‌ای و یا خیابانی نسیم بهاری بیاد سروقت‌تون و حسابی بوسه بارونتون کنه، این ماموریت اونه، میدانید که امر شده: تن‌ را از نسیم بهاری نپوشانید.
توصیه‌ی ایمنی: حالا من یه حرفی زدم، نکنه جو گیر بشی و بری جلو نسیم دختر آقای بهاری لخت بشی و انتظار بوسه داشته باشی، چون صددرصد داداش‌هاش همون گوشه کنارها هستند.  

لینک دوستان من

بازدیدها: 29

الگوی مصرف

چند روز پیش که رسماً تعطیلات نوروزی تمام شد کاشف به عمل آمد که کلی مهمون‌ نوروزی افسرده حال داریم، بنابر بجا آوردن رسم ادب و ارادت، با پدر گرامی سعی کردیم تغییری در وضعیت اونها بوجود بیاریم، پس افتادیم به جان اونها، اول بابام اونها را لخت و معاینه میکرد، سلامت‌شونو که تایید میکرد میفرستادشون نزد بنده تا از شرمندگی‌شون دربیام، من هم سه سوته ترتیب اونها را میدادم و حالی میبردم. فکرش را بکن، یک بشقاب غذاخوری پر کیوی خوردم. برای اینکه اجابت مزاج برام خیلی سخت نباشه هر روز دوتا کیوی یک پرتغال و یک نارنگی میخورم، ماشالله یادت نره. ۴ ساعت بعد رعایت نکردن الگوی مصرف، مشکل شروع شد، مزاجم خراب شده بود، گلاب به روی مثل ماه‌تون، نمی‌فهمیدم توالت لازم هستم یا نه. هر دفعه فکر میکردم کارم تمام شده، آمآ با فاصله‌ی ۲۶ ساعت ناگهان توالت لازم میشدم. روز سوم وضع بدی بود: من غرق در کثافت بودم، آب نیز قطع بود، ۲ساعت سر خلا به انتظار آب نشستم، اما آب ۴۸ساعته قطع شده
بود. برای شستشو با آفتابه فلاکتی کشیدم که مپرس.

پاورقی: چه خوشبخت هستند کسانی که هر وقت نیاز دارن با پای خودشون میرن توالت. لذت با فشار ادرار کردن را با هیچ  چیز تو دنیا نمیشه مقایسه کرد، پس تا میتونی لذت ببر.

بازدیدها: 100