زمان مجردیم وقتی بابام میگفت: این چراغ را روشن کن، اون چراغ را خاموش کن، کولر را روشن کن، پنکه را خاموش کن، بخاری را کم کن، آب را زیاد باز نکن و….. به بابام میگفتم: پدر من، آب و برق و گاز و تلفن باید موجب آسایش بشن، مگه چقدر فرق هزینهها میشه که شما با این بکن و نکنها حال خودت را خراب میکنی!؟ بابام میگفت: ایشالله بری سر خونه زندگیه خودت اونوقت میفهمی من چی میگم. منم فوری در جواب بابام میرفتم تو حس مردی که صاحب خانه و زندگیه و با لحن شوخی مثل مردی خیلی خشن و دیکتاتور میگفتم: اصلا چه معنی داره کسی بخواد بیاجازه لامپ روشن کنه؟ یا آب اضافه بخوره؟ تمام پزشکان میگن حمام ماهی یه بار بیشترش موجب روماتیس شدید میشه. خلاصه تا وقتی مجرد بودم با خودم میگفتم: چقدر بابام پیرامون امور خانه بکن نکن میکنه. الان که خودم متاهل شدم با وجود اینکه اصلا دوست ندارم بکن نکن کنم، اما گاهی وقتها برخلاف میل باطنیم مجبور میشم به این امر خطیر بپردازم: باغچه را آب بده. بسه دیگه آب نده؟ به گلدونها آب بده. لامپ دسشویی را خاموش کن. هود را روشن کن. خانه را جارو کن. پنکه را روشن کن. کولر را خاموش کن. برو باشگاه ثبت نام کن، ورزش کن، خودتو لاغر کن. با باشگاه برو تفریح کن. تابستانه میری بیرون زیر چادر ملی دیگه مانتو تنت نکن. اینقد پول جمع نکن. یکم برای خودت پول خرج کن. النگو دستت نکن. انگشتر دستت کن و…….
پیآمد: رفته بودیم منزل پدرخانمم، نزدیک برگشتنمون همسرم گفت: هروقت بگی بلند میشم که بریم، منم گفتم: هروقت شما سیر شدی و مناسب دانستی بگو که بریم، در این زمان بود که خانوادهی خانمم گفتن: بله، بله، چه معنی داره زن بگه تا کی تو مهمونی بشینیم و که پاشیم بریم.
شعری آتشین با نام وقتی تو میگویی وطن
بازدیدها: 101