تابستان سال ۱۳۵۷هنوز هفت ساله نشده بودم که برای اولینبار دریا خانمو تو بندر انزلی دیدم، اونقدر زیبا و جذاب بود که فوری لخت شدمو دویدم طرفش، اونم با مهربانی منو به آغوش کشید، خوب یادمه اون چطوری با حرکتهای موجیای که به تنش میداد منو بالا و پایین میانداخت و غرق شادیم میکرد، البته گاهی هم بدجنسی میکرد و آب شور و تلخشو بخوردم میداد و منم با کراهت اونو از دهانم بیرون میریختم. چند روز پیش که شمال بودیم کنار دریا یاد روزهایی افتادم که با پاهای خودم میرفتم در آغوش دریا، یاد شوخیها و بازیها و گاهی شیطنتهامون افتادم، یاد لحظههایی افتادم که دریا آبشو بخوردم میداد و من فکر میکردم داره بدجنسی میکنه، حالا نگو داره برام خاطره میسازه، امسال که خاطرهی خوردن آب دریا برام زنده شد مزهی آب دریا خیلی برام خواستنی و دوستداشتنی بود مثل: فالوده بستنیه دوبله.
تهبندی: مولوی گفته: آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید. کاش حرفشو بگوش جان نیوش میکردم و برای زنده کردن طعم خاطره قدر تر کردن لب هم که شده از آب دریا میچشیدم.