شگفت‌انگیز

با همسرم بجای پارک و سینما و رستوران میریم خونه‌ی بابام. اینطوری ۱- نیاز نیست راه طولانی بریم، ۲- رسم ادب را بجا آوردیم و به دیدن والدین رفتیم، ۳- پذیرایی کامله، و از همه مهمتر ۴- نیازی به پرداخت صورت حساب نیست. چند روز پیش که رفتیم خونه‌ی بابام‌اینا که دیدیم خانم همسایه‌شون اومده پیش مامانم‌اینا. بعد سلام و احوال پرسی و پذیرایی، رفتیم سر قسمت شیرین مهمانی که همان غیبت کردنه. خانم همسایه فقط یه پسر هم سن و هم ‌اسم من داره که اون هم دو دختر و یک پسر داره. احوال پسر و نوه‌های خانم همسایه را پرسیدم، گفت: همه خوبن، نوه‌هام و هر وقت شما رو ببینن میان خونه تعریف میکنن. نوه بزرگه‌ی خانم همسایه که دختری ۱۱ساله ست سال گذشته توی پارک زیاد میآمد پیشم. یه روز که فامیلیشو بهم گفت، تازه شناختمش، بهش گفتم: منم هم سن بابات هستم و اسم منم مثل بابات مهرداده. از اون به بعد بود که نوه‌های خانم همسایه تو پارک بیشتر میآمدن پیشم و احتمالا شروع کردن به آمارمو تو خونشون دادن. خانم همسایه بهم گفت: علی(نوه دومش) دستشو بهت نشون داده؟ گفتم: نه! مگه خدا نکرده اتفاقی برای دستش افتاده؟ خانم همسایه گفت: اگر به رگهای روی مچ دست علی(همونجا که نبض داره) نگاه کنید اسم علی را کاملا واضح میبینید. فردای اون روز تو پارک علی را دیدم و از مچ دستش عکس گرفتم.

ته‌بندی: خانم همسایه میگفت: توی روضه خانم‌ها با گریه دست علی را میبوسن و به سر و صورت و…..میکشن. متاسفانه همسرم اجازه نداد تو بدنم دنبال چیزی بگردم که خانم‌ها بخوان بوسش کنند 🙁 دوستان مجرد که محدودیت ندارن یه کمیسیون تحقیق و تفحص راه بندازن تا با دقت همجا را دید بزنند، شاید چیزی پیدا کنن که ……….

بازدیدها: 218