به مناسبت روز معلولان

سال ۸۱ که با اینترنت دایل آپ ساعت ۸۰۰تومانی وارد اینترنت شدم گشتم دنبال مطالبی که مخصوص ما نخاعی‌ها باشه، اما چیزی پیدا نکردم!؟ پس بفکر افتادم خودم دست بکار بشم، ابتدا شرح حالی از خودم نوشتم و برای بعضی از دوستانم ایمیل میکردم، دوستانم ازش تعریف میکردن و میگفتن: بهتره این مطالب را در وبلاگی منتشر کنی. من که اصلا با وبلاگ آشنایی نداشتم از دوستی خواستم که برام وبلاگی درست کنه، اوشان هم اول سال ۸۲ اولین وبلاگم را در پرشن بلاگ برام درست کرد عنوانش هم این بود: آشنایی با یک معلول قطع نخاع. از همان اول عنوان وبلاگم را آشنایی با یک معلول قطع نخاع انتخاب کردم تا دوستان معلول و نخاعی‌های نازنین بتونن راحت وبلاگم را پیدا کنند. در ماه‌های اول وبلاگ نویسیم دوستان معلول ازم ایراد میگرفتن که کم تو جامعه از نگاه و حرف مردم میکشیم!؟ حالا اومدی اینجا هم دادمیزنی!؟ بذار تو این دنیا به دور از معلولیت راحت باشیم. اما من بی‌توجه به اعتراض‌هایی که میشد کار خودم را میکردم، خوشبختانه کم کم نگاه دوستان معلولم عوض شد و شروع کردن راحت باصدای بلند از خودشون و معلولیتشان و تجربه‌هاشون در زندگی با معلولیت گفتن. و این بود: هدفی که من از ابتدا داشتم و خوشبختانه خیلی زود به هدفم رسیدم، الان دوستان معلول زیادی هستن که وبلاگ‌هایی دارن که در اون تجربه‌های منحصربفردشون را با دیگران به اشتراک میگذارند، این هم نمونه هاش:

آشنایی با زندگی یک زن معلول قطع نخاع

آوای خاموش

اشکها و لبخندها

انجمن یسکتبال با ویلچر کاشان

بچه های اوتیسم

جامعه معلولین شهرستان بافق

جدال نخاع با مردی از دیار توس

حرف های یک دل

خاطرات من و ویلچرم

خاطرات گشت گذار

خاطرات یک آسیب نخاعی

د نـیای کو چک من

دست نوشته های یک فرهنگی اردبیلی

دنیای ادبیات

دنیای سخت نشنیـدنی هایمان

دیار قریب غریب

روزهای جانبازی

روزهای زندگی معلولین

زندگی با خوش نویسی

زندگی من

زیستن با معلولیت

سوته دلان

شمعدانی

ضایعه نخاعی مهمان ناخوانده

غزل غزل زمزمه

لبخند زندگی

ما نخاعی ها

مادر سپید

مجله انسانیت

مرکز ضایعات نخاعی جانبازان

من و ام اس

من و نخاع

نخاع عزیز

همه چیز درباره اکستروفی مثانه

پادراز

 

 

بازدیدها: 30

دارم بابا میشم

مطالب چند هفته‌ی گذشته زمینه چینی‌هایی بود تا امروز برسم به اینجا که بگم: در یک‌سال گذشته برای من و همسرم کلی شادی‌ و اندکی دلخوری پیش آمد که در این مطلب به مهم‌ترینش می‌پردازم:

از روز اول به همسرم میگفتم: بعد اینهمه مدت، بهتره برای مشاوره و راهنمایی گرفتن بری پیش یه دکتر متخصص و شرح حالت را بگی، تا ببینیم برای باردار شدن چی بهت میگه؟؟

همسرم در جواب به این خواسته‌ی من میگفت: باشه، بعد فلان روز، بعد فلان مراسم، این اوخر میگفت: بعد عید نوروز. این رفتارش باعث دلخوری من شده بود و حسابی منو کج خلق و غرغرو کرده بود، منم در پاسخ به هرچه که همسرم میگفت و هرچیزی که میخواست، میگفتم: ایشالله بعد نوروز.

بعد مراسم روز جهانی معلولان در برج میلاد، یه‌روز صبح همسرم آمد کنار تختم و گفت: یکم برو اونرتر بشینم کنارت، میخوام خبری که خیلی دوست داری و منتظرش بودی را بهت بدم. در حالی که داشتم میرفتم کنار گفتم: لازم نکرده، بذار باشه بعد نوروز بگو.

همسرم نشست کنارم و گفت:

دیگه نمیخواد اصرار کنی برای مشاوره برم دکتر.

دیگه نمیخواد نگرانه اطاعت از امر ولی‌امرمسلمین جهان در راه نجات کشور از سالخوردگی باشی.

دیگه دلیل نداره برای ورزش نکردنم غر بزنی بجونم، چون دلیل داره که صبح‌ها نمیتونم پاشم برم باشگاه.

تازه، دلیل اینکه چرا وقت برگشتن از برج میلاد حالم بهم خورد را فهمیدم.

دلیل اینکه چرا اون روز مشکل دفع ادرار پیدا کرده بودم را فهمیدم.

دلیل اینکه چرا بعضی وقت‌ها نمیتونم جلوی خوردنمو بگیرم را فهمیدم.

گفتم: خوب بگو ببینم چیه دلیل اینهآاا؟

همسرم گفت: دلیلش اینه که تو داری پدر میشی.

با خونسردی تمام گفتم: برو بابآاااااااا، الکی میگی؟

گفت: نه بخدا راست میگم.

گفتم: از کجا فهمیدی؟

گفت: دیدی امروز زودتر پاشدم، با بیبی‌چک آزمایش کردم.

گفتم: من دوتا بیبی‌چک گرفته بودم که قبلا استفاده شد، دیگه بیبی‌چک نداشتیم!؟

گفت: دیروز که رفته بودم بیرون گرفتم.

گفتم: برو بیار ببینمش.

رفت و آوردش و نشونم داد.

بهش گفتم: نه خیر این دوتا خط یعنی منفیه و خبری نیست.

همسرم گفت: نه بخدا، یعنی مثبته، مهرداد تو به آرزوت رسیدی و داری پدر میشی.

اینجا بود که پر از حس‌های قشنگ شدم، دلم لرزید و زدم زیر گریه.

ته‌بندی: خدای خوبم: سپآاااس برای دادهآ و نداده‌هآت. ممنون که همه چیز را به وقتش بهم میدی. البته، تو پرانتز بگم که از نگاه زمینیه من، انگار نمایشگر وقته برآورده شدن آرزوهای من یه مقدار متنابهی عقبه، اما کلی جای شکر داره که خواب نیست.


حرف من با بچه‌ام از زبان مولانا جلال الدین محمد بلخی
:

اندر دل من مها دل‌افروز تویی

یاران هستند و لیک دلسوز تویی

شادند جهانیان به نوروز و به عید

عید من و نوروز من امروز تویی


۱۰ راه جالب خبر دادن بارداری به اطرافیان

بازدیدها: 782