مغزهای کوچک زنگ زده

فیلم بوی پیراهن یوسف: دایی غفور راننده تاکسی که فکر می‌کرد پسرش زنده است با دختر جوانی به نام شیرین برای یافتن برادرش که در جنگ گم شده شبانه به سمت قصر شیرین حرکت می‌کنند. صبح روز بعد، هنگامی که شیرین در میان آزادگان به دنبال برادرش می‌گردد، ناباورانه یوسف را می‌بیند و مژده بازگشت عزیز دایی غفور را به او می‌دهد.

لحظات افطار مثل دایی غفور و شیرین که مجنون وار دنبال گمشده خودشون می‌گشتن من هم در بین شبکه‌های تلویزیونی دنبال نوای ربنای مرحوم شجریان می‌گردم، گرچه یقین دارم که چیزی نمی‌یابم.

ماه رمضان و لحظات معنوی افطار بدون نوای ربنای استاد شجریان هیچ فرقی با ماه‌های دیگر ندارد. به امید روزی که مسئولین بجای لجاجت با خواست ملت، همراه ملت باشند و به این درک برسن که: ملت اونها را استخدام کردند که در خدمت‌شان باشند، نه ارباب ملت باشند.

بدانید و آگاه باشید: هیچ مسئولی بدون ملت، هیچ مقام و منزلتی ندارد، گرچه تا امروز عملکردها مبیّن این مصداق بوده: وقتی ناکسان را استخدام کنی که مستخدمت باشند، قطعا در هر امانتی خیانت می‌کنند.

بارالها دلهای مسئولین ما را به باطل میل مده و آنها را به حق هدایت فرما
و به ما از لطف خویش اجر کامل عطا فرما که همانا تویی بخشنده بی عوض و منت

بارالها ما به تو ایمان آوردیم تو از گناهان مسئولین ما درنگذر
و در حق ما لطف و مهربانی فرما که تو بهترین مهربانان هستی

بارالها تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتی عطا فرما
و بر ما وسیله رشد و هدایتی کامل مهیا ساز

بار پروردگارا به ما صبر و استواری بخش
و ما را ثابت قدم دار و ما را بر شکست کافران یاری فرما

بازدیدها: 216

آبرو

بیست سال پیش رفتم سربازی، بعد از آموزشی در روز تقسیم، شخصی آمد بین سربازها و من و چند تا از بچه‌هایی را که درس فنی خوانده بودیم را با خودش برد تا در یکی از مهمترین(در زمان خودش) کارخانه‌های‌ سازمان صنایع دفاع مشغول به خدمت بشیم. اون موقع وزیر کشور کنونی مدیر اونجا بود. صبح با سرویس پرسنل رسمی، با لباس سربازی میرفتم سرکار و ساعت ۱۴با سرویس برمیگشتم خانه. خیلی زود توانایی خودم را نشان دادم و با خواست رییس پروژه کار با یکی از بزرگترین دستگاه‌های سوراخکاری کشور را شروع کردم. کاری که پرسنل رسمی انجامش می‌دادند را من با دو برابر سرعت انجام میدادم. کارم خیلی خوب بود و بسیار تو چشم همه بودم. برخورد همه با من بسیار دوستانه و با محبت بود. اوخر خدمت چند بار بهم پیشنهاد استخدام دادند. چند وقت پیش زنگ زدم به مدیر کارگاهی که من سربازش بودم، کلی تحویلم گرفت و کلی احوالم را پرسید، گفتم: ازدواج کردم و حال و روز خوبی دارم. حرف مسکن شد، گفتم: در خانه پدری ساکنم. خلاصه از لطف اوشان معرفی شدم به تعاونی مسکن محل خدمتم، اونها گفتن: بیا ۵میلیون پیش و متری۶۰۰هزار تومان بده تا یک دستگاه آپارتمان از برجی ۹طبقه در حومه‌ی تهران(شهر اندیشه) بهت بدیم. شرایط پرداخت و محل برج خوب بود تنها بدیش این بود که من پول نداشتم.

پیوست: مدیرانی که زمان سربازی من، همکار وزیر کشور کنونی بودن، الان همه در حد رییس سازمان و معاون وزیر ارتقاع شغلی پیداکردن، به لطف رییس زمان سربازیم آخر هفته‌ی جاری میریم مسافرت، جایی که قبلا هم رفته بودم.

فروشی: یک دستگاه ویلچر برقی مِیرا اوپتیموس وان، ساخت آلمان

شماره تلفن تماس با فروشنده این ویلچر آقای کریمی: ۰۹۱۹۷۹۴۱۰۹۷

بازدیدها: 92