قهوه تلخ

پس از اجلال جلوس بر تخت روان همایونی، بسوی بازار روز روان شدیم. سه‌کیلومتر طی طریق نمودیم تا به مقصد رسیدیم. سوداگران پدرسوخته مقدار متنابهی از پول مبارکمان را برای آنچه ستاندیم خواستند، ما هم بخشیدیم. ساعت۱۶ بسوی منزل همایونی روان شدیم، این دقیقا زمانی بود که سرویس‌های کارخانه‌های طول مسیر، مجاور جاده بصورت دوبله توقف نموده بودند، همواره در این ساعات ترافیک سنگین است اما اتول‌ها در دو لاین به آرامی حرکت میکنند. ما برای بازگشت تمام مسیر را از کنار سرویس‌ها درست از میانه‌ی جاده و برخلاف اتول‌های روان حرکت می‌نمودیم و اتول‌های پدرسوخته‌ی مقابل را به ستون یک میفرستادیم و بسیار لذت می‌بردیم از سوسک نمودن انواع اتول پدرسوخته.
پاپوش: وقتی تریلی دنده عقب رفت و اتوبوس‌ها ایستادند و سواری‌ها قطار میشدند تا ما بر تخت روان همایونی‌مان با جلال و شکوه و عزت و احترام عبور کنیم به ابهت و جذبه‌ی یک معلول قطع نخاع در جاده واقف شدیم.

دوستی نخاعی یه وب‌سایت راه انداخته که همه چیز داره

این هم تالار گفتمان سایت بالا

دوستمان که دیسترفی داره وبلاگ کلام شیرین را مینویسه

دمی با چاپلین

بازدیدها: 35