بسوی جراحی

چند روزه که اساسی بیمارم. داستان از خوردن دو قاشق میرزاقاسمی شروع شد. هنوز سفره جمع نشده بود که حس کردم تمام استخون‌هام درد میکنن و لرزم گرفته. فهمیدم باز صفرام کار داده دستم. دوتا قرص هیوسین و دوتا چایی نبات خوردم و زرداب داخل معده را بالا آوردم تا یکم حالم بهتر شد. شب را با تب و لرز و دل‌درد شدید و هذیان بسختی صبح کردم. روز بعد، صبحانه خوردم و تا ظهر خوب بودم، نهار که خوردم دوباره داستانی که تعریف کردم کپی برابر اصل تکرار شد. فردآش هم آش همان آش و کاسه‌ی دل بی‌ظرفیت من همان. ۱۷ربیع داداشم و خواهرم بردنم بیمارستان. دکتر دستور سونوگرافی و آزمایش خون داد. آزمایش خون را خود بیمارستان انجام داد. سونوگرافی را رفتیم خارج از بیمارستان گرفتیم، چون روز تعطیل بود و کلا بیمارستان تعطیل بود. حالا خوبه سفارشمو به رییس بیمارستان کرده بودن وگرنه….. نتیجه اینکه سنگ صفرام شده ۱۲میلیمتر. لوزالمعده‌ی مبارکم هم متورم شده. هرچی به دکتر بیمارستان گفتم: من اومدم که بستریم کنید برای خارج کردن کیسه صفرام. گفت اونم عوارضش زیاده این داروها را که نوشتم بخور تا ببینیم نتیجه چه میشه. نتیجه اینکه دارم هم دارو میخورم هم درد میکشم

پایانه: با داداش و خواهرم رفتیم پیش دکتر گوارش. بعد تعریف کل داستان، دکتر گفت: اول برو آندوسکوپی ببینیم معده‌ات ایراد نداره؟ گفتم: من ده ساله این مشکل را دارم و میدانم صفرامه و دیگه غیر قابل تحمله برام شما لطفا دستور عمل بده.

بازدیدها: 36

سفرنامه (یک)

بعد چند روز مسافرت و تجربه‌ی همه نوع آب و هوا برگشتیم به خانه و کاشانک خودمون. دوستان بجای ما خیلی خوش‌گذشت، قبل از سفر از همسایه‌ی روبرویی‌مون خواستم روزها حواسش به رفت و آمدهای منزل ما باشه،(صبح روز اول که مادرم آمده بوده باغچه را آب بده همسایمون سریع مچش را گرفته بوده) داداشم هم به خواست من شب‌ها میآمد منزل‌مون میخوابید که خدایی نکرده آقا دزده منزل‌مون را تبدیل به کویر لوت نکنه. روز بعد عید فطر سفر را آغازیدیم. رفتنی از جاده چالوس رفتیم، از همون ابتدای راه به ترافیک سنگین خوردیم و توی آفتاب تند ساعت۱۱ خیلی سریع آمپر بدن من رفت بالا و جوش آوردم، دل‌درد شدید هم امانم را بریده بود که با ریختن آب روی تن و بدنم و خوردن قرص و آب و چندتا شیرینی نم‌نم مشکل جسمانیم رفع شد و راه هم باز شد.(راننده بعدا بهم گفت: اگه بدحال بودنت پنج دقیقه بیشتر طول میکشید برمیگشتم خانه). راننده‌های دو ماشین‌ما که برداران همسرم بودن ساعت۱۴ جلوی تونل کندوان برای استراحت ایستادن. آب و میوه و آش و نماز زدن و راه افتادن. نزدیک ساعت۱۷ نرسیده به مرزن‌آباد دوباره راننده‌ها برای استراحت کنار جاده ایستادن، هنوز باسن‌ها به زیر انداز نرسیده بود که دوتا ماشین پلیس‌راه یقمون کردن و گفتن: راه یطرفه شده و شما آخرین ماشین‌های توی جاده هستین، سریع راه بیافتین، خلاصه، پلیس‌ها جلو و عقب ما را گرفتن و ما را به خارج از منطقه‌ی خطر هدایت کردند. سر ورودی چالوس و کمربندی نوشهر باز به ترافیک خوردیم.

پاورقی: از سفر که برگشتم دیدم اینترنتم قطع شده، زنگ زدم به پشتیبانیش، گفتن: مشکل داریم و فعلا خط‌ها قطع هستن. من هم کلی کار الکی دارم که باید بهشون برسم. بعد اینکه خودم را جمع کردم بقیه‌ی مطلب را با عکس ارائه میدم.

بازدیدها: 52