بهترین تکیه‌گاه‌های

وقتی ریک هویت در دهم ژانویه ۱۹۶۲در زایمانی سخت به دنیا آمد پزشکان متوجه شدند که به خاطر پیچیده شدن بند ناف به دور گردن و نرسیدن اکسیژن به مغز این پسر، او دچار فلج مغزی شده است. همان موقع دکترها به پدر او گفتند که بهتر است به فکر یک مؤسسه نگهداری از معلولان باشد چون این بچه چیزی بیشتر از یک گیاه برای آنها نیست چون قادر به حرف زدن و راه رفتن نخواهد بود. دیک هویت اما وقتی دید در داخل اتاق بیمارستان چشم‌های پسرش دنبالش می‌کند امید در دلش زنده شد و فهمید که روزی می‌تواند با او ارتباط برقرار کند. او ریک را به خانه برد و تا سال‌ها او را هر هفته برای مداوا پیش پزشکی برد که با او مانند یک بچه معمولی رفتار می‌کرد. جودی، مادر ریک هم سالها هر روز ساعت‌ها وقت صرف کرد تا با استفاده از کارت‌هایی که روی آنها حروف الفبا نوشته شده بود به او خواندن و نوشتن را یاد دهد. وقتی ریک ۱۱ساله شد بالاخره توانست با استفاده از یک کامپیوتر با پدر و مادرش ارتباط برقرار کند و خیلی‌ها فهمیدند با وجود معلولیت او از بسیاری از هم سن و سال‌های خودش باهوش‌تر است. ریک می‌توانست چیزهایی را که می‌خواست بگوید را تایپ کند و یک نرم‌افزار حرف‌هایش را به صوت تبدیل می‌کرد. پس از مدتها تلاش دیک هویت، بالاخره پسرش با این روش توانست برای تحصیل وارد مدرسه بچه‌های عادی شود. ورود به مدرسه اما تنها موفقیت دیک و ریک هویت نبود. در سال ۱۹۷۷وقتی ریک هویت ۱۵ساله بود پدرش با خواندن مقاله‌ای درباره مسابقه پدرها و پسرها تحت تأثیر قرار گرفت. بعد از مدت کوتاهی دیک هویت در حالی که پسرش را روی ویلچر هل می‌داد در یک مسابقه دوی ماراتن شرکت کرد. وقتی رقابت به پایان رسید ریک گفت: پدر، وقتی می‌دویم احساس می‌کنم که هیچ مشکل و نقصی ندارم. همین یک جمله باعث شد تا دیک هویت که در آن زمان ۳۷ساله بود به فکر مسابقه‌های بیشتر برای خوشحال کردن پسرش بیفتد و ایده تشکیل تیم‌هویت‌ها به ذهنش رسید. او در ارتش خدمت می‌کرد اما هیچ تجربه‌ای درمسابقات دو نداشت و تصمیم گرفت که شروع به تمرین کند. ریک در مدرسه مشغول درس خواندن بود و به همین خاطر دیک هر روز صبح یک کیسه سیمان را روی ویلچر می‌گذاشت و با آن شروع به دویدن می‌کرد. دیک هویت آن‌قدر تمرین کرد تا قادر به هل دادن ویلچر همراه با پسرش در مسابقه‌های دوی ماراتن شود. در اولین رکورد شخصی، او باپسرش ۵هزار متر را در ۱۷دقیقه دوید و از آن زمان مسابقه‌های آنها شروع شد. شرکت این پدر و پسر در مسابقه‌های ماراتون بوستون خیلی سریع نظر رسانه‌های جهان را جلب کرد. پس از شرکت در دهها مسابقه دوی ماراتون که خیلی از افراد عادی به تنهایی هم قادر به پایان بردن آن نبودند تیم هویت‌ها تصمیم به شرکت در مسابقه‌های تری اتلون مسابقه‌های سه‌گانه ورزشی گرفت. در رقابت‌های ورزش‌سه‌گانه شرکت کنندگان باید سه مرحله استقامتی شامل شنا، دوچرخه سواری و دو را پشت سر بگذارند و به همین خاطر خیلی‌ها به دیک هویت هشدار دادند که این مسابقه به آمادگی بدنی بالایی نیاز دارد و می‌تواند او و پسرش را دچار دردسر کند. هیچ چیز اما نمی‌توانست این پدر را از تلاش برای خوشحال‌کردن بیشتر پسرش منصرف کند .پس از مدتها تمرین بالاخره آنها در اولین مسابقه سه‌گانه ورزشی شرکت کردن. در این رقابت دیک هویت در حالی که قایقی که ریک در آن بود را می‌کشید ۳/۸کیلومتر شنا کرد، در حالی که ویلچر ریک را هل می‌داد ۴۲کیلومتر دوید و ۱۸۰کیلومتر را با دوچرخه‌‌ای که ریک روی صندلی جلوی آن نششته بود پدال زد. ورزشکاران کمی می‌توانند حتی به تنهایی این رقابت نفس‌گیر را به پایان برسانند و به همین خاطر به این رقابت‌ها عنوان مردان آهنین را داده‌اند. این پدر و پسر تا کنون در ۱۰۶۹رقابت ورزشی با هم شرکت کرده‌اند که شامل ۶۹رقابت سه‌گانه ورزشی می‌شود. نام دیک هویت به خاطر فداکاری‌هایش در موزه افتخارات مسابقات سه گانه ورزشی ثبت شده است. ریک هویت اکنون ۵۰ساله شده و پس فارغ‌التحصیل شدن از دانشگاه بوستون در آزمایشگاه کامپیوتر همین دانشگاه مشغول به کار شده است. پدر ۷۲سالهاو هم که همه جا همراهش بوده با درجه سرهنگی از ارتش بازنشسته شده است. این پدر و پسر هنوز هم اوقات خوشی را با هم دارند و بنیاد خیریه خود را اداره می‌کنند. دیک هویت اما به خیلی‌ها ثابت کرده است که پدرها همیشه بهترین تکیه‌گاه‌های دنیا هستند؛ تکیه‌گاه‌هایی بدون هیچگونه چشم‌داشت.منبع

پسوند: تا روز سه شنبه کسی بهم خبر نداد که این مطلب ناقص و با مشکل منتشر شده و این یعنی نداشتن مخاطب و بی تفاوت بودن بازدید کننده‌های وبلاگ. این ماجرا برای یه وبلاگ نویس خبر خیلی بدیه.

بازدیدها: 21

تو پیاده‌رو

با ویلچر برقیم از شمال بسمت جنوب تو پیاده‌رو خیابان ولیعصر تهران حرکت میکردم و لوازم ورزشی را سیر میکردم. یجا ورود کوچه‌ای به خیابان موجب بالا و پایین شدن سطح پیاده‌رو بصورت یک پله کوچک شده بود، برای عبور از اون پله، ایستادم و یکم اون سطح را برانداز کردم، امن‌ترین قسمتش برای عبور بسلامت، نزدیکترین‌جا به دیوار بود، در اون قسمت یه پسر ده ساله‌ی چاق و یه مردی ایستاده بودن، بهشون گفتم: میرید کنار ردشم؟ رفتن کنار، در حین رد شدنم پسره به مرده گفت: اینهمه راه اومده از اینجا رد میشه!؟ منم برگشتم طرفش و بهش گفتم: اگه از اونور میرفتم شاید ویلچرم از پشت برمیگشت، رد شدن از اونجا برای شما چیزی نیست اما برای من این پله مثل قطره‌ باران تو لونه مورچه است، آخر خطابه‌ی قرام انگشتامو شبیه هشمت فردوس تو سریال ستایش کردم و با خنده و شوخی به پسره گفتم: افتاد.

پاپوش: خدا را شکر، خدا درهای رحمتشو باز کردو باران خوبی بارید، ایشاالله دل همه شاد و گرم به عشق باشه.

رسیدیم پشت در خونه ، کلید نداشتم به داداشم میگم کلیدتو بده، میگه میخوای درو باز کنی؟ میگم پَـــ نَ پـَــــ میخوام بدمش به حسین تهی از معطلی درش بیارم….

رفتم جلسه ثبت نام ۱ساعت وایسادم.یارو اومده میگه میخوای ثبت نام کنی؟ پـَـــ نَ پـَـــ اومدم حالتو احوالتو سفید رویتو سیه مویتو ببینم بروم..

تو اتاق عمل نوزاد تازه به دنیا اومده به دستیار میگم چاقو رو بده میگه میخوای بند نافو ببری؟ پـَـَـ نَ پـَـَــــ میخوام رقص چاقو کنم از مامان بچه شاباش بگیرم!!

۲ساعته از بیرون صدای قار قار میاد…داداشم میگه صدای کلاغه؟میگم: پــَ نَ پـــَ قناریه متال میخونه!

دوستم در یخچالو باز کرده,دیده هیچی توش نیس,میپرسه:واقعاخالیه!؟میگم پَــ نَ پَـــ هیدنشون کردیم که غریبه ها نبیننشون

 دوستم تو خونه خوابیده بود داداشم از راه اومده میگه خوابه؟ میگم پَـــ نَ پَـــ رفته رو اسکرین سیور لگد بزنی روشن میشه!!!!داشتم میرفتم باشگاه وسط راه یادم اومد یه چیزی رو یادم رفته، برگشتم خونه.در زدم داداشم در رو باز کرده با تعجب میپرسه حامد تویی؟!!!نرفتی باشگاه؟ میگم:پَــــ نَ پَــــ حامد رسید من دیلیوریشم

بازدیدها: 1590