اگر با دقت متن ترانهی ، گریز ، از آقای صدا ، ابراهیم حامدی ، ابی ، توجه کنید ، به این نتیجه میرسید که ، ترانه سرا حرف دل ما نخاعیها را زده و احتمالا خودش یک بار زندگی با درد نخاعی بودن را تجربه کرده بوده که داره اینطور از سلامتی و جوانی از دست رفته میگه.
خواستم بنویسم تو خیابان کنار یه پرایدی که احتمالا تاکسی اینترنتی بود و در سایه انتظار مشتری در مسیر دلخواهش بود ؛ لختی درنگ نموم ، که حضرت شیخ اجل مولانا ابوالقاسم فردسی اومد تو ذهنم که داره شکوه میکنه و میگه: سر جدت تو دیگه برای ما لفظ قلم نیا و عجم را بما واگذار و تو همون علیل المومنین باش و معین الفلجا ، دیدم منطقی میگه.
من که ندیدم ؛ پس چرا میگم دیدم!؟ من که نمیگم ؛ دارم مینونیسم ، پس چرا مینویسم میگم!؟ اصلا من که نمینویسم ، تایپ میکنم، پس چرا تایپ میکنم مینویسم!؟ اینجا بود که بانگ رسای راوی تو ذهنم طنین انداز شد که میگفت: روایت معتبر داریم از علیل المومنین که از قدیم بیخود نگفتن شنونده باید عاقل باشه.
القصه : راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار و خوشه چینان خرمن سخن دانی و صرافان سر بازار معانی و چابک سواران میدان دانش توسن خوش خرام سخن را بدینگونه به جولان درآوردم که به آن راننده پرایدی که احتمالا تاکسی اینترنتی بود و در سایه انتظار مشتری در مسیر دلخواهش بود، گفتم : در پنجشنبه بازار چیتگر کنار شهرک شهرداری در سایه توقف کرده بودم و مشغول اسپری نمودن آب به خود بودم که صاحب سایه گفت: توقف بیجای شما مزاحم کسب ماست، حرکت کن آقا. روبه آن راننده پرایدی که احتمالا تاکسی اینترنتی بود و در سایه انتظار مشتری در مسیر دلخواهش بود گفتم: توقف بیجای من جهت اسپری نمودن آب به خودم مزاحم شما نیست!؟
پسرفت:بنظر من مرگ ترس نداره و خیلی هم شرینه، ولی مرگ داریم تا مرگ. بنظر شما بد ترین شکل مردن چیه؟؟
خیلی دوست دارم بدانم پروردگار بخشنده و مهربان و دانا و توانا در بارهی ما مردم شریف و شهید پرور ایران، چی فکر میکنه که این حجم عظیم بلایایی الهی و فجایع هر روز جدیدتر از دیروز انسانی در طول تاریخ بدون توقف بر سر ما آمده. احتمالا خدا فکر میکنه که بجای آدم و حوا ایرانیها سیب و گندم بهشتش را خوردن و ریدن تو بهشتش!؟ یا احتمالا آدم و حوا ایرانی بودن و داره انتقام اونها را از ما میگیره!؟ شاید هم وقتی این حجم بزرگ دروغ و دزدی و تقلب و کلک را از عابد و زاهد و روحانی و پیشنمازمون تا کسانی که از زاغه نشینهای جنوب شرق کشور که در سریال نون خ بصورت تلویحی دیدید، دزدی میکنند، میبینه فکر میکنه شیطان رجیم و بچههاش تو ایرانن و تصمیم داره کلا ایرانیها را به خاک بده.
خدایا ما هر غلط و اشتباهی که کردیم، ببخش و فراموش کن. تو رو به خودت قسم ما را فراموش کن. ما هم آفریده خودتیم به قرآن و تورات و انجیل و زبور و صحف ابراهیم و نوح. خدایا ما را شتر فرض کن، شتر دیدی ندیدی. بذار یکم بخندیم و بریم عشق و حال و صفا کنیم.
پیوست: این داستان امروز حمله اسراییل به اصفهان برامون داستان تکراری نشه صلوات.
شنیدین میگن: عرض عمر مهمتر از طول عمر است. ما نخاعیها در همین دسته افراد قرار میگیریم.
قریب ثلث قرنه که دارم از ضایعه نخاعی رنج بیپایان میبرم و قطعا عرض این مدت ده برابر بیشتر از طولش بوده.
خوشبختانه خدای متعال هیچ وقت ما و اونها را فراموش نمیکنه و هر روز ما و اونها را با یک امتحان الهی جدید مواجه میکنه.
امتحال الهی اونها اینطوریه که : برن خارجه بچه به دنیا بیارن، از خارجه شناسنامه بگیرن و سیسمونی بخرن، و یا با جعل امضا شون ، زمینی به ارزش هزاران میلیارد تومان بنامشون کنند.
امتحال الهی ما هم اینطوریه : بازخواست از درسهای دادهنشده و خوانده نشده. البته ، بیشتر بنظر میآد ما نمونه آدمهای آزمایشگاهی هستیم برای آزمایشگاه عذابهای الیم جدید برای طبقات مختلف جهنم .
پایانه: درسته که طول روز بیشتر ۲۴ ساعت نیست ، اما عرض هر روز برای خیلی از ما بیشتر از صدها ساعت است که ناشی از : انواع درد و رنج و بیتحرکی جسمانی و هزاران فکر و درگیری ذهنی و روانی نسبت به وضعیت خود و آینده خود است.
خداوند ” خــر ” را آفرید! و به او گفت: تو بار خواهی برد؛ از عقل بی بهره خواهی بود؛ و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود؛ و ۵۰سال عمر خواهی کرد! ” خــــر” به خداوند پاسخ داد: خداوندا؛ من میخواهم خر باشم؛ اما ۵۰سال برای عمرم طولانی است.. عمر مرا ۲۰سال کن. و خداوند آرزوی “خـــر” را براورده کرد.
خداوند ” ســـگ” را آفرید! و به او گفت: تو نگهبان خانه انسان خواهی شد؛ بهترین و وفادارترین یار انسان.. و ۳۰سال عمر خواهی کرد! “ســــــگ” جواب داد: خداوندا! عمر مرا ۱۵سال کن. و خدا آرزوی سگ را هم براورده کرد.
خداوند “میـــمون”را آفرید! و به او گفت: تو از این جا به آنجا میپری؛ برای دیگران شکلک در میآوری تا سرگرم شوند؛ تو ۲۰سال عمر میکنی! “میــــمون”جواب داد: خداوندا ۲۰سال عمری طولانیست.. مرا ۱۰سال کافی است! و خداوند آرزوی میمون را نیز براورده کرد..
و سرانجام، خداوند ” انــــسان” را آفرید! و به او گفت: تو سروریِ همه موجودات زمین را در دست میگیری و بر تمام جهان مسلط میشوی؛ و ۲۰سال عمر میکنی! “انــــــسان” به خداوند گفت: سرورم؛ ۲۰سال برای من خیلی کم است!! آن ۳۰سالی که خر نخواست؛ آن ۱۵سالی که سگ نخواست؛آن ۱۰سالی که میمون نخواست زندگی کند؛ به من بده!! و خدا آرزوی انسان را براورده کرد! از آن زمان تا کنون؛
انسان فقط ۲۰سال مثل انسان زندگی میکند!! و پس از آن ازدواج میکند و ۳۰سال مثل ” خـــر” کار میکند! و پس از آنکه فرزندانش بزرگ شدند؛ ۱۵سال مثل “ســــگ” از خانهای که در آن زندگی میکند؛ نگهبانی میکند!! و وقتی پیر شد ۱۰سال مثل “میــــمون” از خانه این پسر به خانه آن دخترش میرود و سعی میکند مثل میمون نوه هایش را سرگرم کند!!
شاهی کشوری را اشغال کرد، و به وزیر خود گفت: وزیر فوری قوانینی وضع کن تا فکر مردم به قیام علیه ما معطوف نشود!
فردای آن روز وزیر نزد شاه آمد و قوانین را خواند:
شاه صاحب جان و مال همه مردم است
حقوق یک چهارم گذشته
مالیات ۳ برابر فعلی
گوزیدن ممنوع !
شاه گفت: قانون چهارم چه معنی دارد؟!
وزیر گفت: قانون چهارم سوپاپ اطمینان است، بعدا متوجه معنی آن خواهید شد!
جارچیان قوانین را اعلام کردند؛
ملت گفتند: این که جان و مال ما از آنِ شاه باشد توجیه دارد، چون ایشان صاحب قدرت است؛ ولی یعنی چه نتوانیم بگوزیم!؟
مردم برای اینکه از امر شاه نافرمانی کرده باشند در کوچه و پس کوچه میگوزیدند ، جلسات شبانه گوز برگزار میکردند و هر گاه میگوزیدند احساس میکردند که علیه استبداد شاه اعتراض و قیام نمودهاند!
ماموران هم مدام در حال دستگیری گوزوها بودند و گاهی به توالتهای عمومی یورش میبردند و گوزوها را دستگیر میکردند…!
روزی شاه به وزیر گفت: الان معنی سوپاپ اطمینانی که گفتی را میفهمم! چون باعث شده که هیچکس به ۳ قانون اول توجهی نکند!
و چقدر این حکایت برایمان آشناست: برای اینکه چپاول ؛ اختلاس ؛ رانت ؛ وطن فروشی معلوم نشود مدام قانون چهارم و سوپاپ اطمینان را به شکل های مختلف به روز میکنند.
فردی بود که چای را آن قدر کم رنگ مینوشید که به سختی میتوانستیم بفهمیم که آب جوش نیست! چربی و نمک هم اصلا نمیخورد! ورزش میکرد و وقتی از او علت این کارهایش را میپرسیدیم، میگفت که اینها برای سلامتی بد است و سکته میآورد. او در چهل و پنج سالگی در اثر سکته قلبی درگذشت!
چندی پیش یک زندانی در امریکا از زندان گریخت. به ایستگاه راهآهن میرود و سوار یک واگن باری میشود. در واگن به صورت خودکار بسته میشود و قطار به راه میافتد. او متوجه میشود که سوار فریزر قطار شده است. روی تکه کاغذی مینویسد که این مجازات رفتارهای بد من است، که باید منجمد شوم. وقتی قطار به ایستگاه میرسد، مامورین با جسد او روبرو میشوند. در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است.
منتظر هرچه باشیم، همان برایمان پیش میآید. منتظر شادی باشیم، شادی پیش میآید. منتظر غم باشیم،غم پیش میآید.
هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پس انداز نکنیم. چون رخ میدهد. پول را برای عروسی، برای خرید خانه، اتومبیل، مسافرت و نظایر آن پس انداز کنیم. وقتی میگوئیم این پول برای خرید اتومبیل است، دیگر به تصادف فکر نکن.
ژاپنیها میگویند: اگر فریاد بزنی به صدایت گوش میدهند! و اگر آرام بگویی به حرفت گوش میدهند! قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را! این باران است که باعث رشد گلها میشود نه رعد و برق!
در خانهای که آدم ها یکدیگر را دوست ندارند، بچهها نمیتوانند بـــــزرگ شوند! شاید قد بکشند، اما بال و پر نخواهند گرفت!
زندگی کوتاه است … زمان به سرعت میگذرد … نه تکراری … نه برگشتی … پس از هر لحظهای که میآید لذت ببرید ….
پسوند:وقتی مسئولین و خانوادههایشان و اعوان و انصارشان در رانت و قاچاق و پولشویی و پست مدیریت و دست اندازی به اموال عمومی به نفع مطامع شخصی خود بیحیا و بیعفت و بیحجاب هستند، طلب حجاب از دختران و زنان به ترکستان رفتن نیست!؟
روزی ملانصرالدین الاغ خود را با زحمت فرآوان به پشت بام برد. بعداز مدتی خواست آن را پایین بیاورد ولی الاغ پایین نمیآمد. ملا نمیدانست الاغ بالا میرود ولی پایین نمیآید. پس از مدتی تلاش ملا خسته شد و پایین آمد ولی الاغ روی پشت بام به شدت جفتک میانداخت و بالا و پایین میپرید، تا اینکه سقف فرو ریخت و الاغ جان باخت. ملا که به فکر فرو رفته بود، باخود گفت: لعنت بر من که ندانستم اگر خری را به جایگاه رفیعی برسانم هم آن جایگاه را خراب میکند و هم خود راهلاک میکند.
داستان بالا خیلی شبیه سرگذشت ملت …. ایران است.
متاسفانه انسانهایی بدکردار با تکیه بر جهل و خرافه پراکنی، مسند امور را غصب کردند و به هر پست مدیریتی که منتقل میشوند برای دستیابی به مطامعشان، کشور و ملت را به هر منجلاب و فلاکتی میکشند.
قانون گذاران زحمت کشیدن قانون حمایت از خانواده و جوانی جمعیت وضع کردن. قانون گذاران شیرین عقل، جوانی که شغل ندارد و در تامین مخارج روزانه خودش مانده مگر مثل شما شیرین عقل است که بخواد هزینههای چند نفر بنام زن و فرزند را هم متقبل شود.
حالا گیریم یه چند تا مجنون هم پیدا شدن و ازدواج کردن. با این اخبار که ملت میبینند و میشنوند همه به مقام شامخ جمود و بیحسی و بیاحساسی و عدم تحریک پذیری دست یافتن. امام جمعه مشهد در بیاناتی نغز فرمودند: متاسفانه زن و همسر در خانه همدیگر را با اسم کوچک صدا میزنند. سیمای جمهوری اسلامی هم در این زمینه تونسته این باور را جا بندازه که همسران در خانه هم باید کاملا از هم رو بگیرند و هرگز نباید یکدیگر را لمس کنند، فرزند هم از راه گرده افشانی و یا نوشیدن آب از لیوان مشترک و یا تنفس در فضای بسته به وجود میآید، هم بستری و هم آغوشی و کارهای خاکبرسری هم از اعمال بعد وفات با حوریهای جهنم است، نگفتم حوریهای بهشت، زیرا اینگونه که تبلیغ نمودهاند، جملهی علما و فضلا و فقها در بهشت حضور دارند، و استفاده از شرابهای روان در جویهای بهشت را حرام اعلام میکنند، تردد حوری بدون چادر و چاقچور رو هم غیر شرعی اعلام میکنند و …. پس در بهشت فقط باید نماز خواند و عبادت نمود، روایت است هر رکعت از نمازهای هزار رکعتی هزارگانه یومیه در بهشت ۹۹۹ سال طول میکشه اگر زمانی هم اضافه بیاد حتما باید به دعای کمیل و ندبه و جوشن کبیر پرداخت.
پاپوش:پیشنهاد من به سیمای جمهوری اسلامی اینه که برای حمایت از قانون حمایت از خانواده و جوانی جمعیت و ترغیب زوجین به فرزند آوری، بجای پنهان کاری، از ساعت ۲۲ به بعد واقعیت و راز بقا را عریان به تصویر بکشند.
رمضانعلی کاوسی که جانباز قطع نخاع و نویسنده فعال در حوزه دفاع مقدس است و آثاری همچون «تیغهای گل رز»، «پرواز با بال شکسته» «کُفیشه»، «راز نهان»، «سهم من از عاشقی» و «بامداد روز شانزدهم» را در کارنامه خود دارد، در جدیدترین اثر خود به نام «موقعیت ننه» به خاطرات رزمندگان اصفهانی از زاویه دیگری پرداخته است. کاوسی در این گفتگو در خصوص نگارش این کتاب گفت: روزی مسئول ادبیات حوزه هنری اصفهان به من گفت این کتابهایی که شما مینویسید خوب است ولی کلاً جای طنز در کتابهای دفاع مقدس خیلی خالی است اگر بتوانید خاطرات رزمندهها و جانبازان را به این صورت گردآوری کنید خیلی خوب است.
وی با بیان این نکته که نوشتن طنز خیلی سختتر از نوشتن خاطرات معمولی است، توضیح داد: در واقع باید در این نوع نگارش خیلی ظریف بنویسید و محتوا خمیرمایه طنز را داشته باشد.
نویسنده کتاب «موقعیت ننه» از نحوه گردآوری خاطرات موجود در کتاب «موقعیت ننه» گفت و بیان کرد: من چون خودم جانباز قطع نخاع از ناحیه گردن هستم با موتور یا با ماشین به اینطرف و آنطرف میرفتم. یک رکوردر همراهم بود و زمانهایی که به بنیاد شهید یا سپاه در اصفهان میرفتم هنگامیکه رزمندهای به آنجا میآمد به او میگفتم که من میخواهم یک کتاب بنویسم با من همکاری میکنید و یکی، دو خاطره طنز برای من میگویید؟ در نهایت من ۷۲ خاطره از این دوستان جمعآوری کردم. وی افزود: از این تعداد، ۱۰ خاطره به دلیل اینکه بار طنز نداشتند حذف شدند و کتاب شامل ۶۲ خاطره از جانبازان و آزادگان عزیز است.
کاوسی متذکر شد: شاید خیلی از مردم فکر میکنند ما رزمندهها وقتیکه در جبهه بودیم در آنجا فقط دعا میخواندیم، قرآن میخواندیم، اینها بود ولی شوخطبعی و گفتن و خندیدن و سربهسر هم گذاشتن در واقع جزیی از زندگی ما رزمندهها بود و اگر اینطور نبود نمیتوانستیم در برابر آن آتش دشمن مقاومت کنیم. ما مجبور بودیم به هر صورت که شده به همدیگر روحیه بدهیم و همین مکالمات مثلاً یکی، دودقیقهای بچهها باعث میشد که روحیه پیدا کنند.
وی از “اشنوک” بهعنوان یکی از بهترین خاطرات کتاب «موقعیت ننه» نام برد و گفت: بهطورکلی تمام خاطرات این کتاب زیبا و خندهآور است و اگر خواننده این کتاب را شروع کند دیگر بالاجبار تا آخر آن را میخواند و میخواهد ببیند خاطرات بعدی به چه شکلی است.
وی بر صحت و واقعی بودن این خاطرات گفت و تأکید کرد: یکی از خصوصیات من این است که هیچگاه در متن اصلی دست نمیبرم و تمام این خاطرات عین واقعیت است یعنی عین آن چیزی است که اتفاق افتاده است و شاید اگر من بخواهد یک شاخصهای برای کارم در نظر بگیرم این اصیل بودن خاطرات است یعنی مطمئن باشید که داستانسرایی نشده است.
کاوسی افزود: از طرفی چون خود من رزمنده بودهام و میتوانستم دست بچهها را بخوانم که اگر کسی هم بخواهد مبالغه کند یا از خودش فیلمنامه بسازد اصلاً آن خاطره را نیاورم.
وی با اشاره به اینکه کتاب «موقعیت ننه» اولین تجربهام در ژانر طنز است، ابراز امیدواری کرد که مورد استقبال مخاطبان قرار بگیرد. منبع
پیوست:عرض تبریک و خدا قوت محضر دوست گرامی و سرور والا مقام استاد رمضانعلی کاوسی ، آرزومند تندرستی و موفقیتهای روز افزون شما و خانواده گرامی شما ؛ ارادتمند : مهرداد زندی
خیلی اهل کتاب خوندن نیستم، اما کتابهای صوتی را از کتابخانههای موجود در تلگرام دانلود میکنم و با تلفن همراه در هر زمان و هر مکان مناسب گوش میدم. یکی از کتابهایی که از هر نظر با ارزش و قابل توجه است، کتاب سَمَک عَیّار است. رمانی مشهور و قدیمی به زبان فارسی که در سدهٔ ششم هجری نوشته شده است. داستانهای این کتاب سه جلدی به دست فرامرز پسر خداداد پسر عبدالله نویسنده ارجانی جمعآوری شده است. سمک عیار، یکی از داستانهای عامیانهٔ فارسی است که سینهبهسینه نقل شده و سدهها مایهٔ سرگرمی مردم ایران بودهاست. قهرمان داستان پسر شاه حلب است که دلباختهٔ دختر فغفور شاه چین شده و سپس به جنگ پادشاه ماچین رفتهاست. بیشتر رویدادهای جلدهای یکم و دوم در چین و ماچین میگذرد.
این کتاب چند نمونه صوتی داره؛ یکی از کوتاهترین نمونهها که در ۵۹ فایل صوتی تهیه شده را میتونید از اینجا در کانال تلگرام IranBamDadدانلود کنید من این کتاب صوتی را ۲ بار کوش کردم بسیار جذابه، گوینده حرفهای داستان هم بینهایت به زیبایی و جذابیت داستان افزوده.
به همه توصیه اکید میکنم از این کتاب صوتی زیبا و ارزشمند ، لذت ببرند.