من و قله‌ی دماوند

چند سال پیش داداشم برام تعریف میکرد: همکارش عاشق طبیعت و کوه نوردیه و مدام درحال صعود به قلل مختلف ایرانه. یهو فکری به ذهنم رسید و به داداشم گفتم: به دوستت بگو هر وقت به قله دماوند صعود کرد، یه تکه سنگ از قله برام بیاره. بنظر من گران‌بهاترین سنگی که ممکنه تو ایران یافت بشه همینه. آخه دماوند نشانیست که توی تاریخ و فرهنگ و ادبیات ایران نقش پر رنگی داره و همواره یادآوره استقامت و بلندی و شکوه بوده. خلاصه این داستان چند سالی بود که فراموش شده بود، تا اینکه داداشم آمد پیشم و گفت: چند روز پیش دوستش درحالی که تو راه کتف و شانه‌اش آسیب میبینه به دماوند صعود کرده و برات از اون بالا برات گوهر آورده و داده که بدمش بهت. سنگش اندازه‌ی یه گردوی کوچکه، با سنگی‌هایی که آدم از کوه به ذهنش میاد بسیار تفاوت داره و جرم حجمیش کمه. بسیار گوگردیه، دو رنگ سیمانی و سفید متمایل به کرم داره. و بسیار ترد و خرد شونده است. برای قدردانی و تشکر زنگ زدم به دوست داداشم، میگفت: با اون‌همه دردی که داشتم، تا رسیدیم بالای قله، اولین کسی که به یادم اومد تو بودی، برای همین فوری به دوستانم گفتم: بگردین یه تکه سنگ پیدا کنید من باید ببرم برای کسی. چند دقیقه‌ای از کوه‌نوردی و دماوند و راه‌های سخت و آسان صعود بهش حرف زدیم. یه نکته جالب که از توی عکس‌های اینترنتی قله‌ی دماوند کشف کردم  اینه که دوتا بزکوهی در قله دماوند مردن و مثل مومیایی خشک شدن و تو خیلی عکس‌های کوه‌نوردان هستند. اینو که به دوست داداشم گفتم، در جواب بهم گفت: درسته، بنظر میاد این دو بز راه‌شون را گم کردن و به دلیل گرسنگی و شرایط بد جوی و درجه بالای گوگردی بودن فضا اون بالا مردن و همین شرایط باعث حفظ لاشه‌ی اونها شده.

پیوست: جای بسی خوشحالیه که همه مثل من فکر نمی‌کنند و همه‌ی کوهنوردان دوستانی مثل من ندارن که سفارش سنگ قله بدن وگرنه تا حالا ارتفاع قلل ایران نزدیک به سطح دریا بود.

شکر خدا حال پسرم و مادرش خوب است. خوشبختانه حال خودم هم خوب است. گفته بودم کرخت و سست و بی‌حال و حوصله هستم‌، دلیلش یکی از داروهایی است که دکتر برای رفع عفونت داده. اینو با جستجوی تو نت فهمیدم.

بازدیدها: 28

اردیبهشتی بهشتی

چند روز پیش عقدکنون برادرخانمم بود. به همین دلیل رفتیم منزل پدر عروس خانم که در منطقه‌ی دوهزار و سه‌هزار (هزار یعنی رود) بین تنکابن و رامسر در استان مازندران(میگن شمالی‌ها به رختخواب میگن مازندران) است. روزها هوا بسیار عالی بود. دریا مثل استخر آرام و بی‌موج بود. منزل پدر عروس در باغ پرتقالی بود که درخت‌هاش در این روزها مملو از شکوفه هستند. شب‌ها هوا خیلی سرد میشد طوری که شب بدون پتو نمیشد خوابید، اما هوای لطیف منطقه که تماما عطر شکوفه‌های بهار نارنج بود، دلیل خوبی بود برای باز کردن پنجره و لذت بردن از هوای سرد همراه با شمیم و نسیم خوش بهاری.

قبل از شروع سفر توالت رفتم که اونجا توالت لازم نشم.

برای استراحت من دو تشک پنبه‌ای را روی هم انداخته بودند روی زمین و من شب راحت و بی‌مشکل روی اونها میخوابیدم.  

پاورقی: همسر مهربانم مطابق برنامه‌ی پزشکش رفت سونوگرافی، خانم دکتر به همسرم گفته: خوشبختانه وضعیت جنین بسیار خوب و مناسب است(شکرت خدای خوبم). اگر از مطلب قبل متوجه جنسیت فرزندم نشدید حتما میتونید از روی اسم‌های زیر که چند بار برای انتخاب نام مرورشون کردم متوجه جنسیت جیگر باباش بشید.

به خواندن ادامه دهید

بازدیدها: 459

سالی که گذشت

هفته‌ی پیش عرض کردم که، هنوز یک‌سال نشده باهمسرم زیر یک سقف زندگی میکنیم، امروز باید عرض کنم که، سال پیش در همین هفته‌ی آخر سال بود که من و همسرم از خانواده‌هامون جدا شدیم و به لطف خانوداه‌هامون زندگی مشترک زیر یک سقف را آغاز کردیم. سال جاری یا بقول دری زبان‌ها، سال روان برامون اتفاق‌های جالب و شیرین و خوشایند داشت: اول سالی با کلی تعجب همسایه‌مون را در اولین عید دیدنی متاهلی منزل پدر خانمم دیدم، تازه اون که خوب بود، چون تعجب آورترین کمد‌ دیواری دنیا را در منزل پدر خانمم دیدم. یه پیشنهاد انقلابی در کمال هوشمندی برای هدفمندی یارانه‌ها به ذهن و زبانم آمد. از اخلاق و رفتار متاهلی خودم گفتم. یه افسانه‌ای محلی در مورد رعد و برق شنیدم. من و همسرم بجای پارک و سینما و رستوران رفتیم خونه‌ی بابام. کلی بکن و نکن کردم. برای مهمونی افطاری که دعوت بودیم کلی ویلچر رانی کردم. پدرم نتیجه‌ی۲۰سال معلول داریش را دید. نتیجه‌ی آبرو جمع کردنم تو خدمت سربازی را دیدم. با خانواده همسرم رفتیم مسافرت و سفرنامه (۱) و سفرنامه (۲) را نوشتم. از درگیری و مزاحمت نسیم خانم گفتم. یه جوان را دوچار تحولات کردم. صحنه‌ی سخیف و مستهجنی که در یک سریال بود را فاش کردم. به رابطه‌ی ژنتیکی ایرانی‌ها و آلمان‌ها پی بردم. فهمیدم چگونه روی ویلچر بنشینیم بهتره. راهنمای ازدواج با معلول قطع نخاع شدم. برادر داماد بودن را تجربه کردم. برای کسانی که میخوان ازدواج کنند آگهی ازدواج و همسریابی دادم. برای رفع سرماخوردگیم خود درمانی کردم. برای گرامیداشت روز جهانی معلولین رفتیم برج میلاد. پیشنهاد برگزاری مسابقه‌ معلول خوشبخت کیست؟ را دادم. خبر ساخته شدن میکروکامپیوتری برای گام برداشتن و واکر ویژه بیماران ضایعه نخاعی  را شنیدم. نکاتی پیرامون رفتار با کسی که آسیب نخاعی دیده را خواندم. باز هم خبرهایی از درمان با سلول‌های بنیادی شنیدیم. بهترین خبر از بهترین شیوه‌ی ترمیم نخاع را شنیدیم. فتنه‌ی اقتصادی را افشا کردم. دوباره به عینک نیاز پیدا کردم. فراموش‌کاریم موجب شد فکر کنم  پدر نشده سالمند شدم. پیش درآمد فصلی تازه در زندگیمون را گفتم. کمی به عقب رفتم و پس درآمد فصلی تازه را گفتم. داداشم نازنینم منو وارد بهترین کسب و کار برای معلولان کرد. و دست آخر گفتم که من مردی از جنس……. هستم.
پسینه:
 یک سال دیگه از سالهای باقی مانده‌ی عمرمون کم شد و به سن‌مون اضافه شد. آرزو میکنم سال آتی برای همه پر از خیر و برکت باشه و ایشالله همه دست کنید تو طلا و جواهر. ایشالله در سال جدید وارد مرحله‌ای جدید خواهم شد.  

بازدیدها: 29

سفرنامه (دو)

سریع از ترافیک سر کمربندی چالوس به نوشهر خلاص شدیم و راه را بطرف شرق ادامه دادیم و از پارک جنگلی سی‌سنگان عبور کردیم و به مجتمع تفریحی شهید همت رسیدیم، بعد تکمیل فرم پذیرش و دریافت کلید ویلا و کارت استفاده از امکانات مجتمع، رفتیم برای استقرار. متاسفانه ویلایی که بهمون دادن پله داشت برای همین زنگ زدم به رییس مجتمع و او دستور داد ویلای مناسب حالم را بهم بدن، با این حال باز ویلاش ۲نیم پله میخورد. امکانات رفاهی داخل ویلا خوب بود: گولر گازی همراه با پنکه، تخت‌ها با تشک‌های خیلی خوب، آشپزخانه با یخچال پر، فنجان و فلاسک چای، حمام و توالت تمیز و…. داخل مجتمع این چیزا هست: استخر، سالن تیراندازی، سینما، پیست با کلی دوچرخه برای ‌سواری، پارک‌جنگلی با آلآچیق، پارک برای بازی بچه‌ها، فوتبال دستی، میزتنیس‌رومیز، چایخانه، فروشگاه، رستوران، تنها بدی مجتمع اینه که ساحلی نیست و کوه‌پایه‌ایست. عصر روز اول رفتیم دریا، با تشویق من بجز پدر و مادر همسرم و خودم بقیه با لباس رفتن داخل دریا، وقتی همه از دریا خسته شدن یه موج خیلی قوی آمد و پاهای منو که روی شن‌ها بود را خیس و پر از آشغال کرد. روز بعد رفتیم به شهر رویان و از اونجا ۳۳کیلومتر به طرف جنوب رفتیم تا به آبشار آب‌پری رسیدیم، خیلی‌ها اونجا بودن، متاسفانه آب آبشار پریده بود و یه باریکه از گوشه‌اش آب میآمد. منطقه‌ی بسیار زیبا و شگفت‌انگیزی بود اگه شمال رفتید حتما اینجا برید. روز آخر خانم‌ها رفتن بازار، قیمت همه چیز بسیار گران بود، قیمت میوه هم ۳برابر تهران بود. کلا سه روز و چهار شب اونجا بودیم. ظهر روز اول هوا داغ روزهای بعد هوا خنک شد، شب و صبح روز آخر کلی باران آمد. برای بازگشت از جاده‌ی هراز بطرف تهران آمدیم، چندجا برای استراحت و در امام‌زاده‌هاشم برای زیارت ایستادیم و نزدیک ساعت۲۰ رسیدیم خانه. هزینه داخل مجتمع که شامل میشد بر اسکان و خوراک برای ده نفر، نزدیک۶۰۰هزار تومان شد که البته همه را من مهمان کردم. اینهم عکس شش در یک ما:۱-ورودی جاده چالوس ۲و۳-داخل مجتمع ۴-آبشار آب پری ۵-من و همسرم جلوی آبشار ۶-ابتدای ورود به تهران

پسرفت: باوجود اینکه در طول سفر آب تو دلم تکان نخورد و خیلی خوش‌گذشت و اصلا خسته نشدم اما از روزی که برگشتم خانه کلی بی‌حال شدم و دو روز اصلا تکان نخوردم. ایشالله خدا قسمت کنه همه‌ی دوستان مجرد ازدواج کنند و با خانواده‌ی همسرشون دست جمعی برن ماه عسل.

بازدیدها: 33

سفرنامه (یک)

بعد چند روز مسافرت و تجربه‌ی همه نوع آب و هوا برگشتیم به خانه و کاشانک خودمون. دوستان بجای ما خیلی خوش‌گذشت، قبل از سفر از همسایه‌ی روبرویی‌مون خواستم روزها حواسش به رفت و آمدهای منزل ما باشه،(صبح روز اول که مادرم آمده بوده باغچه را آب بده همسایمون سریع مچش را گرفته بوده) داداشم هم به خواست من شب‌ها میآمد منزل‌مون میخوابید که خدایی نکرده آقا دزده منزل‌مون را تبدیل به کویر لوت نکنه. روز بعد عید فطر سفر را آغازیدیم. رفتنی از جاده چالوس رفتیم، از همون ابتدای راه به ترافیک سنگین خوردیم و توی آفتاب تند ساعت۱۱ خیلی سریع آمپر بدن من رفت بالا و جوش آوردم، دل‌درد شدید هم امانم را بریده بود که با ریختن آب روی تن و بدنم و خوردن قرص و آب و چندتا شیرینی نم‌نم مشکل جسمانیم رفع شد و راه هم باز شد.(راننده بعدا بهم گفت: اگه بدحال بودنت پنج دقیقه بیشتر طول میکشید برمیگشتم خانه). راننده‌های دو ماشین‌ما که برداران همسرم بودن ساعت۱۴ جلوی تونل کندوان برای استراحت ایستادن. آب و میوه و آش و نماز زدن و راه افتادن. نزدیک ساعت۱۷ نرسیده به مرزن‌آباد دوباره راننده‌ها برای استراحت کنار جاده ایستادن، هنوز باسن‌ها به زیر انداز نرسیده بود که دوتا ماشین پلیس‌راه یقمون کردن و گفتن: راه یطرفه شده و شما آخرین ماشین‌های توی جاده هستین، سریع راه بیافتین، خلاصه، پلیس‌ها جلو و عقب ما را گرفتن و ما را به خارج از منطقه‌ی خطر هدایت کردند. سر ورودی چالوس و کمربندی نوشهر باز به ترافیک خوردیم.

پاورقی: از سفر که برگشتم دیدم اینترنتم قطع شده، زنگ زدم به پشتیبانیش، گفتن: مشکل داریم و فعلا خط‌ها قطع هستن. من هم کلی کار الکی دارم که باید بهشون برسم. بعد اینکه خودم را جمع کردم بقیه‌ی مطلب را با عکس ارائه میدم.

بازدیدها: 52

آبرو

بیست سال پیش رفتم سربازی، بعد از آموزشی در روز تقسیم، شخصی آمد بین سربازها و من و چند تا از بچه‌هایی را که درس فنی خوانده بودیم را با خودش برد تا در یکی از مهمترین(در زمان خودش) کارخانه‌های‌ سازمان صنایع دفاع مشغول به خدمت بشیم. اون موقع وزیر کشور کنونی مدیر اونجا بود. صبح با سرویس پرسنل رسمی، با لباس سربازی میرفتم سرکار و ساعت ۱۴با سرویس برمیگشتم خانه. خیلی زود توانایی خودم را نشان دادم و با خواست رییس پروژه کار با یکی از بزرگترین دستگاه‌های سوراخکاری کشور را شروع کردم. کاری که پرسنل رسمی انجامش می‌دادند را من با دو برابر سرعت انجام میدادم. کارم خیلی خوب بود و بسیار تو چشم همه بودم. برخورد همه با من بسیار دوستانه و با محبت بود. اوخر خدمت چند بار بهم پیشنهاد استخدام دادند. چند وقت پیش زنگ زدم به مدیر کارگاهی که من سربازش بودم، کلی تحویلم گرفت و کلی احوالم را پرسید، گفتم: ازدواج کردم و حال و روز خوبی دارم. حرف مسکن شد، گفتم: در خانه پدری ساکنم. خلاصه از لطف اوشان معرفی شدم به تعاونی مسکن محل خدمتم، اونها گفتن: بیا ۵میلیون پیش و متری۶۰۰هزار تومان بده تا یک دستگاه آپارتمان از برجی ۹طبقه در حومه‌ی تهران(شهر اندیشه) بهت بدیم. شرایط پرداخت و محل برج خوب بود تنها بدیش این بود که من پول نداشتم.

پیوست: مدیرانی که زمان سربازی من، همکار وزیر کشور کنونی بودن، الان همه در حد رییس سازمان و معاون وزیر ارتقاع شغلی پیداکردن، به لطف رییس زمان سربازیم آخر هفته‌ی جاری میریم مسافرت، جایی که قبلا هم رفته بودم.

فروشی: یک دستگاه ویلچر برقی مِیرا اوپتیموس وان، ساخت آلمان

شماره تلفن تماس با فروشنده این ویلچر آقای کریمی: ۰۹۱۹۷۹۴۱۰۹۷

بازدیدها: 92

کارت هوشمند ایاب ذهاب

تلفنم زنگ خورد‌، از اونور خط گفتن: باید بیایی کمیسیون امنیت ملی، نه بابا، این نبود، گفتن: اگه کارت هوشمند ایاب ذهاب میخواهی باید روز بعد اربعین بیایی بهزیستی تا بفرستیمت تو کمیسیون، اونجا تشخیص میدن صلاحیت استفاده از سرویس را داری یا نه؟ برای روزی که گفته بودن نتونستم از بهزیست‌کار ماشین بگیرم. زنگ زدم بهزیستی و داستان را براشون تعریف کردم و ازشون وقت مجدد خواستم، بهم گفتن: باشه فردا بیا. باز زنگ زدم بهزیست‌کار و ماشین خواستم، اینار گفتن: باشه میان دنبالت. شب راننده سرویس زنگ زد و گفت: صبح ساعت نه میام دنبالت. از شدت سر درد ساعت سه‌ونیم صبح بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد، ساعت نه صبحانه خورده و لباس پوشیده رفتم جلو درب، سرویس با یک ساعت تاخیر اومد دنبالم. راننده قبل من یه‌نفر دیگه را که به دلیل بیماری میو‌پاتی ویلچر نشین بود را برای بردن به کمیسیون سوار کرده بود. ماشین یک ساعتی لاک‌پشتی در ترافیک سنگین حرکت کرد تا بالاخره توی حیاط بهزیستی از پس ون بیرون زدم. محل برگزاری کمیسیون زیر زمین بهزیستی بود، برای رسیدن به اونجا: اول یه پیچ۹۰درجه زدم و رفتم توی رمپی باریک وسط رمپ و یه درب بسته بود، برای عبور از اون ‌‌‌‌‌یه چرخ۱۸۰درجه زدم و دوباره مسیر رمپ را ادامه دادم و بعد اون از یه دالون هم عبور کرم و رفتم تو کمیسیون، قبل هر حرفی یکی از کمیسیونی‌ها ازم پرسید: اینها چین که کشیدی رو جورابت؟ گفتم: بخاطر فرم پاهام مجبورم کفش روباز تابستانی بپوشم و برای اینکه پاهام یخ نکنن بعد پوشیدن شلوار گرمکن و جوراب پاهامو کردم تو کیسه زباله و اونو چرخوندمش دور پام و بعد کفش پوشیدم. از نوع معلولیتم و کارهایی که با سرویس میخام انجام بدم پرسیدن؟ در جوابشون گفتم: من متاهلم، هم باید به امور منزل برسم هم باید کف پاهام که نافرم شدن را با فیزیوتراپی درمان کنم. بهم گفتن: نسخه پزشک بیاری بهت هفته‌ای دوبار سرویس میدیم.

پاورقی: قبلا کیسه زباله را از روی کفش امتحان کرده بودم و الان به این نتیجه رسیدم که استفاده از رو کارایی بیشتری داره. دوستان ویلچری اگه خواستید تو هوای سرد برید بیرون بی‌خجالت از کیسه استفاده کنید و حالشو ببرید، فقط یادتون باشه هوای توی کیسه‌های پاتونو تا ته خالی نکنید.

بازدیدها: 1658

هنر چهل سالگی

چند وقت پیش با ویلچر برقیم داشتم از یه خیابان شش‌متری تهران رد میشدم، یه جا توی باغچه‌ی باریکه بین خیابان و پیاده‌رو یه جفت کفش مردانه که دور انداخته بودنشون توجه‌مو شدید به خودش جلب کرد، کفش‌ها پاره نبودن و برای آدم خسیس احتمالا باز هم قابل پوشیدن بودن، اما شکل و فرمشون مثل صندوق عقب تاکسی‌های فرسوده بود. وقتی نیم متر از اون کفش‌ها دور شدم باخودم گفتم: اگه الان یه دوربین حسابی داشتم میتونستم چندتا عکس هنری از این کفش‌ها بگیرم که میتونست به وضوح مفاهیم: پیری، مانده‌بودن، خستگی، انتظار و یاس را القا کنه. کمی بیشتر که از کفش‌ها دور شدم حسرت خوردنم شروع شد و به خودم گفتم: دوربین حرفه‌ای نداشتم، چرا با دوربین گوشیم از اون صحنه‌ی هنری عکس نگرفتم!؟

پاپوش: دوربین موبایل‌تون را دست کم نگیرین، دوربین معمولیه گوشی بهتر از دوربین عکاسی بده. چندروز پیش از جلو نمایندگی سونی رد میشدم دیدم پشت ویترین یه‌سری دوربین عکاسی دیجیتال سایبرشات سونی گذاشتن که روش قیمت۹۹هزارتومن درج شده. جو گیر شدم و یکی خریدم که با حافظه و کیفش شد: ۱۳۲تومن. الان از خریدش مثل خودم پشیمونم. آدم باید چل باشه که تو چهل سالگی چل بشه. اینم دوتا عکس که با همین دوربین گرفتم: ۱-عکس مفهومی من و تابلوی دوربین عکاسی از شما عکس میگیرد ۲-عکس مفهومی من و چهارپایه

آشنائی با لوکومات رباتی برای کمک به آسیب دیدگان نخاعی و فلج مغز

نشان گوگل به مناسبت اختلاس سه هزارمیلیاردی

تو آشپزخونه استکان و قندون از دستم افتاد شکست.مامان اومده میگه چیزی شکوندی؟ میگم: پـَـَـ نــه پـَـَــــ شیشه ی نازک تنهایی دلمو گذاشتم رو اکو حال کنم

دوستم اومده صاف رفته نشست رو بالشم! میگم: راحتی‌؟ میگه: بلند شم یعنی‌! میگم: پـَـَـ نَ پـَـَـــ بشین قالب باسنت شه یه موقع گم شدی واسه تشخیص هویت ازش استفاده کنیم

دارم فیلم میبینم، زنه توش بیکینی پوشیده… مامانم اومده میگه فیلم خارجیه؟ پَـــ نَ پَـــ مختار نامست یه چند قسمتش تو سواحل انتالیا فیلمبرداری شده

نصفه شبی رفتگره داره زمینو جارو میکنه، رفیقم میگه رفتگره؟؟؟ میگم پـَـــ نــه پـَـــ بابا بزرگه هری پاتره

بازدیدها: 1549

عکس رخ یار

عصر روز ۳۰شهریور مثل همیشه رفتم پارک شهرک‌مون که اینجاست: تهران-کیلومتر ۱۴جاده‌ی مخصوص کرج-چهار راه ایران‌خودرو، اون روز باد میآمد و هوا ابری بود، من در این مواقع توی ابرها دنبال تصاویر آشنا میگردم، یوهو بسرم زد برای آزمایش کیفیت دوربین گوشیم و دیدن فیلم حرکت ابرها از آسمان فیلم بگیرم، گوشی را گذاشتم روی دسته‌ی ویلچر و ضبط فیلم را زدم، بعد دو دقیقه ضبط رو متوقف کردم و فیلم رو تماشا کردم، با نگاه اول حیرت کردم، اگه میخواهید شما هم مثل من بهت زده بشید اون فیلم را دانلود کنید و ببینید، البت فیلم را من با موزیک و عکسی راهنما ویرایش کردم حجمش ۲۳۳۹ کیلوبایته، دانلودش با اینترنت کم سرعت حدود ۸ دقیقه طول میکشه لینک مستقیم برای دانلودلینک برای دانلود غیر مستقیم

پایانه: تمام مغازه‌های دو مرکز فروش پارچه و دوخت کت شلوار را برای خریدن پارچه‌ی راه راه سیاه و سفیدی که عرض خط‌هاش حداقل یک سانت باشه را زیر چرخ ویلچر گذاشتم(اسنادش هم موجوده: نیگا) اما پارچه‌ی طرح آلکاپونی پیدا نکردم.

بازدیدها: 55