بعد خواستگاریه انتحاریه ما، چند روزی تو منزل بهیاینا مراسم مخ زنون بوده، بهی میگفت: تا وقتی منزل بودم همهچیز خوب بود، اما وقتی میرفتم سرکار و برمیگشتم، مخالفتها شروع میشد. خانوادهی بهی بهش میگفتن: اینها که اینهمه از زندگی پسرشون بد تعریف کردن وای به زندگی واقعیش!! خلاصه، اونقدر بهی و خانوادهاش رو مخ هم رژه میرن و میان تا بالآخره به نتیجه میرسن. بهی پیامک زد: برای اینکه بدانی نتیجه خواستگاریت چیه، زنگ بزن به داداشم. با ترس و لرز زنگ زدم، آخه ماشالله داداش بهی بزرگ مردیه که یه کشیده به کسی بزنه طرف برای همیشه میخوابه، بعد مقدمه چینی یجورایی که درست یادم نمیاد پرسیدم: اجازه میدین مجددا با خانواده بخدمت شما برسیم؟ هنوز، بفرمایید، خوشحال میشیم، قدمتون روی تخم چ….گفتن داداش بهی تمام نشده بود که گفتم: پس با اجازهتون پنجشنبه ساعتپنج ما یک حلقه هم بعنوان نشان میاریم که تقدیم کنیم. پنجشنبه بعد نهار و چای، لباس پوشیدم و هدیههایی را که خواهرهام (خدا خیر دنیا و آخرت را بهشون بده) زحمت خریدنشونو کشیده بودن را برداشتیم و ساعت سه از خانه خارج شدیم، باز به ترافیک خوردیم، خوشبختانه اینبار دیر نرسیدیم. هوا سرد بود و نمنم بارانی هم میبارید. جلوی درب منزل بهیاینا از ماشین آمدم روی ویلچر و وارد منزلشون شدیم. ابتدا با چای و شیرینی و میوه پذیرایی شدیم. برای روشن و گرم شدن موتور مجلس، شوهر خواهر بهی گفت صلوات بفرستیم، منم یکم نمک ریختم و گفتم دومی و سومی را هم بفرستید تا بهتر بریم سر سخن دوست که خوش است. خطاب به خانوادهی عروس گفتم: همونطور که قبلا خدمت بهی خانم عرض کرده بودم، من جهیزیه نمیخوام، اسباب زندگی و منزل را خودم تهیه میکنم، البته من سرمایه دار نیستم، یهمقدار اندکی پسانداز دارم که در اختیار بهی خانم میذارم، خودش با اون هر کار دوست داشت بکنه، میتونه همه را طلا بگیره، میتونه وسیلهی منزل بگیره، میتونه عروسی بگیره، کلا مدیریت مالی دست عروس خانم باشه. وقتی همهچیز بخیر پیش رفت، با کسب اجازه از والدین بهی، مادرم چادر سفید را انداخت رو سر بهی و حلقهی نشانمو دستش کرد. بعد من از خانوادهی بهی خواستم که اجازه بدن بهی بیاد منزل ما تا بیشتر با هم آشنا بشیم و در مورد همهچیز با هم صحبت کنیم. اینطوری بود که من نامزد کرده برگشتم خانه.ادامه دارد………
پاپوش: با این اوضاع که پول ملی داره مدام ارزشش را در برابر طلا و پولهای خارجی ازدست میده، همه داریم روز به روز فقیرتر از قبل میشیم، در این میان هستند افراد خجستهای که بجای رانت خواری، فیلشون یاد ازدواج و خریدن اسباب منزل میکنه و پیه کابوس ازدست دادن کل پس انداز و زیر بار وام رفتن را به تن شون میمالن.
بازدیدها: 1640