پیری و هزار درد

توی این سفیدی سرمای زمستان و هنرنمایی و برف افشانی پر و پیمون ننه سرما و رفتن ملت نه‌جیب ایران توی صف سبد کالا، من تا بالای سر خزیدم زیر پتو و شُر و شُر عرق میریزم. عرق کردنم نه از گرماست و نه از تب و نه از ریزش این روزهای بازار بورس، بلکه از داروهایی است که خانم دکتر صادقی، دختر خاله گرامیم برام تجویز نمود. یکی از داروها که خارجی هم هست وظیفه‌اش بهبود حرکت و باکتری‌های روده است و همین دارو سیستم اتونوم بدنم را حساس و فعال کرد و باعث شد هر روز برم توالت و این برنامه برای من که توالتم را برای جلوگیری از افت دمای بدن با حمام یکی کردم سخته. خلاصه خوردن داروها را قطع کردم اما همچنان عرق میکردم فراوان. گفتم شاید اگر بروم توالت و بقایای داروها از بدنم دفع شود عرق کردنم قطع شود. اما فقط از شدت‌اش کاسته شد. باخودم فکر کردم شاید این نوعی حساسیت باشه، پس یه قرص آنتی‌هیستامین خوردم، خوشبختانه جواب خوبی داد و مقدار زیادی از آزاردهندگی عرق کردنم کاست اما همچنان عرق کردن ادامه دارد.

ته‌بندی: از اینکه پرونده‌ی عرق کردنم ختم بخیر شده بود خوشحال بودم اما دوباره این داستان شروع شد تا قطع شدنش دلیلی باشه برای خوشحالی مجدد.

بابا مهرداد و پسرش امیرفرهاد زندی

مرگ

بیش از ۱۰۰ نفر از هموطنان عزیزمان در حادثه‌ی سقوط هواپیمای ترابری ارتش در تهران جان به جان آفرین تسلیم کردند. برای خانواده‌های این عزیزان صبر و برای جان باختگان بهشت برین را طلب می‌نمایم. این حادثه‌ها تنها به دلیل بی‌کفایتی و بی‌تدبیری بعضی‌ها که باعث شدن دفاع مقدس به جنگ تحمیلی و موشک باران شهرها و … تبدیل بشه بوجود میآد. توی اون روزهای موشک بارون تهران خونه‌ی ما توی خیابان مولوی در جنوب تهران بود. یه روز که چندتا موشک پشت‌سرهم اومد توی فضای تهران من و خواهر بزرگم رفتیم پشت‌بام منزل تا ببینیم کجا‌ها‌ی شهر موشک خورده, همون لحظه‌های اول ورودمون به پشت‌بام یه صدایی شبیه صدای آمبولآنس به ما نزدیک میشد, من با خودم گفتم: دمشون گرم چه سریع خودشون را دارن به محل حادثه میرسونن؟!. یه دفعه احساس کردم یه چیز سیاهی بالای سرمون تو آسمونه, سرام را که بالا بردم دیدم که یه چیز دراز و کلفت داره تو آسمون از بآلآی سرمون به طرف زمین شیرجه میآد. به خواهرم گفتم بشین زمین موشکه. ما پشت دیواری که پشت‌بام خونه‌ی ما را از همسایه سوا می‌کرد و نیم متر بیشتر نمی‌شد, نشستیم و موشک را با چشم دنبال ‌کردیم, موشک ۲۰ متر دورتر از ما و توی پشت‌بام دوتا خونه اون‌ور تر فرود اومد. خوشبختانه پشت بام همسایمون کاه‌گلی و تیر چوب بود و موشک عمل نکرد و من الآن در خدمت شما هستم. مرگ خیلی  به آدم نزدیکه و هر کس هر لحظه ممکنه غزل را بخونه, پس باید از تمام لحظه‌هایی که در اون هستیم لذت ببریم.

پاورقی: لینک‌هایی از وب سایت مردمان:  خانواده و ازدواج, مد و مسائل زندگی , سلامتی و بهداشت , تغذیه و تناسب اندام , روشهای موفقیت , انواع شخصیت , ذهن و موسیقی , روانشناسی رنگها , روشهای کاهش استرس , راههای “نه” گفتن , هنر متقاعد کردن , رنگ لباس مناسب

هرچه دیدی:surprise هیچی نگو(عکس)