قام قام

هر وقت میشینم روی ویلچر، امیرفرهاد میفهمه که وقت قام قام رسیده و برای اومدن و ایستادن روصندلی ویلچر، کنارم، بیقراری میکنه. همیشه میبرمش تو حیاط و چند دور میچرخونمش، اما چندباری هم، دوتایی رفتیم تا پارک سرکوچه‌مون و یه چرخ بدون توقف زدیم. هفته پیش در بازگشت از پارک رفتیم منزل پدرم، همسرم هم آمد منزل پدرم. هنوز چند دقیقه از ورود همسرم نگذشته بود که احساس کردم سوندم مشکل دار شده و ادرارم تخلیه نمیشه به همین دلیل از پدر و مادرم اجازه گرفتم و برگشتیم منزل خودمون و سوندم را در آوردم. تا فرداش حالم بهتر نشد که هیچ هر لحظه بدتر شدم. رفتم خودم را بشورم که دوباره سوند بزنم که امیرفرهاد با رورو‌اک خرد زمین و بین ابرو و پلکش کبود شد. حال خودم اونقدر بد بود که نگو و نپرس، تب، لرز، هذیان، بیخوابی، تب‌خال، دل درد، سردرد و …. خلاصه تا همین الان جمعه ساعت ۱۱ هیچ چیز مرتب و آرام نمیزنه.

بسوی جراحی

چند روزه که اساسی بیمارم. داستان از خوردن دو قاشق میرزاقاسمی شروع شد. هنوز سفره جمع نشده بود که حس کردم تمام استخون‌هام درد میکنن و لرزم گرفته. فهمیدم باز صفرام کار داده دستم. دوتا قرص هیوسین و دوتا چایی نبات خوردم و زرداب داخل معده را بالا آوردم تا یکم حالم بهتر شد. شب را با تب و لرز و دل‌درد شدید و هذیان بسختی صبح کردم. روز بعد، صبحانه خوردم و تا ظهر خوب بودم، نهار که خوردم دوباره داستانی که تعریف کردم کپی برابر اصل تکرار شد. فردآش هم آش همان آش و کاسه‌ی دل بی‌ظرفیت من همان. ۱۷ربیع داداشم و خواهرم بردنم بیمارستان. دکتر دستور سونوگرافی و آزمایش خون داد. آزمایش خون را خود بیمارستان انجام داد. سونوگرافی را رفتیم خارج از بیمارستان گرفتیم، چون روز تعطیل بود و کلا بیمارستان تعطیل بود. حالا خوبه سفارشمو به رییس بیمارستان کرده بودن وگرنه….. نتیجه اینکه سنگ صفرام شده ۱۲میلیمتر. لوزالمعده‌ی مبارکم هم متورم شده. هرچی به دکتر بیمارستان گفتم: من اومدم که بستریم کنید برای خارج کردن کیسه صفرام. گفت اونم عوارضش زیاده این داروها را که نوشتم بخور تا ببینیم نتیجه چه میشه. نتیجه اینکه دارم هم دارو میخورم هم درد میکشم

پایانه: با داداش و خواهرم رفتیم پیش دکتر گوارش. بعد تعریف کل داستان، دکتر گفت: اول برو آندوسکوپی ببینیم معده‌ات ایراد نداره؟ گفتم: من ده ساله این مشکل را دارم و میدانم صفرامه و دیگه غیر قابل تحمله برام شما لطفا دستور عمل بده.