تغییر روحیه

سال گذشته که میرفتم پارک دو سه ساعت یه‌جا میشستم و از فضای پارک لذت میبردم. امسال تا حالا نشده یه بار هم مثل سال گذشته بتونم توی پارک تاب بیارم، تا میرم پارک فوری حوصله‌ام سر میره یا بهتره بگم دل تنگ خانه میشم، در این مواقع از پارک میزنم بیرون و مستقیم میرم خانه، البته همیشه نمیرم خانه‌ی خودمون، تقریبا یه‌خط درمیون میرم خانه‌ی پدرم. همونطور که قبلا گفتم منزل ما و پدرم تو یه کوچه و یک جهته. وقتی میرم خانه‌ی پدرم اهل منزل میان تو حیاط و میشینن و یکی دو ساعتی با هم صحبت میکنیم و چای و میوه میخوریم، نا گفته نماند که من حتما زنگ میزنم و همسرم هم میاد پیشمون. اینکه پارسال تو پارک بند میشدم دلیلش ناامنی روانی فضای منزل پدری نبود، اتفاقا اینکه امسال تو پارک بند نمیشم دلیلش امنیت روانی و آرامش بخش بودن خانه‌‌ی پدری و خودمان است.

پاپوش: تبلیغی را دیدم با این عنوان: جشنواره حضرت علی اکبر(ع)، انتخاب جوان برتر دارای توانایی‌های خاص (جوان دارای معلولیت)، جو گیر شدم و رفتم ثبت نام کنم، ای‌کاش کلیکم از کار افتاده بود و نمیرفتم به اون صفحه، با خواندن شرایط ثبت نام به خودم گفتم: ای وای برمن که خودم را در چهل سالگی جوان میدانستم اما حداکثر سن برای شرکت در جشنواره‌ی جوان نمونه ۲۹سال است. من جوان نیستم 🙁

اسفند

سال ۸۴ به سرعت برق و باد بلکم سریعتر تموم شد معمولا ثانیه‌ها و دقیقه‌ها و ساعت‌ها و روز‌ها خیلی طولانی میشن اما هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌ها به سرعت یک چشم برهم زدن میگذرن مثل همین۱۲سال‌ونیم دوران معلولیت من و عمر شما. روز های آخر اسفند ماه۸۳ را با دریافت یک کتاب آموزش روزنامه نگاری که هنوز نخوندمش و زیارت یک ساعته‌ی گل روی مثل قرص ماه یه مهمون وبلاگی از مِشَد پشت سر گذاشتم. این اسفند‌۸۴ هم یه کتاب برام هدیه اومد, اسفند امسال تنها ماه‌ی بود که دوست داشتم کم‌کم ۲۰ روز دیگه طول می‌کشید, آخه شکایتی که در مورد خدمت سربازیم با ایمیل برای رئیس جمهور محترم فرستاده بودم را به جریان انداختند برای همین روزهای آخر اسفند توی چند بیمارستان برای
انجام آزمایش و گرفتن عکس برای کمیسیون پزشکی ولوو بودم. حالا مونده که به درخواست رئیس کمیسیون پزشکی بعد تعطیلات برم پیش دکتر متخصص اعصاب و روان که معلوم بشه چند درصد از روانم پاک شده بیده. قابل توجه کسانی که حرف از بهینه سازی فضا یا زمین شهر برای معلولان میزنن: توی بیمارستان چمران واقع در میدان نوبنیاد تهران, ویلچر بنده پشت در شیشه‌ای و دو‌لنگه‌ای درمانگاه تخصصی موند, چون یک لنگه از درها قفل بود و مسئول و کلید دار اون قسمت هم نبود و بنده برای ورود به درمانگاه مجبور شدم از ساختمان خارج بشم و ساختمان و فضای سبز اونجا را دور بزنم و از در دیگه‌ی درمانگاه وارد بشم, حالا از این هم جالب‌تر اون بود که بعد کلی انتظار وقتی وارد مطب دکتر شنوایی سنج شدم راه عبور فقط برای یک شخص لاغر و ایستاده اون هم بصورت یه پهلو بود, شاید این به اون خاطر بود که اون خانم دکتر جوان و زیبا و خوش‌تیپ خودش خیلی لاغر بید.

ته بندی: چه خوبه که آدم از همه‌ی لحظه‌هایی که سپری میکنه لذت کافی را ببره
چون هیچ‌کسی نمیدونه چند ثانیه دیگه زنده خواهد بود
.

عکسی که نظام از خرزوخان منتشر کرده