حال و هوای من

چند ماه پیش که حسابی درگیر مهمانی ناخوانده‌ و نامحترم؛ سنگ کلیه بودم، با خودم گفتم؛ قبل از رفتن به اتاق عمل برای خارج کردن سنگ کلیه و احیانا بهوش نیامدن بعد از عمل جراحی، بهتره یه خاطره خوب برای خانواده بسازم. پس با خانواده صحبت کردم که برای آخر خرداد بریم سفر. بعد تصویب خانواده، با چند تماس تلفنی زمان سفر و مکان و محل اقامت مشخص شد.

چهار روز آخر خرداد مهمان هتل یاس متین انزلی بودیم. هوا ، دریا ، مکان و همه چیز خوب و عالی بود.

بودن در محلی که جای تفریح و نشاط و جنب‌وجوش بود و من فقط لنگر بودم برام جذاب و لذت‌بخش که نبود، هیچ، عذاب آور هم بود.

بقول حافظ شیرازی : از هر طرف که رفتم جز وحشتم نَیَفزود.

پیر شدم و حالم را چیزی جز دیدار فرشته‌ی رهایی بخش خوش نمی‌کند.

این عکس را خودم در ساحل جلوی هتل یاس متین انزلی گرفتم

نتیجه مطلوب

داشتم سایت‌های علمی و تحقیقاتی و پزشکی را مرور و برسی می‌کردم برای پیدا کردن اخبار جدید از درمان ضایعه نخاعی. همه جور خبر ریز و درشت از انواع درمان دارویی ، سلولی ، الکترونیکی ، تووانبخشی و …. بود. همه، همه‌جای دنیا مشغول تحقیقات هستن و بودجه‌های خیلی خوبی هم برای تحقیقات در این زمینه درنظر گرفته میشه. اما هنوز تا رسیدن به نتیجه‌ی مطلوب ما تفاوت از زمین تا آسمان است.

اونچه که برای ما معلولین و بخصوص ما ضایعه نخاعی‌ها مهم و حیات‌بخشه و بهمون اعتماد به‌نفس برای امیدوارانه و با کرامت زندگی کردن میده ، داشتن کار و شغل و درآمدی هست که  استقلال مالی بهمون بده.

دوستان معلول بی‌کار که می‌خوان یک کار شخصی و مستقل و در منزل  داشته باشن می‌تونن :

  • آگهی‌های کالایی را که خوب می‌شناسید را در دیوار خوب رسد کنید
  • کالایی را که می‌دانید قیمتش خیلی بیشتر از قیمت فروشنده است را بخرید
  • اون کالا را مجددا در دیوار آگهی کنید و بفروشید

این کار مستلزم اینه که شما یک کالا را خوب بشناسید ، مثلا : پرنده ،  لپ‌تاپ ، گوشی ، دوچرخه ، موتور ، ماشین ، ویلچر ، ساعت ، تابلو ، فرش ، تلویزیون و هر چیز که خوب ازش سر درمیارید و خوب از قیمت نو و کهنه‌اش خبر دارید. باید صبر کنید تا یک کالای ارزان قیمت پیدا کنید و اونو با تخفف ارزانتر بخرید و تحویل بگیرید و یه دستی به سر و روی اون کالا بکشید و چند عکس خوب ازش بگیرید و مجددا اونو تو دیوار آگهی کنید و با قیمت مناسب بفروشید.

این کار جواب میده اما ریسک‌های خودش را داره. مثلا  تو دیوار و شیپور پر از فروشنده و خریدار متقلب و کلاه بردار حرفه‌ای هست و به راحتی و با شیوه‌های گوناگون طعمه خودشون را صید می‌کنند.

مثلا کالای ۲۵۰هزار تومانی تومانی را به قیمت ۸۰ هزار تومان می‌فروشند. پول را دریافت می‌کنند و کالایی ارسال نمی‌کنند، و چون این مبلغ ارزش پیگیری ندارد، خریدار از هرگونه اقدام چشم پپوشی می‌کند.

روش دیگر کلاه برداری در دیوار و شیپور خرید با فیش واریزی جعلی است.

روش دیگر کلاه برداری در دیوار و شیپور درخواست بیعانه بابت ارسال کالا است، که بعد واریز بیعانه کالا را به بهانه‌های مختلف کالایی ارسال نمی‌کنند و کار را به اعتراض شما می‌کشانند و …….

اگر خواستید وارد این کسب و کار بشید توصیه می‌کنم با صرف کمی وقت با روش‌های مختلف کلاه برداری در دیوار و شیپور آشنا بشید.

آموزش با لذت و شادی

از زمانی که فهمیدیم خداوند متعال امیرفرهاد را بهمون عنایت فرموده رعایت خیلی چیزها را کردیم، از آن جمله شنیدن موسقی بود. همونطور که نمیشه ساختمان را از طبقه دوم ساخت، نمیشه در ابتدا هر نوع موسقی را بخورد بچه داد. اگر گوش و ذهن بچه را با موسقی پایه و زیربنایی آشنا کنیم دیگه جای نگرانی از این بابت نخواهد ماند. امیرفرهاد اتومبیل خیلی دوست داره، من هم از این علاقه او برای آموزش رنگ‌ها استفاده کردم و با عکس انواع اتومبیل (تریلی-وانت-سواری-مسابقه‌ای-جدید-قدیمی و طراحی) در رنگ‌های متنوع سه فتوکلیپ با سه آهنگ کلاسیک از سه آهنگ ساز بزرگ ساختم. خوشبختانه امیرفرهاد هر سه فتوکلیپ را بسیار دوست داره و اصلا از دیدنشون سیر نمیشه و هنگام  تماشا مرتب میخواد که براش توضیح بدیم که داستان هر عکس چیه. یکی از فتوکلیپ‌ها را با آهنگی معروف و زیبا با نام پل رودخانه کوای که روی فیلمی به همین نام است ساختم. حتما این مارش را از اینجا گوش‌کنید، مطمئن هستم این آهنگ را بسیار دوست‌دارید. یکی دیگر از فتوکلیپ‌ها را با مارشی از آهنگساز معروف یوهان اشتراوس درست کردم این مارش را Radetzky.March.Op.228 میتونید اینجا گوش کنید. فتوکلیپ آخر را با یکی از معروف‌ترین آهنگ‌های ولفگانگ آمادئوس موتسارت
Eine kleine Nachtmusik- Serenade No. 13 in G major
درست کردم این موسقی کلاسیک را از روی این لینک بشنوید.

پسوند: از وقتی موبایل‌های لمسی و صفحه عریض که مجهز به انواع نرم‌افزار هستن همه‌گیر شدن، خواننده‌های وبلاگ رفتن توی گروه‌ها و شبکه‌های موبایلی، اینجاست که باید گفت: مجری محترم فیلترینگ شرکت مخابرات هم‌اکنون نیازمند یاری سبزتانیم.

عکس امیرفرهاد درحال تماشای فتوکلیپ اتومبیل: یکدوسه

پیوند سلولی درمانی موثر برای آسیب‌های نخاعی

محققین اسپانیایی در تست‌های آزمایشگاهی روی سلولهای به دست آمده از رت‌ها (به ویژه سلولهای پیش‌ساز اپاندیمال) دریافته‌اند که این سلولها به انواع مختلفی از ترکیبات و از طریق فعالسازی گیرنده‌های پورکینژ پاسخ میدهند. این سلولهای پیش ساز، سلولهای بنیادی چند توان هستند که در بافت‌های بالغ احاطه کننده مجرای اپاندیمال نخاع وجود دارند. علاوه بر این، سلولهای پیش ساز اپاندیمال به آدنوزین تری فسفات نیز از طریق این فعال سازی پاسخ میدهند. مولکولATP در جایگاه‌های آسیب دیده نخاعی تجمع می‌یابد و با فاکتورهای رشدی که بازآرایی و ترمیم را القا می‌کنند همکاری میکند. این محققین میگویند: هدف ما از این مطالعه آنالیز بیان پروفایل گیرنده‌ها در نوروسفیرهای مشتق از اپاندیمال و هم چنین تعیین این مطلب که کدام گیرنده‌ها فعال بوده‌اند که این امر  با آنالیز غلظت یون کلسیم درون سلولی صورت گرفت. ما برای اولین بار نشان دادیم که سلولهای پیش ساز اپاندیمال گیرنده‌های یونوتروفیک و گیرنده‌های متافوریک دارای عملکرد را بیان می‌کنند که قادر به پاسخ دهی به ترکیبات نوکلئوتیدی هستند. زمانی که این محققین سلول‌های پیش ساز اپاندیمال رت‌های سالم را با سلولهای پیش ساز اپاندیمال رت‌های مدل برای آسیب نخاعی مقایسه کردند دریافتند که کاهش تنظیمیP2Y1 و افزایش تنظیمیP2Y4 در سلول‌های پیش ساز اپاندیمال گروه آسیب نخاعی رخ داده است. این یافته‌ها مسیر مهمی را برای درمان‌های جایگزین بالقوه برای آسیب‌های نخاعی بر مبنای مدولاسیون گیرنده پورکینژ ارائه میدهد. منبع

پسوند: من و امیرفرهاد با عکسی تحت عنوان: شادی سرباز قطع نخاع با پسرش، در جشنواره و مسابقه عکس لبخند شرکت کردیم. شما هم می‌تونید در این جشنواره و مسابقه شرکت کنید و به عکس‌های منتخب خودتان رای بدین. عکس ما در صفحه‌های میانی در حال جابجاییه.





تحویل سال

سال جاری را با سنتی جدید شروع کردیم که امیدوارم بتونیم ادامه دارش کنیم. همه دوست دارن لحظه تحویل سال نو در منزل خودشان باشن اما ما تصمیم گرفتیم سال نو را در منزل پدرم و در کنار اونها بیآغآزیم. و چه تصمیم خوبی گرفته بودیم. شب ۲۸ اسفند پدر و مادرم و خواهرم، آمدن منزل ما و گفتن: دلمون براتون تنگ شده بود و دیگه تحمل صبر بیشتر تا سال تحویل را نداشتیم برای همین اومدیم تا ببینیم‌تون. من در جوابشون گفتم: البته ما هم نمیگذاشتیم دیدآرمان به سال بعد بکشه‌، چرا که تصمیم گرفتیم سال جدید را در کنار شما و سر سفره هفت سین شما بیآغآزیم. ۲ساعت قبل پایان سال۹۲ رفتیم منزل پدرم و در کنار اونها زمستان را سپری کردیم و وارد بهار شدیم. به پدرم میگفتم: سال قبل که همش منزل شما بودیم، امسال که لحظه سال تحویل هم منزل شما بودیم دیگه وای به حالتون.

پنج‌شنبه ۲۹ اسفند رفتم بیرون و چرخی زدم و طبق معمول همیشه رفتم منزل پدرم، مادرم پرسید برای شام شب‌عید بنظرت ماهی را چطوری درست کنم که خواهرت هم بخوره؟ گفتم: ما که امسال منزل شما و خودمان ماهی زیاد خوردیم، خیلی‌ها شب‌عید رشته‌پلو میخورن تا رشته‌ی‌کارها در سال جدید دستشون بیاد، شما هم رشته‌پلو درست کن که هم خواهرم دوست داشته باشه هم انشاالله رشته‌کارها دستمون بیاد.

پسرفت: ۱۳بدر رفتیم منزل پدرم بعد خوردن نهار با خانواده به پارک شهرکمون رفتیم و بعد یک ساعت برگشتیم خانه.

 عکس امیرفرهاد زندی در اولین ۱۳بدر و اولین بهار زندگیش.


صبح روز۱۳بدر مطلب زیر را تو فیس‌بوک گذاشتم:

سلام، ما از ساعت اول بامداد در بیمارستان هستیم!؟

البته بیمارستان که نمیشه گفت!؟
ما به زایشگاه آمدیم برای به دنیا آمدن دوقلوهایم.

خدا قسمت همه بنماید.
و این بود ۲روغ ۱۳ من.

تلخ و شیرین زندگی

به غیر از اینکه همچنان دارم عرق می‌ریزم و بسی ناجوانمردانه رنج‌آور است این حکایت، بورس هم بسی ناجوانمردان در حال ریزش است و در حال تلخ کردن کام سهامداران می‌باشد، البته بورس هر روز که کام سهامداران پیشین را تلخ می‌کند شیرین میشود برای کسانی که نقدینگی دارند و مترصد ورود به بورس بودند. از ناملایم‌آت که بگذریم، شکر خدا زندگی و روزگارم بسیار شاد و شیرین و آرام و بکام است.

پاپوش: رحمت خدا و برکت زندگی ما، امیرفرهاد نازنین‌مان هر روز بزرگتر میشود و رنگ تازه‌ای به زندگی ما می‌بخشد، شکر خدای مهربان برای اینهمه لطفی که به ما دارد. ایشاالله خدا به همه آرزومندها فرزندانی سالم و صالح عنایت کند.عکس من و پسر.

 صدای شکم از کجا می آید و چرا؟

 حل المسائل نفخ

 سه دسته مشکلات معده

امیرفرهاد

عصر دهم شهریور، مادر امیرفرهاد را بردیم زایشگاه، پذیرش و بستری نمودیم. شب من برگشتم خانه، اما خواهر من و همسرم اونجا ماندن. ساعت ۶ونیم صبح خواهرم زنگ زد و گفت: دعا کن زودتر زایمان انجام بشه وگرنه کار به جراحی میکشه. بعد اتمام مکالمه، برای طبیعی انجام شدن زایمان و سلامتی همسرم و فرزندم دعا کردم و نذر کردم مبلغی برای سلامتی همه‌ی مادرها و بچه‌ها هدیه بدیم به بچه‌های مورد حمایت موسسه‌ی محک. کمی از ساعت هفت گذشته بود که خبر دادند: امیرفرهاد ساعت هفت و یک دقیقه به صورت طبیعی دنیا آمد. دوست داشتم همسرم خودش هدیه‌ی بچه‌های محک را تقدیم کنه، پس کمی صبر کردیم تا اینکه همسرم به بانک رفت و نذر من و نذر خودش را روی هم تقدیم بچه‌های محک نمود. قبلا هم بخاطر لطف و عنایت خدا و بخشیدن امیرفرهاد بهمون یه هدیه کوچولو دیگه به بچه‌های محک داده بودیم. از خدای مهربان سپاس‌گزارم که قدرت کمک به هم‌نوع را بهمون داده. از خدای بخشنده تشکر میکنم که بیست برابر هدیه اولمان به بچه‌های محک را فوری بهمون بازگرداند.

پاورقی: اول اینو ببینید: عکس شش ماهگی منه. نمیدونم در این عکس چند ماه دارم اما احتمال زیاد زیر یک‌سالم باید باشه. حالا مقایسه کنید عکس امیرفرهاد را با عکس‌های من و ببینید شبیه من هست یا ……

در بیمارستان چه گذشت

یه چند روزی بود دل‌درد شدید همراه با تب و لرز و حالت تهو داشتم. رفتم دکتر عمومی، گفت: معده‌ات خراب شده و بهم داروهای معده داد. چند روز دارو میخوردم و مطابق گذشته پیش میرفتم، اما علامت‌های بیماری همچنان پابرجا بودن و حتی بدتر هم میشدن. تا اینکه عصر پنج‌شنبه زنگ زدم اورژانس و اومدن و منو بردن بیمارستان شماره۲٫ در وصف اونجا همین بس که: مرتب چپ و راست‌مون میکردن، دکترش برام عکس رادیولوژی نوشت. آقای عکاس گفت: اینو کدوم دکتر(بووووووق) نوشته؟!؟ مگه از قطع نخاع عکس ایستاده میگیرن؟!؟ به دکتره گفتم: خوب بود دانشگاه علوم پزشکی یه سری کلاس پزشکی کارتون پسر شجاع براتون میگذاشت تا تشخیص درست را یاد میگرفتید. خلاصه از اون بیمارستان رفتیم به بیمارستان بقیه الله و در اورژانس بستری شدم. بماند که پزشکاش همه دستیار پزشکی بودن و از بیماریم سر در نمیآوردن، اما برخوردشون خوب بود، بآلآخره برای یه دستیار جراح عمومی داستان را تعریف کردم و گفتم ما نخاعی‌ها درد و درمانمون را میدونیم، شما فلان کار را بکنید من خوب میشم. بنده خدا حرفم را گوش کرد و کاری که گفتم را انجام داد و من را از دل دردی وحشتناک خلاص کرد. بعد این داستان به دلیل عفونت شدید و عدم وجود پتاسیم در خونم بستری بودم.

پاپوش: در اون حالت دل درد بسیار شدیدی که من داشتم، یه پسر نه‌ساله پدرشو روی ویلچر در حالتی که با چفیه چشم‌هاشو بسته بود و تمام عضله‌هاش مثل چوب شده بود را آورد توی اورژانس، پسره مثل ابر بهار گریه میکرد و پدر با گریه و ناله، فریاد میزد: حاجی نیرو بفرستین، حاجی آتیش بریزین، حاجی بچه‌ها را کشتن و………. در اون حال خراب خودم فقط برای این پدر و پسر گریه کردم. نامردان روزگار به این مرد جانبازی ندادند.

از همه‌ی دوستانی‌که جویای احوال بنده شدن کمال تشکر را دارم. شکر خدا کل علامت‌های بیماری برطرف شده، اما بسیار کرخت، سست، و بی‌حال و حوصله و کم حرف شدم. تا یک ماه باید دارو مصرف کنم.

از پسرم، برای پسرم

به گفته‌ی دکتر فرزندم باید هفته‌ی پیش به‌دنیا می‌آمد. اما، هیچ اتفاقی بی‌امر و اذن الهی رخ نمیده. فرزندم داره میگه من گوش به امر الهی هستم، دکتر وسیله است. من با همه شوخی میکنم و میگم: از اونجا که من عموی پسرم را خیلی خیلی دوست دارم پسرم گذاشته ۲۳شهریور روز تولد عموش دنیآ بیاد تا همیشه کیک تولدش را عموش بخره و کادوهای عموجون را هم برای خودش توقیف کنه.

دوستان خواسته بودن عکس اتاق پسرم را ببینند اینهم عکس‌هاش: یکدوسهچهار

پسآمد:تو نت دنبال داستان خسرو و شیرین به نثر روان گشتم، تا اگه یه روز پسرم گفت: بابا، قصه‌ی شیرین و فرهاد را برام میگی؟ اینجا دم دست داشته باشمش. داستان خیلی خیلی خلاصه و مفید و مختصر شده، میشه گفت: اندازه یه پیامک شده. با تشکر از کسی که داستان را اینطوری خلاصه کرده.

به خواندن ادامه دهید