نور

تا حالا هر چیزی که خواستم بهش رسیدم آمآاا.. آهسته آهسته. شتاب و سرعت برای من معنی نداره، شاید بشه گفت حرکت هم برام مفهوم نداره، حرکت یک لاک‌پشت بیشتر از حرکتی هست که جسم من داره، این بی‌حرکتی قدرتی میخواد که قهرمان ماراتن هم نداره، شما میتونی بی حرکتی را تحمل کنی؟ اگر چه جسمم ساکنه اما روحم یه لحظه قرار نداره، این گرمای تابستان هم یه مقدار متنابهی مزید بر این میشه که با کلامی یا تصویری روحم سرگردان ایران زیبا بشه.

پاپوش: دوستان معلول بشتابید که درنگ موجب پشیمانیست، به بخش ارسال نامه‌ی وب‌سایت رئیس جمهور برید و هرچی که احتیاج دارید و هر درد دلی که دارید اونجا مطرح کنید، فوری رسیدگی می‌کنند. 

 

جواز بهشت


روزی مردی خواب دید که مرده و پس از گذشتن از پلی به دروازه بهشت رسیده است. دربان
بهشت به مرد گفت: برای ورود به بهشت باید صد امتیاز داشته باشید، کارهای خوبی را که
در دنیا انجام داده اید، بگویید تا من به شما امتیاز بدهم.
مرد گفت: من با همسرم ازدواج کردم، ۵۰ سال با او به مهربانی رفتار کردم و هرگز به او خیانت نکردم. فرشته گفت: این سه امتیاز. مرد اضافه کرد: من در تمام طول عمرم به خداوند اعتقاد داشتم و حتی دیگران را هم به راه راست هدایت می کردم. فرشته گفت: این هم یک امتیاز. مرد باز ادامه داد: در شهر نوانخانه ای ساختم و کودکان بی خانمان را آنجا جمع کردم و به آنها کمک کردم. فرشته گفت: این هم دو امتیاز. مرد در حالی که گریه می کرد، گفت: با این وضع من هرگز نمی توانم داخل بهشت شوم مگر اینکه خداوند لطفش را شامل حال من کند. فرشته لبخندی زد و گفت: بله، تنها راه ورود بشر به بهشت موهبت الهی است و اکنون این لطف شامل حال شما شد و اجازه ورود به بهشت برایتان  صادر شد! 

اسفند

سال ۸۴ به سرعت برق و باد بلکم سریعتر تموم شد معمولا ثانیه‌ها و دقیقه‌ها و ساعت‌ها و روز‌ها خیلی طولانی میشن اما هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌ها به سرعت یک چشم برهم زدن میگذرن مثل همین۱۲سال‌ونیم دوران معلولیت من و عمر شما. روز های آخر اسفند ماه۸۳ را با دریافت یک کتاب آموزش روزنامه نگاری که هنوز نخوندمش و زیارت یک ساعته‌ی گل روی مثل قرص ماه یه مهمون وبلاگی از مِشَد پشت سر گذاشتم. این اسفند‌۸۴ هم یه کتاب برام هدیه اومد, اسفند امسال تنها ماه‌ی بود که دوست داشتم کم‌کم ۲۰ روز دیگه طول می‌کشید, آخه شکایتی که در مورد خدمت سربازیم با ایمیل برای رئیس جمهور محترم فرستاده بودم را به جریان انداختند برای همین روزهای آخر اسفند توی چند بیمارستان برای
انجام آزمایش و گرفتن عکس برای کمیسیون پزشکی ولوو بودم. حالا مونده که به درخواست رئیس کمیسیون پزشکی بعد تعطیلات برم پیش دکتر متخصص اعصاب و روان که معلوم بشه چند درصد از روانم پاک شده بیده. قابل توجه کسانی که حرف از بهینه سازی فضا یا زمین شهر برای معلولان میزنن: توی بیمارستان چمران واقع در میدان نوبنیاد تهران, ویلچر بنده پشت در شیشه‌ای و دو‌لنگه‌ای درمانگاه تخصصی موند, چون یک لنگه از درها قفل بود و مسئول و کلید دار اون قسمت هم نبود و بنده برای ورود به درمانگاه مجبور شدم از ساختمان خارج بشم و ساختمان و فضای سبز اونجا را دور بزنم و از در دیگه‌ی درمانگاه وارد بشم, حالا از این هم جالب‌تر اون بود که بعد کلی انتظار وقتی وارد مطب دکتر شنوایی سنج شدم راه عبور فقط برای یک شخص لاغر و ایستاده اون هم بصورت یه پهلو بود, شاید این به اون خاطر بود که اون خانم دکتر جوان و زیبا و خوش‌تیپ خودش خیلی لاغر بید.

ته بندی: چه خوبه که آدم از همه‌ی لحظه‌هایی که سپری میکنه لذت کافی را ببره
چون هیچ‌کسی نمیدونه چند ثانیه دیگه زنده خواهد بود
.

عکسی که نظام از خرزوخان منتشر کرده