بهترین راه برای ازدواج و همسریابی دوستان معلول

فرق نمیکنه از کدام رنگ و نژاد و کدام جنس باشی، فقیر باشی یا غنی، معلول باشی یا ورزش‌کار، همه و همه‌ی ما آدمها از جنس پوست و گوشت و استخوان هستیم. خدا در قرآن کریم فرموده:

انسان را از گل خشکیده‏اى سفال مانند آفرید (سوره  الرحمن:آیه ۱۴)

و در حقیقت انسان را از گلى خشک از گلى سیاه و بدبو آفریدیم (سوره  الحجر:آیه ۲۶)

آنگاه که پروردگارت به فرشتگان گفت من بشرى را از گل خواهم آفرید (سوره  ص:آیه ۷۱)

اوست کسى که شما را از گل آفرید آنگاه مدتى را [براى شما عمر] مقرر داشت(سوره الأنعام: آیه ۲)

پس [از کافران] بپرس آیا ایشان [از نظر] آفرینش سخت‏ترند یا کسانى که [در آسمانها]خلق کردیم ما آنان را از گلى چسبنده پدید آوردیم (سوره  الصافات:آیه ۱۱)

اون چیزی که آدم‌ها را از هم متفاوت میکنه: منه آدم‌هاست. اونچه که افراد را دوستداشتنی یا نفرت‌انگیز میکنه منه اون‌هاست. منه آدم، آدم را آدم میکنه. کسی قادر نیست منه کسی را با چشم ببینه چون دیدنی نیست. اونچه که دیدنیه جسم خاکی و فانی آدمه، اما من بعد مرگ به نیکی یا بدی باقی‌میماند.

به همسرم گفتم: بنظرت کسانی که با ازدواجمون مخالف بودن هنوز هم مخالفن؟ همسرم گفت: میبینی که تو برای همه خیلی عزیزی، اول‌ها همه فقط مشکل جسمانی تو را بزرگ میدیدند، اما بزرگ‌منشی‌ تو موجب شد که مشکل جسمانی تو اونقدر کوچک بشه که الان برای همه هیچ شده. این یعنی دوستان و فامیل ما بجای جسم خاکی شخصیت و روحیه و اخلاق و در کل من را می‌بینند.

پسآمد: تا ۱۷ دی ۱۳۹۲ که وبلاگ بخاطر این مطلب فیلتر شد دوستان زیادی در این مطلب اعلام آمادگی برای ازدواج نمودند. برای رفع فیلتر مجبور مجبور به تغییراتی  از جمله: حذف کلیه پیامها شدم. شایان ذکر است هیچ پیامی در این مطلب منتشر نخواهد شد.

توصیه من به دوستانی که امکان و تمایل به ازدواج دارند اینه که خواست خودشون را با خانواده درمیان بگذارند. بهترین راه همسر گزینی مسیر خانواده است. کسی که جرات مطرح کردن این خواست طبیعی را نزد خانواده خودش نداشته باشه آمادگی ازدواج نداره.

فروش ویلچر برقی ارزان

یکی از وسیله‌هایی که زندگی هر معلولی را متحول میکنه ویلچر برقیه. البته این وسیله قیمت بالایی داره و در توان همه نیست که تهیه‌اش کنند. بنظر من کارایی و روحیه و شادی و انرژی بخشی ویلچر برقی بسیار بیشتر از قیمتشه. من خودم ویلچر فاتح خریدم و ازش بسیار رضایت دارم و به همه پیشنهاد میکنم این وسیله را تهیه کنند و از زندگی لذت ببرند. توی مطلب: قیمت فروش ویلچر برقی فاتح آرش پیام داده و گفته: ۴ویلچر برقی فاتح داره که به قیمت خرید خودش۲٫۲۰۰٫۰۰۰ تومان میفروشه‌. شماره تماس هم داده: ۰۹۱۲۲۷۰۶۰۸۱ – ۰۹۳۸۰۹۴۸۲۸

اگر ویلچرها نو باشن قیمتشون مناسب و حتی خیلی ارزانه، چون خود شرکت تولید کننده الان داره ویلچرها را سه‌ونیم میلیون میفروشه.

دوستان توجه کنند من هیچ شناختی نسبت به آرش ندارم و نمیدانم او کیست و چه کاره است، من این وسط مرده شوری بیش نیستم و در بهشتی و جهنمی شدن جنازه‌های نازنین هیچ نقش و تاثیری ندارم، پس مشتری‌های گرامی مثل همیشه دقت کنند تا خدانکرده متضرر نشوند.

پسآمد: نه که گل کم تو فوتبال ایران داشتیم، فوتبال‌مون به گل انتر لبنانی هم آراسته شد برای همین تشکر میکنم از هنر کلیه و دل و جگر فوتبالیست‌ها و مدیران فوتبال ایران.

مروری بر روشهای ترمیم آسیب های نخاعی با کمک سلولهای بنیادی

سفرنامه

توی تعطیلات نوروز خواهر و برادرم گفتن: پایه هستی بعد نوروز بریم سفر؟ چون شنیده بودم شمال توی اردیبهشت ماه بسیار زیبا‌ست، با کمی گفتگو قرار گذاشتیم ده‌ی اول اردیبهشت بریم شمال. سه هفته قبل از آغاز سفر توالت رفتنم را طوری جلو و عقب کردم که توی کوه و جنگل و لب‌دریا توالت لازم نشم و خوشبختانه تدابیرم کارآمد بود. دوهفته پیش که دوستام مهمونی دعوتم کردن، رفتم یکی از شهرک‌های اطراف برای اصلاح موی سرم، همونجا یه کاپشن احمدی‌نژادی و یه پیراهن خریدم تا توی شمال لخت نمونم. چون باید با ویلچر دستی میرفتم سفر، شب قبل از سفر به داداشم گفتم چسب‌های تکیه‌گاه کمرم به ویلچر را در بازترین حالت قرار بده تا شاید ویلچرم از اون حالت خسته کننده خارج بشه، خوشبختانه این کار باعث شد ویلچرم بسیار راحت‌تر از قبل بشه. پنجشنبه ساعت۹ صبح با سلام و صلوات و توصیه‌های ایمنی مضاعف والدین‌ از منزل بطرف بابلسر حرکت کردیم. باوجود اینکه فصل سفر نبود اما جاده خلوت نبود. ساعت۱۴ به مقصد رسیدیم، اسمش مرکز آموزش کارکنان بانک….است، اما در اصل محل روحیه و رفاه مدیران ارشده. بعد اتراق نهار خوردیم و استراحتی کردیم و رفتیم دریا سلام، هوا بسیار خنک بود، دلیلش بارندگی‌های چند روز قبل بود، خوشبختانه درطول اقامت‌ما هوا هر روز گرمتر شد و حتی یه قطره باران هم نیآمد. دریا بسیار آرام بود و مملو از ماهی‌هایی که برای تخم‌ریزی بطرف ساحل میآمدن و میافتادن توی تور ماهیگیرهای قاچاق که همه‌جا تور کشیده بودن. ما چندبار قلاب انداختیم اما چون روی موج‌شکنی سنگلاخی بودیم هربار قلاب‌مون لای سنگ گیر میکرد و نخ پاره میشد، ما هم عطاشو به لقاش بخشیدیم. چند بار توی شهر چرخیدیم، دخترهای دم بخت و خانم‌های دم گور راحت در سطح شهر دوچرخه‌سواری میکردن. تو شهر خانمی را با سگی نقلی و خانمی را با بینیه تازه عمل شده و خانمی را با لباس غواصی مدل مانتو دیدم. نمیدونم خانم‌های بابلسر خیلی خوش‌تیپ‌تر از مردهاشون هستن یا من مردها را نمیدیدم. شهرداری برای اینکه موتور وارد پارک‌شون نشه جلوی تمام ورودی‌های پارک مانع گذاشته، هرچی داداشم منو با ویلچر در امتداد پارکشون برد راهی برای ورود به پارک نیافتیم. تعداد زیاد عطر فروشی‌های شهر برام جالب بود، از یکی‌شون عطر گرم و تلخ خواستم، دوجور عطر برام آورد که از یکیش بدم نیآمد و کمی ازش خریدم. دوستم گفته بود اونجا ترشی بچه‌هندونه هست اگه دیدی برام بگیر، از یه ترشی‌فروش پرسیدیم ترشی بچه‌هندونه داری؟ گفت: داریم، اسم اینا هندونه‌ی ابوجهله و درمان خوبیه برای مرض قند. من از بابلسر خوشم آمد، اگه رطوبتی نبود برای زندگی ما نخاعی‌ها عالی بود. شب آخر یکی از دوستان وبلاگی با خانواده آمد پیشمون و شام را که خودشون تدارک دیده بودن (پلو با مرغ ترش و مرغ‌وآلو با ماست و دوغ و نوشابه‌ی سیاه) را باهم خوردیم و حرف زدیم و عکس انداختیم. یه کیک اسفنجی خانگی خیلی عالی هم آوردن که خورده نشد و ما اونو آوردیمش تهران و در منزل ترتیبشو دادیم.

پایانه: میگن تازگیها بخش‌هایی از سفرنامه‌ی مارکوپلو که مفقود شده بود پیدا شده، در این بخش آمده: با پدر و عمویم از قزوین میگذشتیم، از هیچکدام‌مان نگذشتند، بگذریم، خدا ازشون نگذره.

عاشق لحظه ها