شکر خدا از ازدواجم بینهایت راضی هستم، با وجود اینکه هنوز یکسال نشده باهم زیر یک سقف زندگی میکنیم اما انگار صدساله باهم بودیم. وقتی صد سال با همسرت زیر یک سقف باشی، طبیعیه که خسته بشی و با هر بهانهای بهش گیر بدی و غر بزنی بجونش تا خستگی و کسالتت رفع بشه. اینم یه نموهاش: در مطالب قبل گفتم: که از خانم همسایه خواسته بودم همسرم را با خودش ببره ورزش. چند روزی بود که همسرم نمیرفت ورزش و شکایت میکرد و میگفت: نمیدونم چم شده!؟ شبا تصمیم جدی میگیرم صبح پاشم برم مسجد ورزش کنم، اما صبحها اونقدر پلکهام سنگین میشن که انگار کوه روشونه!؟ منم که از ورزش نکردنش خوشحال نبودم، مثل یه خواهرشوهر با اصل و نسب بهش میگفتم: آخه عزیزم، نــکه دو شیفت بیرون خانه کار میکنی!؟ وقتی هم میایی خانه برای ۱۰تا بچهی قد و نیمقد و خانوادهی شوهرت پخت و پز میکنی!؟ رخت و ظرفشونو هم میبری سر فشاری میشوری!؟ شبا هم تا دیروقت سوزن میزنی و رخت و لباس بچههاتو رفو کنی!؟ بعدشم تا سحر میشینی پای دار قآااالی!؟ خســــــتهمیشی. شایان ذکر است سرکوفتها و نیش و کنایههای خواهر شوهرانهی من فقط هارتوپورت بیخودی بودن چراکه از بعد مراسم روز جهانی معلولان تا حالا همسرم نرفته ورزش.
پیآمد: همسرم بهم میگه: آدم همسری مثل تو داشته باشه نیاز به هزارتا مادر و خواهرشوهر بد نداره، تو خودت تنهایی یه لشگر عروس را با یه کلمه میشوری. البته من با همسرم شوخی میکنم و خوشبختانه هردو درک شوخی و جدی هم را داریم. در باب خوبی خودم و رضایت همسرم از من و خانوادهام باید بگم: مادرخانمم همیشه در حق دختر کوچیکش دعا میکنه که: خدا یه مرد خوب با خانوادهای خوب، مثل آقا زندی قسمتت کنه.
دوست نخاعیمون محمود کاری واجب و فوری با دیگر دوست نخاعیمون حسین امینی داره، کسی نشانی از او داره؟؟
رفتارهای جنسی پس از ضایعه نخاعی
نکات قابل توجه در فعالیت جنسی در افراد ضایعات نخاعی
بازدیدها: 35