از پسرم

همسرم امیرفرهاد را برد درمانگاه و واکسن‌های دوماهگیش را زد. این واکسن‌های بسیار دردناک را به هر دو ران بچه میزنند و برای اینکه وقتی بچه خوابیده محل تزریق درد نگیره، واکسن را روی ران تزریق می‌کنند. برای تسکین درد بچه، دکتر قطره استامنیفن تجویز کرده بود، که شکر خدا خیلی خوب بچه را آرام می‌کرد، اما در ساعات اول پسرم خیلی درد داشت و بسیار سوزناک و دردناک گریه می‌کرد، بالاخره طاقت من تمام شد و منم شروع کردم به آب‌غوره گرفتن. همسرم از رفتارم شاکی شده بود و میگفت: عوض دلگرمی دادن داری گریه میکنی؟ حالا من باید امیرفرهاد را آرام کنم یا باباشو؟

روز بعد واکسن زدن امیرفرهاد، دختر همسرم زنگ زد و گفت: دیشب خواب دیدم امیرفرهاد اومده تو بغلم و گریه و شکایت میکنه و میگه: مامان منو جیز کرده.

پسآمد: شیرین‌ترین لحظه‌های زندگیمان را امیرفرهاد داره بهمون می‌بخشه. خدای خوبم شکرت.

بازدیدها: 35

کسب و کار برای معلولان

به داداشم گفتم: نزدیک ۱ساله دارم افت و خیز قیمت سهامی که برام خریدی را دنبال میکنم. داداشم گفت: خوب جدی تر کل بورس را دنبال کن و وقت آزادت را تبدیل کن به فرصتی برای پول درآوردن از بورس. در همان زمان‌ یکی از دوستان نخاعی و وبلاگی که دیده بود تو وبلاگم پیشنهاد خرید سهام دادم باهام تماس گرفت و گفت: ۶ماهی میشه که منم تو بورس فعالیت میکنم و تونستم تو این مدت سرمایه‌ی اولیه‌ام را ۲برابر کنم. تو هم تا میتونی مطالعه کن و برو در یک کارگزاری بورس ثبت نام کن و آنلاین سهام در حال رشد را بخر، وقتی در حد انتظار رشد کرد بفروشش. خلاصه، شروع کردم به مطالعه و زیر و رو کردن وب‌سایت‌ها و وبلاگ‌های بورسی. در یک روز گرمه هفته‌ی‌ آخر بهمن با داداشم رفتم و در یک کارگزاری ثبت‌نام کردم. در طول مسیر مرتب گرمم میشد و مدام شیشه‌ی اتول را بالا و پایین میکردم، همین کارم موجب شد بیمار بشم. چند روز اول بیماری مقاومت کردم و دارو نخوردم، روزها تحولات بازار بورس را دنبال میکردم و کتابهایی را که خود شرکت بورس پیشنهاد کرده را مطالعه میکردم، گرفتگیه بینی و سوزش گلو و تب نمی‌گذاشت شب‌ها بخوابم، هر وقت هم خوابم می‌برد کابوس می‌دیدم که: دهانم پر از نمادهای شرکت‌های بورسی شده و اونا راه نفسم را گرفتن و دارن خفه‌ام می‌کنن. حتی بعد خوب شدن سرماخوردگیم شب‌ها خواب‌های ناخوشایند بورسی می‌دیدم، البته اگر خوابم می‌برد، چرا که در لحظه‌ای که چشمم سنگین می‌شد و می‌خواست خوابم ببره سرم چند تکان ناخواسته می‌خورد و خواب از سرم می‌پرید. خوشبختانه کل مشکل با خوردن داروی ضد استرسه: متوپرولول برطرف شد.
پسآمد:
 به خودم میگم مرد حسابی تو که جنبه نداری و فقط با مطالعه طوری جو گیر میشی که کارت به کابوس شبانه میکشه وای به روزی که ۲زار تو بورس سود یا زیان کنی!؟ اما از آنجا که من خیلی مسئولیت پذیرم و میخوام اطاعت از امر ولی امر مسلمین جهان کنم و قدم در راه نجات کشور از سالخوردگی بگذارم باید برای رفاه بچه‌های آینده‌ام پی کابوس‌های شبانه را به تنم بمالم.

ده فایده رابطه جنسی
 بیماریهای جنسی

بازدیدها: 42

بفرمایین عقدکنان بصرف….

شبها با این فکر می‌خوابیدم که: دارم کار درستی میکنم یا نه؟؟ همون شب‌ها خوابی دیدم که ناجور دلمو قرص و عزمم را برای سر گرفتن این ازدواج راسخ کرد. با نامزدم و خانواده‌ها هماهنگ کردیم و قرار گذاشتیم جمعه‌ی قبل از محرم با حضور خانواده‌ی دو طرف در منزل ما عقد کنیم. من تو منزل بودم و خانواده‌ام کارهای عقد را پیش میبردن: خریدهای لازم و مرسوم قبل عقد، هماهنگی با عاقد، کرایه‌ی میز و صندلی و بشقاب و ….، سفارش میوه و شیرینی و کیک و شام و…..،. از روز قبل عقد خانواده‌ام مشغول جمع کردن و آماده کردن منزل برای چیدن میز و صندلی‌ها بودن. روز عقد کنان همه با حداکثر توان کار میکردن و منم روی ویلچرم نشسته بودم و نظاره‌گر الطاف بی‌کرانشان بودم. بعد اینکه خواهرم اطاق عقد را در نهایت هنرمندی درست کرد ماشین گرفت و رفت عروس را از آرایشگاه آورد. عروس و همراه‌هاش رفتن تو اطاق عقد. نم‌نم خانواده‌ی دوطرف رسیدن. همه تا رسیدن عاقد مشغول صحبت بودن و داداشم و خواهر‌هام و خواهر‌زاده‌هام که خدا خیر دنیا و آخرت را بهشون بده از مهمانها  پذیرایی میکردن(کلا ۳۲نفر بودیم). دستیار عاقد که پیرمردی۷۰ساله بود اول اومد و برای ماست‌مالی کردن تاخیر عاقد شروع کرد به وقت تلف کردن و خواندن شرایط ضمن عقد که به زن حق درخواست طلاق میده، من هم برای محکم کاری گفتم دو مورد زیر را خط بزنه: ابتلای زوج به امراض صعب‌العلاج به نحوی که دوام زناشویی برای زوجه مخاطره‌انگیز باشد. در صورتی که پس از گذشت ۵ سال، زوجه از شوهر خود به جهت عقیم بودن و یا عوارض جسمی دیگر صاحب فرزند نشود. با این شرط که رسید: زوج بدون رضایت زوجه همسر دیگری اختیار کند یا به تشخیص دادگاه بین همسران خود به عدالت رفتار ننماید، بشوخی گفتم: این را از عروس بپرسید. اون بنده خدا هم پرسید، جواب عروس یادم نیست اما احتمالا گفته: لامپ اضافه خاموش. عاقد که شبیه (خاتمی) خطیب جمعه تهران بود آمد، هنوز باسن دوبله سوبله‌اش به صندلی نخورده بود که مشغول تناول شد، دستیارش هم ازمون امضا میگرفت. بالآخره منو احضار کردن کنار عروس و حاجآقا هم شروع کرد به جاری کردن خطبه عقد، عروس بعد گشت و گذار تو باغ‌گل و آوردن گل و گلاب، بله را گفت. نوبت من شد که بله بگم، جواب من تعجب همه را برانگیخت!! چرا که گفتم: قربت الی الله بله. دیگه من و عروسم بهم حلال شدیم. بعدش: خانواده‌ها اومدن و بهمون تبریک گفتن و بهمون هدیه دادن، که از همه ممنونیم. کیک خوردیم. عکس یادگاری انداختیم و شام خوردیم. با رفتن مهمان‌ها، عروس هم با خانواده‌اش رفت و منو تنها گذاشت. آخر شب خانواده‌ی عزیز و مهربانم خیلی جنگی و جهادی شروع کردن به بازگرداندن منزل به وضعیت قبلیش، اگر کمک خواهر و داماد و خواهرزاده‌هام نبود عمرا همون شب کارها به پایان میرسید(دستشون طلا).

پسرفت: داداشم ازم پرسید: داستان اون قربت الی الله، بله، که گفتی چی بود؟ گفتم: چند روز قبل عقد خواب دیدم پشت درب‌های ورودی مسجدالحرام کنار چند نفر ایستادم، اونجا یکی یکی قصد قربت میکردن و تکبیره الاحرام میگفتن و وارد حیاط مسجدالحرام میشدن، برای طواف و زیارت خانه خدا، در همون خواب بهم الهام شد که اینطوری عمل کنم.


خاطرات یک عاقد

گروه فرهنگی،اجتماعی یاران نگار همدان

بازدیدها: 1663