سیزده‌بدریه

سیزده‌بدر سال گذشته را با خانواده همسرم سپری کردیم. وقتی جمع را بی‌کار و کم انرژی یافتم، پیش خودم گفتم: الان وقتشه ملت را با دروغ ۱۳ به هیجان بیارم. از خودم پرسیدم: چه دروغی براشون جالبتر و هیجان انگیزتره؟؟ یهو زد به ذهنم و به رو به جمع گفتم: مشتولوق بدین تا یه خبر خوب و دست اول بهتون بدم. ملت گفتن: خبر را بده، مشتولوق هم تقدیم می‌کنیم. گفتم: مسرورم بهتون بشارت بدم که فرزندی دگر در راه داریم. همه پوزخندی زدند و گفتن: دروغ سیزده‌بدر بوووود،،، خیلی هم تابلو بود. خدا هم برای اینکه ثابت کنه حرف من دروغ نبوده، امیرسام را بما بخشید.

ته‌بندی: امسال سیزده‌بدر هم با خانواده همسر در هوایی سرد و بارانی در منزل جمع بودیم. همه مشغول فضای مجازی بودن و حرف دروغ ۱۳ را میزدند. گفتم: من الکی به شما رمز وای‌فای ندادم، از راه وای‌فای به گوشی همه کی‌لاگر منتقل کردم. همه گفتن: نه بابا، این دروغ سیزده‌بدره. گفتم: صبر کنید تا سال دیگه، اونوقت معلوم میشه دروغ بوده یا نه. امیرسام را یادتون رفته.

پاسخ به خواستگار قطع نخاع

از این پیامهای زیاد برام میاد: یه خواستگار قطع نخاع دارم، برام جواب دادن خیلی مشکل شده. نمیدونم چی درسته، ازخدا بخواین درست ترین راه را پیدا کنم. جواب من : کاملا منطقی عمل کنید. شرایط دل‌خواه و همه خواسته‌های مادی و معنوی و احساسی خودتون را بنویسید، ببینید طرف چند درصد اونها را داره بعد مثل تمام خواستگارهای دیگرتون درموردش تصمیم بگیرید.

درست‌ترین راه برای جواب دادن به خواستگاری نخاعی از نظر من: تصمیم گیری کاملا منطقی و عاری از هرگونه احساس و عاطفه است. در تصمیم گیری برای ازدواج با مردی نخاعی: ۱- خانم‌ها باید بر توانایی جسمانی و روحی و روانی خودشون در کنار آمدن با شریط سخت و محدودیت‌های زیاد واقف باشن. ۲- خانم‌ها باید بر خواسته‌ها و نیازهای مادی و احساسی و روحی و روانی و جنسی خودشون کاملا واقف باشن. ۳- خانم‌ها باید بر مشکلات و محدودیت‌های فیزیکی و مادی و احساسی و روحی و روانی و جنسی فرد نخاعی کاملا واقف باشن. ۴- خانم‌ها باید کاملا بر خواسته‌ها و توقع‌های خانواده‌ی خودشون واقف باشن. ۵- خانم‌ها باید رضایت قلبی خانواده خودشون را کاملا داشته باشن. ۶- خانم‌ها باید کاملا بر فرهنگ خانواده فرد نخاعی واقف باشن. ۷- خانم‌ها بهتره بجای اینکه به فکر نشکستن دل فرد نخاعی در خواستگاری باشن، به فکر نشکستن دل خودشون و خانواده خودشون و خواستگار نخاعی و خانواده‌اش بعد تصمیم اشتباه و ورود به رابطه‌ای پر از ناخرسندی برای دو طرف داستان باشند.

پسینه: شاید خیلی ها بگن: طرف خودش خرش از پل گذشته حالا داره جلو پای ملت سنگ می‌اندازه!؟! من جلوی پای کسی سنگ نمی‌اندازم، دارم نقشه راه عبور از این پل را تبین میکنم: برای رسیدن به این پل باید مسیر سنگلاخ و طولانی و خسته کننده را پیمود. عبور از روی این پل بسیار ترسناک است. بعد عبور از پل مسیر هموار و زیبا میشه.

از پسرم

در مطلب قبل عرض کردم، رفته بودم دریاچه‌ی شهدای خلیج فارس ولی چون تنها بودم، اصلا حس خوبی نداشتم و اصلا بهم خوش‌نگذشت. چند روز قبل پسرم، امیرفرهاد، تب کرده بود، اصلا حوصله نداشت، و بسیار بیقراری می‌کرد، سریع گریه‌اش میگرفت، و چیزی جز شیر نمیخورد. ساعت۱۷ رفتم داروخانه تا براش قطره استامنیوفن بگیرم، با وجود اینکه هوا خیلی گرم بود، حس بسیار خوبی داشتم که دارم کاری برای خانواده‌ام انجام میدم. فردای اون روز همسرم امیرفرهاد را برد درمانگاه. دکتر بعد معاینه کامل و مشاهده نکردن هیچ علامتی، گفته بوده: قطره را بهش بدید، اگر تا دو روز دیگه خوب نشد باید آزمایش خون و ادرار بده. شکر خدا تب امیرفرهاد فروکش کرد. این تب کردن موجب شد وزن امیرفرهاد کم بشه و کلی لاغر بشه. دلیل تب کردن فرزندمان رشد دندان‌هاش بود. الان دوتا از دندان‌هاش کمی درآمدن. ۱۱تیر امیرفرهاد ۱۰ماهش تمام شد و هنوز نمیتونه چهار دست و پا بره ولی نیم‌متری سینه خیز خودشو جلو میکشه.
پاپوش:
از خدای خوب و بخشنده مهربان بسیار ممنونم برای همه‌ی نعمت‌هایی که بهمون بخشیده. ایشاالله خدا آرزوی همه‌ی آرزومندان را برآورده کنه.




 

نزدیکی کامل

بآلآخره زدم به سیم آخر و رفتم تو دل‌مآجرآاا. ساعت ۱۸ روز جمعه سوار بر ویلچربرقیم از منزل زدم بیرون و تخته گآاازز کلی سربآلآیی‌ رفتم تا حدودا بعد ۴۰دقیقه به دریاچه‌ی شهدای خلیج فارس رسیدم. اونجا که رسیدم یکی از شش لامپ شارژ ویلچرم خاموش شده بود. هرجا که میشد گشت را گشتم و آمار اونجا را درآوردم. به همین دلیل لامپ دوم شارژ ویلچرم هم خاموش شد. در مکانی که تاسیسات هوادهی به آب وجود داشت، کودکی که کمتر از ۷سال داشت به پدرش می‌گفت: اینجا بوی شمآل میآمد. بله، راست می‌گفت، ولی بنظر من بوی شمال بسیار بیشتر از دریاچه‌ی شهدای خلیج فارس است. در تمام مدتی که اونجا بودم اصلا حس خوبی نداشتم، در منزل و کنار خانواده بودن برام بسیار شیرین‌تر از اون مکان بودن، می‌نمود. ساعت۲۰ بسوی منزل حرکت کردم، هنوز مسافتی را نپیموده بودم که لامپ سوم شارژ ویلچرم هم خاموش شد، از اینجا دیگه ترسیدم که نکنه تو این راه پر فراز و نشیب بمآانم بی‌شارژ. برای همین رفتم دم درب نگهبانی جایی که متعلق به شهرداری بود و بهشون گفتم: شارژ ویلچرم داره تمام میشه، ممکنه بیام داخل و با برق اینجا ویلچرم را شارژ کنم؟؟ نگهبان اونجا هم گفت: چرا نشه؟ بفرما داخل. از شانس خوب من پریز برق دفتر نگهبانی نزدیک درب بود. نیم‌ساعتی ویلچر را با برق شهرداری شارژ کردم و بعد تشکر از نگهبان‌ها بسوی خانه حرکت کردم. در منزل همسرم ازم پرسید: خوش‌گذشت؟ گفتم: بدون شماهآا اصلا. دلمآن در منزل نزد شمآهآا جا مانده بودندی سی همه عمر.

 










مردی از جنس…….

شکر خدا از ازدواجم بی‌نهایت راضی هستم‌، با وجود اینکه هنوز یک‌سال نشده باهم زیر یک سقف زندگی میکنیم اما انگار صدساله باهم بودیم. وقتی صد سال با همسرت زیر یک سقف باشی، طبیعیه که خسته بشی و با هر بهانه‌ای بهش گیر بدی و غر بزنی بجونش تا خستگی و کسالتت رفع بشه. اینم یه نموه‌اش: در مطالب قبل گفتم: که از خانم همسایه خواسته بودم همسرم را با خودش ببره ورزش. چند روزی بود که همسرم نمیرفت ورزش و شکایت میکرد و میگفت: نمیدونم چم شده!؟ شبا تصمیم جدی میگیرم صبح پاشم برم مسجد ورزش کنم، اما صبح‌ها اونقدر پلک‌هام سنگین میشن که انگار کوه روشونه!؟ منم که از ورزش نکردنش خوشحال نبودم، مثل یه خواهرشوهر با اصل و نسب بهش میگفتم: آخه عزیزم، نــکه دو شیفت بیرون خانه کار میکنی!؟ وقتی هم میایی خانه برای ۱۰‌تا بچه‌ی قد و نیم‌قد و خانواده‌ی شوهرت پخت و ‌پز میکنی!؟ رخت و ظرف‌شونو  هم می‌بری سر فشاری می‌شوری!؟ شبا هم تا دیروقت سوزن میزنی و رخت و لباس بچه‌هاتو رفو کنی!؟ بعدشم تا سحر میشینی پای دار قآااالی!؟ خســــــته‌میشی. شایان ذکر است سرکوفت‌ها و نیش و کنایه‌های خواهر شوهرانه‌ی من فقط هارت‌وپورت بیخودی بودن چراکه از بعد مراسم روز جهانی معلولان تا حالا همسرم نرفته ورزش.

پیآمد: همسرم بهم میگه: آدم همسری مثل تو داشته باشه نیاز به هزارتا مادر و خواهرشوهر بد نداره، تو خودت تنهایی یه لشگر عروس را با یه کلمه میشوری. البته من با همسرم شوخی میکنم و خوشبختانه هردو درک شوخی و جدی هم را داریم. در باب خوبی خودم و رضایت همسرم از من و خانواده‌ام باید بگم: مادرخانمم همیشه در حق دختر کوچیکش دعا میکنه که: خدا یه مرد خوب با خانواده‌ای خوب، مثل آقا زندی قسمتت کنه.

دوست نخاعی‌مون محمود کاری واجب و فوری با دیگر دوست نخاعی‌مون حسین امینی داره، کسی نشانی از او داره؟؟

دوستمان فریال امینا میگه: میخوام یه انجمن حمایت از معلولین دایر کنم، هرجا رفتم گفتن نمیشه!! دیگه نمیدونم چکارکنم؟ کسی میدونه کمک کنه؟

مسئله پدرشدن بعدازضایعه نخاعی

رفتارهای جنسی پس از ضایعه نخاعی

نکات قابل توجه در فعالیت جنسی در افراد ضایعات نخاعی

بهترین خبر ترمیم نخاع

دانشمندان قرصی تولید کرده‌اند که به ادعای آنها میتواند توان راه رفتن را به افراد معلول بازگرداند. این داروی جدید به موشهایی که توان هیچ حرکتی در پاهای خود برای راه رفتن نداشتند، کمک کرد تا حرکت کرده و حتی حرکات شنا را انجام دهند. محققان سه دوز خوراکی متفاوت از داروی LM11A-31 و همچنین یک دارو نما را به سه گروه مختلف از موشها، چهار ساعت پس از آسیب دیدگی و دو بار در روز طی یک دوره ۴۲ روزه، دادند. بررسیها نشان داد، این داروی آزمایشی درد را در موشها افزایش نداد و تاثیرات سمی بر این حیوان برجا نگذاشت. این دارو به طور موثری از موانع مغزی عبور کرد. موانع مغزی از سیستم عصبی مرکزی محافظت می‌کند به طوریکه مواد شیمیایی خطرناک و مضری که از طریق جریان خون در بقیه قسمت بدن وجود دارد، به مغز راه نمی‌یابند. آسیب دیدگی نخاع کنترل مغز بر بدن را متوقف می‌کند و این نخستین بار است که یک داروی خوراکی توانسته درمان موثری برای فلج پاها باشد. پروفسور “سونگ اوکی یون” استاد دانشگاه دولتی اوهایو گفت: این نخستین بار است؛ دارویی داریم که از طریق خوراکی می‌تواند بهبود عملکردی را بدون هیچ سمیتی در مدل موشی ارائه کند. وی افزود: تا کنون در زمینه آسیب دیدگی نخاعی در مدلهای موشی، درمانهای موثر، شامل بیش از یک درمان و اغلب بوسیله شیوه‌های تهاجمی بود. در اینجا با یک تک عامل، توانسته‌ایم به بهبود عملکردی دست یابیم. محققان می‌گویند: در این مطالعه یک مولکول کوچک برای توانایی‌اش در پیشگیری از مرگ سلولها موسوم به “اولیگودندروسیت”ها مورد آزمایش قرار گرفت. این سلولها، اکسون را احاطه کرده و از آنها محافظت می‌کنند. گفته می‌شود این سلولها به غلاف میلین که از رشته‌های عصبی محافظت می‌کند، نفوذ می‌کنند. میلین علاوه بر آنکه عایقی برای اکسونهاست انتقال سریع سیگنال‌ها را بین سلولهای عصبی امکان پذیر می‌کند. این داروی جدید با مهار فعالیت پروتئینی موسوم به p75، سلولهای اولیگودندروسیت را حفظ می‌کند. آزمایشگاه یون پیش از این دریافته بود p57 با مرگ این سلولهای تخصصی شده پس از آسیب نخاعی مرتبط است. زمانی که این سلولها می‌میرند اکسونهایی که توسط این سلولها محافظت می‌شدند از بین می‌روند. این دانشمندان می‌گویند از آنجا که میدانیم اولیگودندروسیت طی یک دوره طولاتی مدت پس از آسیب دیدگی به روند از بین رفتن و مردن ادامه می‌دهند، راهبردی را به کار گرفتیم که اگر روند مرگ سلولی را متوقف کند می‌توانیم مانع از تحلیل مداوم آکسون‌ها شویم. نتایج این مطالعه در نشریهNeuroscienceمنتشر شده است. منبع

 با تشکر از احسان برای ارسال این خبر.

پاپوش: چند روز پیش با خانواده تو ماهواره می‌دیدیم که دانشمندان چطور با یه بریس ربات یه نخاعی را راه می‌بردن. همه‌ی اهل منزل از خوبی اون دستگاه گفتن، من گفتم: اینها فقط برای فیزیوتراپی خوبن، اگه ماها از این روش‌ها زیاد استفاده کنیم به جاهای دیگه‌ای از بدنمان آسیب میزنیم. برای ما نخاعی‌ها بهترین راه اینه که از قرصی، شربتی، آمپولی، پمادی….. با خاصیت ترمیم نخاع استفاده کنیم و شب بخوابیم و صبح پاشیم ببینیم جون به پاهامون برگشته. با این وضع بد و فجیع و نابسامان اقتصاد مملکت وقتی اون قرصا برسن به ما هر کدومشون چند صدمیلیون تومان قیمت خواهند داشت. هرچی لعنت داره خدا بر مسبب این اوضاع باد.  

تلفن مشاوره درخصوص زخم فشاری،زخم دور استوما،زخم‌های دیابتی ویژه افراد آسیب نخاعی

 مجموعه پرسش و پاسخ های مرتبط با عوارض و بیماریهای مرتبط باآسیب نخاعی 

مجموعه پرسش و پاسخ‌های مرتبط با تغذیه افراد دچار آسیب نخاعی

رفتار با کسی که آسیب نخاعی دیده

قطع کامل یا بخشی از مهمترین رشته عصبی موجود در بدن که از آن به عنوان رشته نخاعی نام برده می‌شود بدون شک پیامدهای روانی و جسمانی قابل توجهی برای فرد دچار ضایعه نخاعی دارد. از دست دادن توانایی‌های حسی و حرکتی در بخش اعظمی از اندام‌های بدن و وابستگی مفرط به دیگران، چنان رنجی را بر فرد تحمیل می‌سازد که تنها افراد دچار این ضایعه قادر به درک ابعاد آن هستند. بسته به اینکه آسیب دیدگی نخاع در چه سطحی ایجاد شده باشد شدت واکنش‌های عاطفی افرادی که دچار ضایعه نخاعی هستند متفاوت خواهد بود. خشم و انکار واقعیت، نخستین تجربه روانی است که در مواجهه با فرد آسیب دیده و حتی خانواده وی مشاهده میشود. ضایعه نخاعی، تناسب اندام و جاذبه ظاهری شخص را از وی ستانده است. او را از کار بیکار کرده و مشکلات عدیده‌ای را در مناسبات اجتماعی فراروی وی قرار داده است؛ خانواده نیز با این وضعیت دست به گریبان است و متاسفانه روش رویارویی با آن را نمی‌داند. در برخورد با افراد آسیب‌دیده و خانواده‌های آنان: نخست باید همدلی و همدردی را پیشه کار خود قرار دهیم. آنها باید احساتشان را به راحتی ابراز کنند و ما نیز می‌بایستی با صبر و متانت به حرف‌هایشان گوش فرا دهیم و برای افکارشان احترام قائل شویم؛ یأس، افسردگی و انزوای اجتماعی نیز از دیگر واکنش‌های این افراد به شمار می‌رود. باید بکوشیم تا ضمن کمک به آسیب دیدگان و خانواده‌های آنان به تدریج آنان را با واقعیت موجود آشنا سازیم. وظیفه ما تاکید بر ارزش انسانی فرد معلول در نظر خود وی و اطرافیان او است. یک معلول ضایعه نخاعی کماکان انسانی برخوردار از قابلیت‌های ارزنده فکری و روحی است که باید آن را شناسایی کرده و به کار گیرد. باید تلاش کنیم تا خانواده‌های افراد آسیب دیده آگاهی لازم را درخصوص مشکلات و محدودیت‌های معلولان ضایعه نخاعی و شیوه‌های کمک مؤثر به آنان بدست آورند. این گروه از معلولان در بسیاری از کارهای شخصی خود به کمک دیگران نیازمندند. دفع ادرار و مدفوع در این افراد باید به کمک وسایل کمک بهداشتی صورت گیرد. آنان باید برای حرکت دادن اندام‌ها و بازیابی توانایی‌های از دست رفته خود از تجهیزات کمک توانبخشی استفاده کنند. در افرادی که به دلیل قطع کامل رشته نخاعی به ویژه در ناحیه گردن دچار آسیب شده‌اند، حتی پوشیدن لباس یا غذا خوردن نیز می‌بایستی به کمک دیگران انجام شود. خانواده باید این نیازها را بشناسد و شیوه برآورده ساختن آن را بیاموزد. فرد معلول ضایعه نخاعی از همان عزت و احترامی برخوردار است که پیش از آسیب دیدگی از‌ آن بهره‌مند بوده است. این نکته‌ای است که در تعامل با شخص دچار ضایعه نخاعی حتماً باید مدنظر قرار داد. فرد آسیب دیده زمانی می‌تواند نیازهای خود را به‌راحتی با اطرافیان مطرح کند که احترام متقابل بر مناسبات موجود حاکم باشد. مربی می‌تواند به معلول ضایعه نخاعی و خانواده وی کمک کند تا نگاه خود را نسبت به شرایط موجود تغییر دهند. هرچند این نوع از معلولیت، شرایط سختی را به افراد مورد نظر تحمیل می‌کند اما در عین حال دنیای جدیدی را به روی آنان می‌گشاید؛ چه بسا با افراد متفاوت و مسیرهای تازه‌ای آشنا شوند که تأثیرات بسیار مثبتی بر سرنوشت آنها داشته باشند. فرد معلول ضایعه نخاعی باید تشویق شود تا اندام‌های خود را به حرکت درآورد و خانواده نخستین کانونی است که می‌بایستی شرایط لازم را برای جنبش و تحرک فرد فراهم کند. محیط خانه باید به شکلی طراحی شود که شخص دچارضایعه نخاعی بتواند آزادانه در آن تردد کند؛ فضای داخل منزل می‌بایستی عاری از هرگونه موانع محیطی باشد. عرض درهای ورودی باید به اندازه‌ای باشد که صندلی چرخدار به راحتی از آن عبور کند. وسائل مختلفی که در منزل مورد استفاده قرار می‌گیرد می‌بایستی در مکان‌هایی قرار داده شود که فرد آسیب دیده به راحتی به آن دسترسی پیدا کند. عضو معلول خانواده باید تشویق شود تا در امور منزل مشارکت کند. او می‌تواند با کمک‌های فکری خود، حلال بسیاری از مشکلات باشد. ما می‌توانیم در کارها با او مشورت کرده تا حس ارزشمندی را در وی تقویت کنیم. حمایت و مراقبت صرف از فرد معلول ضایعه نخاعی کار صحیحی نیست. شخص آسیب دیده حدالامکان می‌بایستی کارهای شخصی خود را به طور مستقل انجام دهد، در غیر این صورت به موجود پرتوقعی بدل می‌شود که دیگران را دائماً در خدمت نیازهای خود می‌بیند. این واقعیت را باید برای فرد آسیب دیده روشن کنیم که اطرافیان او دارای توانایی‌های محدودی هستند و تنها می‌توانند بخشی از نیازهای وی را برآورده سازند، ضمن آنکه خود او نیز باید مسئولیت‌هایی را در قبال اطرافیان خویش بپذیرد. علاوه بر آنچه گفته شد، نکات دیگری نیز وجود دارد که رعایت آنها از سوی مربیان و خانواده‌های افراد ضایعه نخاعی می‌تواند سازگاری روانی را در این گروه از آسیب دیدگان تسهیل نماید که اهم آنها عبارتند از: ۱_کمک به افراد معلول و خانواده‌های آنان در برقراری ارتباط با تیم توانبخشی و سرعت بخشیدن به حل مشکلات آنان به ویژه در نخستین ما‌ه‌های پس از آسیب‌دیدگی. ۲_کمک به این گروه از معلولان در دستیابی به موقع به وسایل کمک توانبخشی و آشنایی دقیق آنان با نحوه استفاده از این وسایل. ۳_تشکیل کانون‌های ارتباطی میان خانواده‌های افراد ضایعه نخاعی و افزایش پیوندهای عاطفی و اجتماعی میان آنها. ۴_تشویق این دسته از معلولان به انجام فعالیت‌های مورد علاقه و درگیر ساختن ذهن آنان با تجارب موفقیت‌آمیز. ۵_تشکیل کلاس‌های آموزش مهارت‌های زندگی برای افراد آسیب دیده و خانواده‌های آنان به منظور افزایش مهار‌ت‌های شناختی آنان در برخورد با مسائل اجتماعی، فائق آمدن بر اضطراب و نگرانی و افزایش قدرت حل مسئله در این گروه از توانخواهان. ۶_مناسب‌سازی محیط‌های شغلی افراد معلول ضایعه نخاعی اعم از رفع موانع محیطی و تغییر فضای فیزیکی محیط کار متناسب با نیازهای این اشخاص. ۷_در نظر داشتن مدت زمان معین در حین ساعات کار به منظور استراحت و تجدید قوای این دسته از شاغلان. ۸_فراهم کردن امکانات لازم جهت بهره‌مندی این گروه از معلولان از خدمات بیمه‌ای به ویژه در زمینه تهیه وسایل کمک توانبخشی و استفاده از یارانه‌های دولتی در این خصوص.

ته‌بندی: همیشه تلاش کردم در مطالبی که منتشر میکنم نکاتی آموزشی باشه برای آرام و راحت و شاد و بهتر زیستن. خوشبختانه خیلی از دوستان با نگارش تجربیات‌شون همین کار را انجام میدن. متن بالا را اینجا خواندم: منبع. کاملا مشخصه که اون متنی ترجمه شده است، نکات بسیار مهمی در مطلب بالا هست که با دانستن اونها خواهید توانست به خانواده‌های تازه نخاعی‌ها کمک‌های بزرگی کنید. خودم قبلا این مطلب را در مورد رفتار با تازه نخاعی منتشر کردم.

نتیجه‌ی معلول داری

بیست سال دونده‌گی و بلند و کوتاه کردنه من باعث آرتروز شدید زانوهای پدرم شده. چند سالی بود که کل خانواده با پدرم کشتی میگرفتیم که تن به عمل تعوض مفصل زانو بده، مدام از ما اصرار بود و از پدرم انکار، تا اینکه هفته‌ی پیش بعد از واریز مبلغی(زیرمیزی) به حساب آقای دکتر پدرم در یک بیمارستان تحت پوشش بیمه بستری و بسلامتی عمل شد. بعد از عیادت پدرم در بیمارستان برای بازگشت به خانه از تاکسی‌سرویس ماشین با کولر خواستم. هیچ‌کدوم از قوم ابوهندلی که اونجا بودن راضی به کولر روشن کردن نمیشدن؟ بالآخره مردی شصت ساله گفت: من میبرمتون و تا جایی که ماشینم جوش نیاره کولر روشن میکنم براتون. کولر روشن کردن آقای راننده مثل چنگال غذا خوری یکم بود دوکم نبود. به آقای راننده گفتم: یه آدم خسیسی بوده که همیشه غذاشو تو خانه‌های دیگران میخورده و برای این کارش نزد دیگران دلیل میاورده که: من نمیتونم در خانه خودم نان بخورم چون نان من از گلوی خودم پایین نمیره. روزی شخصی مرد خسیس را دعوت کرد و جلوی مرد خسیس نانی گذاشت که از زنه مرد خسیس گرفته بود، مرد تا آن نان را خورد نان به گلویش پرید و گفت: بخدا این نان از خانه‌ی من آمده. به آقای راننده گفتم: این داستان حکایت شماست که وسیله‌ی راحتی را داری اما در این سن و در این گرمای ۸۰ درجه داخل ماشین از خودت دریغش میکنی.

پاپوش: این روزها بحث و برنامه برای افزایش جمعیت داغ شده، بنده پیشنهاد میکنم: شبکه‌های مختلف تلویزیون بعد از ساعت۲۴ فیلم‌هایی پخش کنند که صحنه‌های داغ و تحریک‌آمیز پاک کردن و آماده کردن و خوردن گردن و سینه و ران انواع مرغ و جوجه، توش باشه.

خروج از افسردگی معلولیت

دو سه سال اول معلولیتم تمام دغدغه‌هام پیدا کردن چاره برای پیآمدهای زیاد و شدید آسیب نخاعی بود: چطور بشینم؟ با سرگیجه‌ی زمان نشستن چه کنم‌؟ چطور توالت و حمام کنم؟ با سوند چه کنم؟ چطور از کاندم استفاده کنم؟ و کلی چیزهای دیگه. بدست آوردن راه‌کار برای هر مورد شاید یکی دو سال طول کشید اما با زحمت فراوان برای خانواده‌ام و خودم با آزمایش و خطا و کسب تجربه زندگی با این شرایط سخت جسمانی برام عادی شد. از اونجا بود که یواش یواش فکرهایی میآمد به ذهنم که بدجور حالم را میگرفت، مثلا: من وبال گردنم، من آینده‌ای ندارم، من نمیتونم مستقل بشم و کلی فکرهای ضدحال که همه‌ی نخاعی‌ها تجربش کردن. یه وقت به خودم آمدم دیدم مدت‌هاست نخندیدم و همیشه تو فکرهای ناراحت کننده هستم و همیشه ماهیچه‌های صورتم منقبض و خسته هستن. خوندن چند کتاب در مورد شاد زیستن خیلی بهم کمک کرد تا از اون حالت‌های بد افسرده حالی خارج بشم. دو نکته‌ که برام خیلی مفید بود و خیلی بهم کمک کرد اینا هستن: ۱_ما آدما اونچه را که داریم را نمیبینیم!! خیلی‌ها حاضرن کلی زحمت بکشن تا به اینجا که ما هستیم برسن!! شخصی که کنار دریا زندگی میکنه دریا را فراموش میکنه و شاید اصلا نبیندش، ولی ما با برنامه ریزی و صرف هزینه میریم کنار دریا تا با حواس پنج‌گانه ازش لذت ببریم. این اصل میگه: تو زندگیت دقت کن و چیزهای مثبتی که داری و (پدر، مادر، خواهر، برادر، سقفی برای آرمیدن و….) خیلی‌ها در آرزوی داشتنش هستن را پیدا کن و برای اونها خوشحال و شکر گزار باش. ۲_پیدا کردن نقش خود در دنیا و جامعه و خانواده. اول این نکته را جدی نگرفتم و با خودم گفتم: آخه من چه نقشی میتونم تو دنیا و جامعه و خانواده داشته باشم!؟ کلی روی این داستان فکر کردم و دیدم انگار یه نقشک‌هایی دارم، مثلا اینکه: شدم موجب وحدت فکری و عملی خانواده، واضح میدیدم خانواده‌ام یک فکر و هدف دارند: خوشحال و راحت و آرام زندگی کردن من. وقتی میدیدم فامیل و دوستانم هر هفته میان منزل‌ما و جویای احوالمون میشن و برای هرگونه کمک اعلام آمادگی میکنن، به خودم میگفتم: جمع کردن خانواده نقش منه. یه روز که داشتم به این موضوع فکر میکردم به این نتیجه رسیدم که من نقش یه پل را دارم، پل‌ها هر شکلی که باشند به مردم کمک میکنند که با اطمینان و آرامش به مقصد و هدف برسند. منم همیشه با خودم گفتم: خدا به من این نقش را داده که دیگران را به سرانجام خیر و رضایت قلبی و شکر گزاری برای داشته‌های مثبت و نداشته‌های منفی‌شون برسونم. نتیجه مثبت اندیشی‌هام این شد که یه روز…..  ادامه دارد…..

پیآمد: از اول در بدترین شرایط هم به کسی جز خانواده‌ام دردمو نگفتم و در جواب احوال پرسی دیگران همیشه گفتم: شکر خدا خوبم، همیشه همه پشت سرم گفتن عاشق این اخلاق من هستن. اینطوری من و دیگران غیر مستقیم بهم انرژی مثبت میدیم. میگن اگه آدم چهل بار مطلبی را تکرار کنه اون مطلب ملکه ذهنش میش(وبلاگ نویس‌ها این ماجرا را تجربه کردن). حتی اگه الکی بگیم خوبیم به حال خوب میرسیم

طب فیزیکی و توانبخشی(ببینیدش خوبه)

یه مطلب انحرافی که قبلا نوشتم

روز مادر

یه وقت هایی که مادرم توی آشپزخانه یا توی حیاط یا توی زیر زمین یا بالای پشت بام، داره اسباب آسایش ما را فراهم میکنه و بقیه ی اعضای خانواده بی خیال داریم تلویزیون می بینیم یا استراحت میکنیم، با خودم میگم اگه من الآن جای مادم بودم چه میکردم؟؟ زحمت همه ی مادرها یه طرف زحمت مادر هایی که به نوعی فرزند معلول دارند یه طرف و البته زحمت این دو گروه یک طرف و زحمت مادرهایی که خودشون معلول هستند یک طرف. من با تمام کائنات نمیتونم زحمت های یک روز مادرم را جبران کنم. امیدوارم امسال زورم برسه تا بتونم دست های مهربون مادرم را ببوسم. مادر تمام بوسه های عالم برای دست و پای تو کمه.

پاورقی : چند وقتیه که یه اسپمر وبلاگ بنده را پر از کامنت های تبلیغاتی یه شرکت کرده. بنده خیلی از اون کامنت ها را حذف نمودم اما اون از من خیلی پر رو تر تشریف داره برای همین از نوید خان عزیز و گل درخواست کردم که وبلاگ را به حال و روزی دربیاره تا دوستان عزیز و معلول بنده که تمایل به خواندن نوشته های توی آرشیو دارند دیگه کامنت ها را همراه با متن اصلی نبینند. امیدوارم که مسبب این ناراحتی به ویروس آنفولانزایه اینترنتی گرفتار بشه

یه سئوال از دوستان : آیا کامنت ها و ایمیل های من باعث شده که شما فکر کنید : من فکر کردم که شما عاشقمن شدید؟؟

شعر های ناب و کامل و پر از احساس محمد واقعا خواندنیند

توی این وبلاگ یه عکس لختی از دکتر شریعتی هست

 یه عکس توی ساحل از ……