تقدیر و تشکر

از مرداد ۱۳۸۹ تحول چشمگیری در زندگیم بوجود آمد، چون ابزاری بنام ویلچر برقی فاتح ۱۱۰ وارد زندگیم شد. اون موقع یک میلیون و هشت‌صد و پنجاه هزار تومان قیمت ویلچر شد، یک چهارم قیمت پراید. خوشبختانه بیمه نیمی از هزینه را برگرداند. ویلچرم همیشه خوب خدمت میکرد و من رضایت کامل ازش داشتم. حداکثر پیمایش بنده با ویلچرم هفته‌ای ۵کیلومتر، ماهی ۲۰کیلومتر، سالی ۲۴۰کیلومتر، و در کل ۱۶۰۰کیلومتر بوده است. مهر ماه ۹۵ چرخ راست ویلچرم هنگام حرکت تپ‌تپ میکرد. دوستان اسپیشیالی نوشتن اشکال از ۴ذغال ۲موتوراست. با تعویض ذغال توسط خودمون، مشکل رفع نشد و بالآخره مجبور شدم ویلچر را بفرستم شرکت. شرکت ویلچر را راه انداخت، اما همچنان مشکل داشت، گاهی بعد پیمایش یکی دو کیلومتر سکته میکرد و خاموش میشد و برای حرکت مجدد، کسی باید ویلچر را مقداری هل میداد. اینبار یک چرخ ویلچر کلا تعطیل شده، گاهی ویلچر با نیروی یک چرخ حرکت میکنه. شرکت میگه: به دلیل استهلاک تعمیر کردنش ممکنه موجب هزینه‌های زیادی بشه،(آفتابه خرج لحیم) پس بهتره یه ویلچر نو بخرید. قیمت ویلچر برقی فاتح جدید هفت میلیون تومان است، یک سوم قیمت پراید، بیمه هم دیگه تعهدی در این زمینه ندارد.
پیوست: اعلام میدارد مراتب امتنان و خرسندی تقدیر تشکر و سپاسگزاری بیکران از جهد و تلاش‌ و کوشش‌ها و بی‌وقفه و خستگی‌ناپذیر و جهادی کلیه‌ی مسئولین نظام مقدس و ولایی جمهوری اسلامی در رشد و پیشرفت و ترقی و اعتلا و پشبرد مجاهدانه اهداف و مکنونات قلبی‌شان که همانا حساب‌های بانکی، حقوق نجومی، اختلاس خرد و کلان، اسکله‌های خصوصی، قاچاق سازمانی، مدرک جعلی، چند شغله بودن نیست تبریک به ملت شریف همیشه در صحنه برای اقتصاد مقاومتی با رویکردی جهادی، انعطاف پذیر، فرصت ساز، مولد، درون‌زا، پیشرو و برون‌گرا.

بازدیدها: 1317

بفرمایین عقدکنان بصرف….

شبها با این فکر می‌خوابیدم که: دارم کار درستی میکنم یا نه؟؟ همون شب‌ها خوابی دیدم که ناجور دلمو قرص و عزمم را برای سر گرفتن این ازدواج راسخ کرد. با نامزدم و خانواده‌ها هماهنگ کردیم و قرار گذاشتیم جمعه‌ی قبل از محرم با حضور خانواده‌ی دو طرف در منزل ما عقد کنیم. من تو منزل بودم و خانواده‌ام کارهای عقد را پیش میبردن: خریدهای لازم و مرسوم قبل عقد، هماهنگی با عاقد، کرایه‌ی میز و صندلی و بشقاب و ….، سفارش میوه و شیرینی و کیک و شام و…..،. از روز قبل عقد خانواده‌ام مشغول جمع کردن و آماده کردن منزل برای چیدن میز و صندلی‌ها بودن. روز عقد کنان همه با حداکثر توان کار میکردن و منم روی ویلچرم نشسته بودم و نظاره‌گر الطاف بی‌کرانشان بودم. بعد اینکه خواهرم اطاق عقد را در نهایت هنرمندی درست کرد ماشین گرفت و رفت عروس را از آرایشگاه آورد. عروس و همراه‌هاش رفتن تو اطاق عقد. نم‌نم خانواده‌ی دوطرف رسیدن. همه تا رسیدن عاقد مشغول صحبت بودن و داداشم و خواهر‌هام و خواهر‌زاده‌هام که خدا خیر دنیا و آخرت را بهشون بده از مهمانها  پذیرایی میکردن(کلا ۳۲نفر بودیم). دستیار عاقد که پیرمردی۷۰ساله بود اول اومد و برای ماست‌مالی کردن تاخیر عاقد شروع کرد به وقت تلف کردن و خواندن شرایط ضمن عقد که به زن حق درخواست طلاق میده، من هم برای محکم کاری گفتم دو مورد زیر را خط بزنه: ابتلای زوج به امراض صعب‌العلاج به نحوی که دوام زناشویی برای زوجه مخاطره‌انگیز باشد. در صورتی که پس از گذشت ۵ سال، زوجه از شوهر خود به جهت عقیم بودن و یا عوارض جسمی دیگر صاحب فرزند نشود. با این شرط که رسید: زوج بدون رضایت زوجه همسر دیگری اختیار کند یا به تشخیص دادگاه بین همسران خود به عدالت رفتار ننماید، بشوخی گفتم: این را از عروس بپرسید. اون بنده خدا هم پرسید، جواب عروس یادم نیست اما احتمالا گفته: لامپ اضافه خاموش. عاقد که شبیه (خاتمی) خطیب جمعه تهران بود آمد، هنوز باسن دوبله سوبله‌اش به صندلی نخورده بود که مشغول تناول شد، دستیارش هم ازمون امضا میگرفت. بالآخره منو احضار کردن کنار عروس و حاجآقا هم شروع کرد به جاری کردن خطبه عقد، عروس بعد گشت و گذار تو باغ‌گل و آوردن گل و گلاب، بله را گفت. نوبت من شد که بله بگم، جواب من تعجب همه را برانگیخت!! چرا که گفتم: قربت الی الله بله. دیگه من و عروسم بهم حلال شدیم. بعدش: خانواده‌ها اومدن و بهمون تبریک گفتن و بهمون هدیه دادن، که از همه ممنونیم. کیک خوردیم. عکس یادگاری انداختیم و شام خوردیم. با رفتن مهمان‌ها، عروس هم با خانواده‌اش رفت و منو تنها گذاشت. آخر شب خانواده‌ی عزیز و مهربانم خیلی جنگی و جهادی شروع کردن به بازگرداندن منزل به وضعیت قبلیش، اگر کمک خواهر و داماد و خواهرزاده‌هام نبود عمرا همون شب کارها به پایان میرسید(دستشون طلا).

پسرفت: داداشم ازم پرسید: داستان اون قربت الی الله، بله، که گفتی چی بود؟ گفتم: چند روز قبل عقد خواب دیدم پشت درب‌های ورودی مسجدالحرام کنار چند نفر ایستادم، اونجا یکی یکی قصد قربت میکردن و تکبیره الاحرام میگفتن و وارد حیاط مسجدالحرام میشدن، برای طواف و زیارت خانه خدا، در همون خواب بهم الهام شد که اینطوری عمل کنم.


خاطرات یک عاقد

گروه فرهنگی،اجتماعی یاران نگار همدان

بازدیدها: 1663