تلویزیون
استندآپ نشسته
از وقتی که برنامههای استندآپ کمدی پاشو به صدا و سیما باز کرد و بخشی از برنامههای تلویزیونی شد، نه که من خیلی بانمک و شیرین بیان هستم، به این فکر افتادم به هر روش ممکن برم تلویزیون استندآپ کنم. به همین دلیل شروع کردم به نوشتن متنهایی که بشه اونها را در استندآپ استفاده کرد. دیروز وقتی کسی منزل نبود تو تنهایی دوربین گوشی را روشن کردم و مثلا شروع کردم به اجرای استندآپ. ۵۰۰ بار از خودم فیلم گرفتم اما هیچ کدومشون چیزی نزدیک به استندآپهایی دیدیم نبود. آدم فکر میکنه چون بعضی وقتها، بعضی جاها، بذله گویی میکنه و دیگران هم تو رودربایستی به حرفهای آدم میخندن، خیلی در زمینه طنز و کمدی هنرمند و توانمند است. اما استندآپ و اجرا واقعا کار خیلی سختیه حتی تو تنهایی برای خودت. قدیمیها تو یه خط هزارتا معنی را آوردن: کار هر بز نیست خرمن کوفتن، گاو نر میخواهد و مرد کهن. و اینکه: آواز دهل شنیدن از دور خوش است. اما من همچنان تلاش خواهم کرد تا متنهای مناسبی برای استندآپ بنویسم، شاید روزی نشسته بر ویلچر امکان اجرای استندآپ را پیدا کنم.
عاق والدین
آقای رئیس جمهور دکتر حسن روحانی، که در دیدار با اصحاب رسانه فرمودید: من روزانه نظرسنجی میکنم! در خیابان وقتی با ماشین میروم تمام چهرههای مردم را نگاه میکنم که چند نفر لبخند دارند، چند نفر عصبانی هستند و چند نفر قیافهشان گرفته است…
آقای رئیس جمهور دکتر حسن روحانی عرض به حضور انور و مبارکتان: چند ماه است هروز بر میزان عصبانیت و پرخاشگری و خشونت شدیدم افزوده میشود. روزی نیست که در شهر و در ادارهها و در سازمانی با کسی مشاجره نداشته باشم، حتی وقتی تلویزیون میبینم و به اخبار و سخنان مسئولین توجه میکنم باز هم عصبی و پرخاشگر میشوم و مدام به زمین و زمان بد و بیراه میگویم، وقتی از شر تلویزیون به دنیای مجازی پناه میبرم، به برکت نظام اول باید با غول فیلتریگ بجنگم و اگر بتوانم این غول را شکست دهم تازه وارد دنیایی میشوم که مملو از کج اندیشی و کج رفتاری مسئولین است و همه اینها، کج رفتاری و کج گویی من را تشدید میکند و موجب میشود والدین مسبب این وضعیت نابسامان را به شیوهای زیبا عاق کنم.
تهبندی: روایت است، عاق والدین بر دو قسم است. یک قسم آن است که والدین فرزند بد رفتار را عاق میکنند. قسم دیگر عاق والدین، آن است که اعمال ناشایست افراد موجب شتم و لعن مردم بر والدین شود.
حیا کن، رها کن
چند سالیه از واژه فاخر در نقد و برسی فیلم و سریالها استفاده میشه.
در فرهنگ واژگان چنین معنیای برای فاخر آورده شده:
بهترین از هر چیز، گرانمایه ، پرقیمت، گرانبها، نفیس، باشکوه، عالی، فخرکننده. حالا متضاد فاخر چی میشه…..؟؟
پاسخ این سوال را با ذکر دو نمونه عرض میکنم:
بنظر من خندوانه یک سریال فاخر بود. و سریالهای اخیر مهران مدیری: درحاشیه یک و دو، عطسه و …. نمونههای متضاد فاخر یک برنامهی تلویزیونی بودند.
پیآمد: در بین اهالی فوتبال شعاری پرکاربرد وجود دارد: (حیا کن، رها کن) که کاربردی دوگانه دارد، بنظر من استفاده از این شعار برای ساخت سریالهایی مثل: درحاشیه یک و دو، عطسه و …. ، کاملا سازنده و فاخرانه و لازم است.
عشقه حیونکی
حرف از عشق در نگاه اول بود تو تلویزیون که
همسرم پرسید: تو درنگاه اول عاشق من شدی؟
گفتم: نه مگه خرم.
همسرم پرسید: الان چی عاشقم هستی؟
گفتم: آدم باید درمورد طرف مقابلش نظر بده که عاشقش هست یا نه. شما باید بگی که من عاشقت هستم یانه؟ من میتونم بگم که شما عاشق من هستی یا نه.
همسرم پرسید: خوب من عاشقت هستم یا نه؟
گفتم: بــعــلـه که هستی. گفت: چطوری؟ گفتم: مثل سگ.
گفتم: حالا من چی عاشقت هستم؟ گفت: معلومه که هستی.
گفتم: حالا بپرس چطوری؟ همسرم گفت: چطوری؟
گفتم: مثل خر
سرویسه معلولین
بعد از اینکه همسرم تلفن را قطع کرد گفت: داداشم زنگ زده بود، میگفت، در اخبار تلویزیون خبری بوده از فعالیت موسسهای که کارش حملونقل جانبازان و معلولان ویلچری با اتومبیلهای ون مناسبسازی شده است. هر کسی در تهران میتونه با شماره ۶۳۰۵ تماس بگیره و ثبت نام کنه. اول هفتهی گذشته من هم با اون شماره تماس گرفتم و ثبت نام کردم و خواستم برای روز پنجشنبه یه ماشین بهم بدن تا من را به نمایشگاه بورس و بانک و بیمه ببره. کسی که پشت خط بود بهم گفت: چهارشنبه زنگ بزن ببین بهت ماشین میدیم یا نه؟ همون روز به داداشم گفتم: برای روز پنجشنبه میخوام با ون برم نمایشگاه بورس، اگه بیکار بودی و دوستداشتی بیا باهم بریم، داداشم استقبال کرد و گفت: باشه حتما میام. در طول هفته خودم را آماده کردم (سوند فولی زدم) برای چند ساعت نشستن روی ویلچر و گشتن و آشنا شدن با افراد باتجربهای که بتونم ازشون در امر خرید و فروش بموقع سهامهای پربازده کمک بگیرم. روز چهارشنبه زنگزدم به اون موسسه، گفتن: ما برای تحصیل و درمان اتومبیل میدیم نه برای اینکارها. گفتم: چرخ زندگی بر محور اقتصاد میچرخه، من برای کسب تجربه و حضور در کلاسهای آموزشی و آشنایی با فعالان و باتجربههای بازار بورس به این نمایشگاه میرم نه برای تفریح. خلاصه فرصت خوبی بود که از دست رفت. از وقتی وارد بازار بورس شدم بیشتر با دوست هم نخاعیم محمود در تماس هستم و از تجربههاش استفاده میکنم، فکر حضور در نمایشگاه از او بود.
پسرفت: در هشت ماه گذشته بیشتر از اندازهی بیست سال دوران معلولیتم سرماخوردم. هنگام ارسال این مطلب نیز سرماخورده هستم.
دوران بارداری
شب اون روزی که متوجه بارداری همسرم شدیم رفتیم منزل پدرم. بابام گفت: چند روزی هست که من متوجه شدم همسرت بارداره. مادرم گفت: بابات راست میگه، چند روز پیش گفت: خانم مهرداد باردار شده. از روز اول هرکسی خبر بارداری همسرم را شنید گفت: به دلم افتاده بچهتون پسره. بدستور پزشکی که بارداری همسرم را کنترل میکنه تا حالا سه بار از جنین سنوگرافی گرفته شده، اما هنوز برای تعیین جنسیت سنو گرفته نشده، به همسرم میگم برای سلامتی بچه برو سنو اما برای تعیین جنسیت نمیخواد سنو بگیری. اگه بچهام دختر باشه مامان و عزیز دل باباش میشه. اگر هم پسر باشه رفیق و بابای باباش میشه. دیگه باید از بچهام جیب خرجی بگیرم، هرجا بخواهیم بریم باید از او بپرسیم که بریم یا نریم؟ از الان تلویزیون و ماهواره و حتی گوشی من در اختیار اوست. دارم از ماهواره برنامهی آموزش زبان انگلیسی و کارتونهای تام و جری براش ضبط میکنم. هر روز، روزی سه بار با گوشیم براش یکی از سورههای کوچک قرآن را با ترجمهی فارسی و انگلیسی بعلاوهی یک درس از آموزش زبان نصرت را پخش میکنم تا ایشالله همش روی مغز پاکش ثبت بشه.
پایانه: در انتخاب اسم به ما کمک کنید، اسمهای مورد علاقهی خودتون را برامون بنویسید، شاید اسم پیشنهادی شما را روی فرزندمان گذاشتیم. اسم باید این ویژگیها را داشته باشه: ایرانی باشه – عجیب نباشه – راحت به دهان بیاد – کسی نتونه مسخرهاش کنه - معنی و مفهومی مثبت و شاد داشته باشه.
دوباره عینک
اولینبار ۱۷سالم بود که عینک دوستم را امتحانی زدم و دیدم چند متر دورترم چقدر روشن و شفاف بوده و من مات میدیدمش. اولین بار که عینک زدم و رفتم مدرسه مدل موهام را هم عوض کرده بودم، وقتی دوستام را دیدم رفتم جلو باهاشون دست دادم و نشستم کنارشون. بعد چند دقیقه که باهاشون حرف زدم، دوستم گفت: تازه الان که صدات را شنیدم شناختمت، چقدر عوض شدی!! اصلا نشناختمت!! با خودم گفتم این دیونه کیه که اومد باهمون دست داد و نشست کنارمون!؟
در سالهای نخاعی بودن از روی تخت و در حالت دراز کش و خوابیده با عینک تلویزیون دیدن خیلی سخت بود، چون همیشه اون دستهی عینک که طرف تلویزیون بود میموند بین گوش و تشک و حسابی پشت گوش را اذیت میکرد. یه روز اتفاقی عینک داداشم از محل اتصال دسته به قاب شکست، اون عینک دیگه قابل استفاده برای داداشم نبود اما انگار برای من مناسب سازی کرده بودنش. داداشم عینک سالم منو برد عینک سازی و گفته بود که لنزهای این عینک سالم را بنداز روی این عینک شکسته. آقای عینک ساز گفته بوده: آقا مطمئنی اشتباه نمیگی!؟ داداشم گفته بوده: نه که اشتباه نمیگم. داداشم به عینک سازه میگه: صاحب این عینک یه گوش نداره، برای همین همیشه یکی از دستههای عینکهاش را از بیخ میشکنه. با عینک داستانها داشتیم تا اینکه بآلآخره در اردیبهشت۱۳۸۶ با یار همیشگیم: برادر عزیزتر از جانم رفتم و عمل اصلاح دید را انجام دادم تا از شر عینک خلاص بشم. از عوارض فوری عمل اصلاح دید میتونم به مگس پران شدن چشمم اشاره کنم. یکی دو سال بعد عمل احساس میکردم چشمم نمیتونه سریع روی سوژههای دور و نزدیک تمرکز کنه. آخرین عکسم با عینک طبی که قبل از عمل چشم گرفته شده.
چند روز پیش رفته بودیم چندتا خانه اونورتر، منزل پدر بزرگوارم، پدرم گفت: بیا این را بخوان ببین چی نوشته. به شوخی گفتم: این خیلی ریز نوشته و خوندنش برام سخته، عینک پیر چشمیت را بده بزنم راحت بخونمش. پدرم عینکش را داد و من اونو زدم به چشمم، اینجا بود که نوشتههای ریز و تار و ناخوانا جلوی چشمم پر رنگ و روشن و خوانا و واضح شدن و این یعنی اینکه من رسما پیر و سالمند شدم.
پاپوش: شخصی دلسوز و مهربان داره برای تنها دختر سالمه یه خانوادهی معلول جهیزیه جمع میکنه، هرکسی تمایل به کمک داره حتی به میزان بسیار اندک، پیام بده تا راه انتقال کمک را عرض کنم.
اخلاق و رفتار متاهلی
یکی از دیدنیترین سریالهای تلویزیون که بعد بارها پخش هنوز هم جذابه پاورچینه. ورود داود برره این سریال را کمدیتر و بسیار آموزنده کرد. یادتون هست فرهاد برره و و پدرزنش آقای مهتابی بخاطر چولنبه بازیهای آقا داود چه حال و روزی داشتن؟. من تو خانوادهی همسرم چلنبهای محبوب همه هستم. مادرهمسرم تو روم و پشت سرم اونقدر حرفهای خوب تو مایههای قربون صدقهی شدید نثارم میکنه که نگو و نپرس. پدر همسرم اونقدر طرفدار و حامیمه که انگار من فرزندشم نه همسرم. خواهر خانمم منو در حد داداشهاش دوست داره و از ماندن در منزل ما سیر و خسته نمیشه. برای برادرهای همسرم هم چیزی کمتر از رفیق فابریک نیستم. همهی اینها نتیجه حسن برخوردم با همسرم و خانوادهاش و البته تعریفهای همسرم از حسن خلق منه. یادم رفت بگم که همسرم دیوانهوار که نه عاقلانهوار بسیار شدید که به همون دیوانهوار میخوره دوستم داره. منم برای همه چیزش بینهایت دوستش دارم.
پیآمد: میگن مردها همسری را دوست دارند که اخلاق و رفتارشون شبیه مادرشون باشه، همسر من حتی گروه خونیش هم مشابه مادرمه. شکر خدا زندگیم در نهایت شیرینیه.
وبلاگ دوستی نخاعی: غزل غزل زمزمه
جدا شدیم
هفته پیش زنگ زدم شرکت حمل اسباب منزل و خواستم بیان برامون اسباب کشی کنن، قرار شد سه نفر با یه وانت برای ۴ساعت بیان اسباب کشی و صدهزار تومان بگیرن. اگر کار اسباب کشیمون بیشتر طول کشید ما باید ساعتی هزینهی اضافه را بدیم اما اگر کارشون زودتر تمام شد چیزی دریافت نمیکنیم. از چند روز پیش خانوادهی عزیز و مهربانم به زحمت افتادن و شکستنیها و لباسها و خیلی چیزهای دیگه را بردن ۷۰متر اونورتر خانهی بابا. امروز بعد انتشار این مطلب (ساعت ده) اسباب کشها میان تا رسما جدایی این پیر داماد۴۰ساله از کانون گرم خانوادهی پدریش شروع بشه. البته قبل اینکه از این کانون گرم بیرون بیام افتاده بودم تو کانون گرمتر تاهل برای همین بعد جمع شدن اسباب بابا اینا فوری بساط زندگی ما پهن میشه. دو نکتهی گفتنی در باب وسیلههای منزل: ۱- تابستان گذشته که گشتی در تهران میزدم چشمم به تلویزیونهایی افتاد که اصلا فکر نمیکردم خودم به این زودیها یکی از این مدلیهاشو برای خونهی خودم بخرم، خوشبختانه من سه ماه پیش و قبل گرانی شدید خریدمش، الان قیمتش تقریبا ۴۰۰تومن بالا رفته. ۲- دوستم چند ماه پیش برای منزلشون از اون یخچال فریزرهای دوقلوی پهلوبپهلو که جلوش یخ و آبریزگاه داره خرید. وقتی باهاش حرف میزدم بشوخی ازش میپرسیدم: از آبریزگاه یخچالتون آب میخوری؟ اونم بهم میگفت: خدا خفت نکنه با این حرف زدنت، اینهمه پول دادم یخچال با کلاس خریدم حالا هر وقت میرم سر یخچال آب خنک بخورم یاد آبریزگاه(توالت)میافتم!! مثل اینکه اون دوستم منو نفرین کرد که به دردی که خودم به جونش انداختم گرفتار بشم تا بفهمم وقت آب خوردن چه کشیده، چون برای خونمون یکی از این یخچال فریزرهای دوطبقه که آبریزگاه داره خریدم.
پاپوش: بشوخی به پدر و مادرم و همسرم میگم: با این گرونی و هزینههای بالا و مستمری کم ما، حالا باید اول بسمالله آجیل و شیرینی و پول دستی(عیدی) هم به ملت بدیم!؟ اصلا چه کاریه شما(پدر و مادرم) برید اون خانه!؟ همینجا دور هم هستیم و خوش میگذرونیم و از جیب بابا میخوریم دیگه 🙂