یک روز معمولی

دیر بود، باعجله شلوار می‌پوشید که بره سرکار، انگار یکی زد زیر پاش، از پشت ولو شد رو زمین، باخودش گفت اگه سرم خورده بود به دیوار حتما ضربه‌ی مغزی میشدم. اومد بره اونور جوی‌آب پاش لب جوی لغزید، داشت از عقب می‌افتاد، اما تعادل خودش را حفظ کرد. چراغ برای عبور عابر پیاده سبز شد در حال عبور از روی خط کشی بود که یهSMS اومد فوری شروع کرد به خوندنش ……. دیگه چیزی نفهمید، چند ساعت بعد در بیمارستان بهش گفتن: یه ماشین که ترمزش بریده بود سر چهار راه زده بهت و تو الان به دلیل ….اینجا هستی.

ته‌بندی: ایرانی آخرشه، یارو در نهایت دیکتاتوری و فاشیستی داد از دموکراسی و آزادی سرمیده، یه آدرس ایمیل درست هم نمیگذاره تا یه جواب ساده بگیره!؟!

اسفند

سال ۸۴ به سرعت برق و باد بلکم سریعتر تموم شد معمولا ثانیه‌ها و دقیقه‌ها و ساعت‌ها و روز‌ها خیلی طولانی میشن اما هفته‌ها و ماه‌ها و سال‌ها به سرعت یک چشم برهم زدن میگذرن مثل همین۱۲سال‌ونیم دوران معلولیت من و عمر شما. روز های آخر اسفند ماه۸۳ را با دریافت یک کتاب آموزش روزنامه نگاری که هنوز نخوندمش و زیارت یک ساعته‌ی گل روی مثل قرص ماه یه مهمون وبلاگی از مِشَد پشت سر گذاشتم. این اسفند‌۸۴ هم یه کتاب برام هدیه اومد, اسفند امسال تنها ماه‌ی بود که دوست داشتم کم‌کم ۲۰ روز دیگه طول می‌کشید, آخه شکایتی که در مورد خدمت سربازیم با ایمیل برای رئیس جمهور محترم فرستاده بودم را به جریان انداختند برای همین روزهای آخر اسفند توی چند بیمارستان برای
انجام آزمایش و گرفتن عکس برای کمیسیون پزشکی ولوو بودم. حالا مونده که به درخواست رئیس کمیسیون پزشکی بعد تعطیلات برم پیش دکتر متخصص اعصاب و روان که معلوم بشه چند درصد از روانم پاک شده بیده. قابل توجه کسانی که حرف از بهینه سازی فضا یا زمین شهر برای معلولان میزنن: توی بیمارستان چمران واقع در میدان نوبنیاد تهران, ویلچر بنده پشت در شیشه‌ای و دو‌لنگه‌ای درمانگاه تخصصی موند, چون یک لنگه از درها قفل بود و مسئول و کلید دار اون قسمت هم نبود و بنده برای ورود به درمانگاه مجبور شدم از ساختمان خارج بشم و ساختمان و فضای سبز اونجا را دور بزنم و از در دیگه‌ی درمانگاه وارد بشم, حالا از این هم جالب‌تر اون بود که بعد کلی انتظار وقتی وارد مطب دکتر شنوایی سنج شدم راه عبور فقط برای یک شخص لاغر و ایستاده اون هم بصورت یه پهلو بود, شاید این به اون خاطر بود که اون خانم دکتر جوان و زیبا و خوش‌تیپ خودش خیلی لاغر بید.

ته بندی: چه خوبه که آدم از همه‌ی لحظه‌هایی که سپری میکنه لذت کافی را ببره
چون هیچ‌کسی نمیدونه چند ثانیه دیگه زنده خواهد بود
.

عکسی که نظام از خرزوخان منتشر کرده

درمان زخم بستر

درمان زخم بستر چند راه داره، بیشتریاش علمیه و بعضی هاش هم تجربیه. روش اول : چاقو درمانیه، که برای درمان زخم های من از این روش استفاده شده. اول با تراشیدن گوشت و سلول های های مرده، زخم ها را تمیز میکنند، بعد یک هفته دوباره بیمار به اطاق عمل میره و اونوقت پوست را میکشند و به هم میرسانند و میدوزند، و برای اینکه در محل جراحی شده خونابه و چرک جمع نشه، زیر پوست دو لوله ی فلزی که به دو دستگاه مکش وصل میشه کار میگذارند. اما برای پاشنه ها جریان کمی فرق میکنه : اول از پایین ران مقداری پوست جدا میشه، سپس دوخته میشه روی زخم های پاشنه ها که قبلا تمیز کاری شده. این روش بسیار زمان و هزینه بر است. روش دوم : یه راه جدیدیه که تازگی ها توی ایران آزمایش میشه، جریان از این قراره که : روی زخم را پر از لارو مگس سبز میکنند. این لاروها ۱- گوشت های مرده و فاسد را میخورند و ۲-باکتری هایی از خود روی زخم بجای میگذارند، که هردوی اینها باعث میشن که زخم حداکثر
در ۲ هفته خوب بشه. این روش در بیمارستان بقیهالله تهران اجرا میشه.
 روش سوم : تجربیه و توی خونه ها انجام میشه، روشش اینطوریه که : اول با صابون خشک روی زخم راحسابی ماساژ میدهند، بعد با بتادین روی زخم را میشویند، بعد مواد جامد شربت معده که ته نشین میشود را روی زخم میگذارند و بعد برای زخم پانسمان میکنند و اونقدر باید پیگیر و صبور باشند تا زخم کاملا خوب بشه. 

پاورقی : چرا به ژنرال خوشتیپیان رای ندادید؟؟ حیف اون جوون نبود که رئیس جمهوری اسلامی ولایی ایران شه؟؟ حالآ من آرزو میکنم شحردار مهترم طهران رئیس جمهوری اسلامی ولایی ایران بشه تا به تبعیت از وزیر دفاع و سردار قالیباف که از پوشیدن لباس فرمشون عارشون نمیآمد، با پوشیدن لباس فرم هویجی رنگ شهرداری، رنگ هویجی را در مملکت تبدیل به مد کنه، اینطوری جلوی تهاجم فرهنگی غرب هم گرفته میشه.

به یه خرگوشی میگن چرا شما اینقدر هویج دوست دارید؟؟ میگه : هوی جوری

دیشب کسی برام اس ام اس داد و نوشته بود که

ماجرای بابا شدن یک ناشنوا بعد ۱۵ سال در…

در بیمارستان بخش آخر

همان شب اولی که معلوم شد باید در بیمارستان بستری بشم خواستم که تشک خودم را از خانه به بیمارستان بیارند که پشتم روی تشک های
بیمارستان زخم نشه. تشکم را که آوردند اون را گذاشتند روی تشکی که روی تخت بیمارستان بود. اما چون تشک زیری مانع از تنفس تشکم میشد پشتم به سرعت سیاه شد و داشت رو به زخم شدن میرفت ، بالاخره تشک زیر تشکم را برداشتند و همه چیز عادی شد و من از زخم بستر گرفتن جستم. تمام روز هایی که من در بیمارستان بودم خانوادم تا آخر وقت کنارم بودند، شب ها هم دو نفر کنار من در بیمارستان می ماندند. در اورژانس دو پیرمرد را که بین دنیا و برزخ گیر کرده بودند ، تنقیه کردند که هردو به رحمت خدا رفتند. توی بخش دکترم به پرستار ها گفت که کاری کنید که بیمار شکمش کار کنه تا معلوم بشه که خونریزی داره یا نه ، گفتم دکتر جون تنقیه که تو کار نیست ؟؟ گفت نه، چطور مگه؟؟ گفتم: در اورژانس دو نفر را تنقیه کردن که هردو به رحمت خدا رفتند. دکتر گفت حالا این چه ربطی داره ؟؟ گفتم ربطش در زنده بودن و نبودنشه. آدم ها معمولا یک بار تولد را در بیمارستان تجربه می کنند اما من خوشبخت بودم و
امسال برای دومین بار تولدم را در بیمارستان تجربه کردم و صد البته خوشبخت تر بودم که یکی از آن دو مرحوم اورژانس نبودم. چند روز پیش یه برنامه در مورد هپاتیت ب از رادیو پخش میشد که تمام علامت هایی را
که دکتر متخصص برنامه برای هپاتیت برمیشمرد را من در بیمارستان داشتم ولی هپاتیت نداشتم. بیخود نبود دکترها گیج می خوردند. یه عراقی هم در بخشی که من بودم بود . میگفتن برادر زاده ی الحکیمه و موج انفجار
گرفتدش. شاید همون بمب گذار اعزامی واحد مرکزی خبر بوده که من خبرش را داده بودم . یه بیمار دیگه هم بود که گوش کم شنوایی داشت ، برای اینکه برنامه های تلویزیون را بشنوه صدای تلویزیون اطاقش را تا ته زیاد میکرد و صدای همه را در میاورد. از خوش شانسی من اطاق او روبروی اطاق من بود. توی اون بخش یه خانم پرستار خیلی مهربونی بود که صدا و سیما و رفتارش خیلی شبیه آناهیتا همتی بود. این خانم پرستار به همه ی بیمار ها انرژی میداد و حال همه را جا میاورد. تنها صدای شادی که از بیرون اطاق میامد مال خانم ایران آهنگران پرستار مهربون بود. راستی الان که بیشتر از یک ماه از به خانه اومدنم گذشته هنوز جای آنژوکتی که توی
رگم بوده دردناکه، شبها دستم مثل چوب خشکی میشه که بخواهی خمش کنی. بیمارستان پول دارو و درمان هیچی از ما نگرفت چون از طرف پدرم بیمه ی خدمات درمانی نیروهای مسلح هستم و بیمارستان بقیه الله مال نیروهای مصلح است اما برای اطاق یک تخته شبی ۴۸ هزار تومان پیاده شدیم. هتل های ۵ ستاره هم چنین پولی نمی گیرند. در نهایت از خانوادم برای همه ی ناراحتی هایی که من برایشان به وجود آوردم پوزش میخوام و همه ی عشقی که خانوادم به پای من ریختند هزار میلیون سال نوری ممنونم، البت همچنین از اقوام و دوستان و آشنایان و شما عزیز گرامی نیز بسیار بسیار ممنونم
پسوند: لینکستانک

اول دفتر هدف من از وبلاگ نویسی
عکسی که در بک گراند دسک تاپ کامپوتر ماست
وب سایت شخصی مهران مدیری
کلی آموزش در مورد نگفته های ویندوز و اینترنت

من در بخش

از کسانی که این چند نوشته ی من ناراحتشان کرده کلی پوزش میخوام ، امیدوارم که زیبایی روزهای پیش رو جبران ناخوشی های نوشته های من را بنماید.
دستور انتقال من به بخش که طبقه ی ۱۰ بود صادر شد . ساعت ۱۲ من در یک اطاق سه تخته ی بخش بیماری های عفونی بودم . چون من بیرون روی داشتم ناراحت کردن بیمارهای دیگه برام اعصاب خوردکن بود ، پس خواستم که اطاق یک تخته به من بدهند ، با رابطه ساعت ۱۸به اطاق مورد نظر که روبه کوه پایه ی البرز عزیز بود انتقال یافتم . توی بخش اول اومدن و یه کارت زدن بالای سرم که آی بگوش و به هوش این بابا هپاتیت داره .تزریق سرم و آمپول چرک خشک کن و آمپول ویتامین کا و پلاکت همچنان ادامه داشت یه کیسه خون هم به من زدند تا حسابی دوپینگم کرده باشند . من خودم با هپاتیت اصلا مشکلی نداشتم اما وقتی می دیدم خانوادم از سردرگمی و نظر های مختلف کادر پزشکی دارن داغون میشن حسابی اعصابم خورد میشد،خلاصه که یهو جوش آوردم و به یکی از پرستار ها گفتم اسم
رئیس بیمارستان چیه که می خوام با اون دعوا کنم، آقای پرستار مرتب سعی می کرد من را آروم کنه و اسم و شماره ی رئیس بیمارستان را به من نده. پرستار که دیده بود حرف من منطقی است جریان را با دکترم درمیان گذاشته بود، فردای اون روز دکتر خان آمد و پرونده ی من را که اندازه ی یه مثنوی شده بود را برای بار چندم وارسی کرد. نتیجه اینکه دکتر رفته بود آزمایشگاه و از مسئول آزمایشگاه خواسته بود که اون آزمایش خون
من را که گفته بود من هپاتیت دارم را دوباره آزمایش کنن، نتیجه کار برعکس قبل از آب در اومده بود، بله من دیگه هپاتیت نداشتم .با این جواب رنگ به رخسار خانوادم برگشت و یه نفسی کشیدن و یه آبی خوردن . وقتی که فهمیدم مشکلی ندارم دیگه نگذاشتم به من چرک خشک کن و سرم بزنند و گفتم که آنژوکتم را هم از دستم خارج کنند و البته به دکترم هم گزارش بدهند که بیمار نسبت به دریافت دارو امتناع می ورزد. دکتر هم گفته بود که عیبی نداره بیمار قرص بخوره ، اما من قرص هم نخوردم . تا وقتی که سرم
داشم مرتب ۲ درجه تب داشتم همین تب هم بیشتر دکتر ها را گیج کرده بود اما وقتی که نگذاشتم به من سرم بزنند تب هم قطع شد . وقتی که به گذشته فکر کردم دیدم که مشکل تب من از سرم بوده ، این هم از عجایب خلقت بدن من ؟!!؟ . خلاصه بعد از قطع خونریزی و مطلوب شدن تمام اجزای خونم دکترم برای ماس مالی نمودن گند آزمایشگاه بیمارستان که
به من انگ هپاتیتو بودن زده بود و برای اینکه خودش هم کم نیاورده باشه گفت: آقا شما سو تغذیه مفرط داری . برات ویتامین مینویسم که باید بخوری. به دکترم گفتم بخدا من وقتی که سالم هم بودم همین بودم که الان هستم، اگر هم ضعف خونی دارم برای آدمی مثل من که قطع نخاع هست و نمیتونه حرکت کنه طبیعی ست. دکتر متخصص مجاری ادرار هم
من را ویزیت کرد و بالاخره در روز ۱۹ بهمن از بیمارستان مرخص شدم و در شرایطی که از آسمان داشت بشدت برف شادی می بارید به خانه آمدم . اون شب تا صبح برف شادی اومد و صبح ۳۰ سانتی روی زمین اثر شادی آسمان بجا مونده بود.
پاورقی : لینکستانک

برج میلاد برداشتی آزاد از این برج در لاس وگاس است
نمای نزدیکش
فکر میکنید اون بالای بالاش که مثل آنتنه چه میکنند
آموزش کنترل جیمیل با اوتلوک اکسپرس یا آموزش دریافت e mail با Gmail از طریق Outlook Express

در اورژانس

من بهتر از قبل هستم اما هنوز کامل کامل ، خوب و بی مشکل نشدم. اینبار اول پاورقی را بخوانید: همونطور که متوجه شدید این وبلاگ و بقیه ی وبلاگ هایی که نوید عزیز درست کرده چند روزی مشکل داشتند، دست نوید عزیز و پرتلاش درد نکنه برای رفع مشکل مستاجراش و تمام حمایتی که از ما میکنه. باید بگم که ایمیلم هم مشکل دار شده و چند روزی میشه که نمیتونم ایمیل هام را بگیرم، پس از دوستان ایمیلی پوزش میخوام که نمیتونم جوابشون را در وکنم.

 میدونم که خوندن شرح اونچه که بر یه بیمار در بیمارستان گذشته برای خیلی ها جالب نیست، اما حتما برای دوستانی که مثل خود من هستند آموزنده است و در ضمن میتونه برای دوستان سالم باعث حس رضایتمندی از سلامتیشون بشه ، پس به امید تندرستی و شادکامی شما. روزی که من را به بیمارستان بردند عید غدیر بود و روز تعطیل، آمبولانسی که من را به بیمارستان رساند و بقیه ی آمبولانس ها همشون خصوصی هستند. آمبولانسی در بیمارستان برای انتقال من ۵۰ هزار تومان خواسته بود. در بیمارستان من را به اورژانس بیمارستان بردند اول از من شرح حال گرفتند بعد فشار خون و درجه ی تب. تب نداشتم و فشار خون هم اصلا نداشتم. اولین کار پرستارها گرفتن خون برای آزمایشگاه بود بعد یه آمپول ویتامین کا برای تسریع انعقاد خون به من زدند و بعد آمپول ضد تهوع و بعد سرم قندی نمکی و بعد سوند شستشوی مثانه به من زدند. چون خونریزی من بند نمیآمد ۴ کیسه پلاکت هم به من زدند تا زودتر خونریزی قطع بشه. به دلیل اینکه خون زیادی از من رفته بود رنگم بسیار زرد شده بود این بود که همه فکر کرده بودند من هپاتیت دارم و به اون دلیل هم خونریزی کردم. جواب آزمایش خون من هم که از آزمایشگاه اومد گفته بود که بیمار هپاتیت ب داره. حالا از این طرف من بشدت تب و لرز کرده بودم و ضربان قلبم هم رفته بود روی ۱۲۰٫ یکی فکر می کرد که تب و لرز از پلاکت ها بوده، یکی می گفت که از میکروبه ، یکی می گفت که از هپاتیته. راستش این جریان تب و لرز و تند شدن ضربان قلبم هر بار که رفته بودم بیمارستان یقم را گرفته بود (بعدا فهمیدم که تب و لرز من از سرم قندی نمکیه) دوباره آزمایش خون ازم گرفتن این دفعه هپاتیت نداشتم ولی فاکتور های انعقادی نداشتم پس دوباره ۴ کیسه پلاکت به من زدند. مرتب آمپول چرک خشکن توی رگم میزدن که باعث شده بود که توی گلو و بینیم زخم بشه. صدام دورگه و خروسکی شده بود آب خوردن برام بسیار درد ناک شده بود. خونریزیم همچنان ادامه داشت همه مونده بودند که من چمه !؟! سونوگرافی اول هم چیز خاصی نشان نداد جز یه سنگ سفرای ۷میلیمتری. به دلیل اونکه همچنان تب و لرز داشتم دکترم سه احتمال در مورد من داده بود: اول هپاتیت ب دوم میکروبی ناشناخته و سوم که برمیگشت به عدم انعقاد خونم که نتیجش با نمونه گیری از مغز استوخوان بایست مشخص میشد. خلاصه بعد ۴۸ ساعت خونریزیم کمی کم شده بود. و دستور انتقال من را به بخش دادند. در ۴۸ ساعتی که در اورژانس بودم بیشتر از ۵ ساعت نتونستم بخوابم. در اورژانس حتی یک لقمه نان هم به من ندادند که بخورم. ماجرایم در بخش باشه برای بعد.