با آرزوی سلامتی همه‌ی بچه‌ها

در بهمن ماه گذشته در مطلب: دوباره عینک دوستی که وبلاگ: بازی وبلاگی پرواز با هزار تومانی را مینویسه پیام داده بود که: سلام رفیق. یک بازی وبلاگی شروع شده. در حقیقت ترویج عشق و روحیه همیاری و کمک به کودکان مبتلا به سرطان. تو هم این خوب اگر دل بزرگت هوای بازی کرده است در اینجا : به ما بپیوند و همبازی ما شو و تنها با یک هزار تومانی تا خدا پرواز کن …

در پاسخ به این دوست بزرگوار گفتم: بنده هم در بهمن۸۸ همین کار خدا پسندانه را عملی ترویج میکردم. اتفاقا چندی پیش نذر کردم که اگر خدا عنایت نماید و فرزندی به ما عطا کند در اولین فرصت مبلغ صدهزار تومان بریزم به حساب کودکان محک. از زمانی که به لطف و رحمت خدای بزرگ همسرم باردار شد، وجدانم برای ادای دینم بشدت در عذاب بود، تا اینکه بالاخره فرصتی پیش آمد و اینطوری بدهیم به خودم را پرداخت نمودم.

پسینه: هر کاری که برای به‌ رخ دیگران کشیدن و ریا باشه زشت و ناپسنده، اما این داستان در امر نیکوکاری صدق نمیکنه. برای توصیه به نیکوکاری اول باید خودمون انجامش بدیم، و برای ترویج اون اصلا بد نیست که این یک مورد را به ‌رخ دیگران بکشیم تا دیگران ببینند و بیاموزند و به نیازمندان کمک نمایند، همیشه بهترین راه آموزش شیوه‌ی عملی آنست.

بازدیدها: 77

توفیق اجباری

تا حالا تو منزل فامیل و دوست و آشنا چیزی عجیب و غریب و منحصر بفردی دیدید که بشه اونو تو کتاب رکوردهای جهان ثبتش کرد؟؟ وقتی داشتیم وسایل منزل‌مون را میخریدیم بحث این بود که مبل و میزتلویزیون و میزجلومبل را بعد خرید، تا شب عید کجا بذاریمشون؟؟ همسرم میگفت: منزل شما که جا نداره، بمونن منزل ما. من میگفتم: نه بابا باعث مزاحمت و تنگ شدن جای مامانت‌اینا میشه. اما همسرم میگفت: نه اصلا مهم نیست، جا برای بیشتر از اینها هم هست. چون منزل پدرخانمم کمی از منزل ما کوچکتره، گفته‌ی همسرم برام طرح سوال کرده بود که اون وسایل را کجای خانه میخواد بذاره که موجب مزاحمت نشه؟ خلاصه، گفتم مبل‌ها را آوردن منزل خودمان. چون نزدیک منزل پدرخانمم کارگاه تولیدی انواع میز بود همسرم میزها را از اونها خرید و برد منزل خودشون. به همسرم گفتم: من همش نگران اینم که میزها دست و پا گیر و مزاحم خانواده‌ات میشن. همسرم گفت: نگران نباش اونها را گذاشتم تو کمد دیواری. با تعجب پرسیدم: مگه میزها سرهم نبودن!؟ خودمون باید اونها را سرهم کنیم!؟ همسرم گفت: نه، من میزهای سرهم را گذاشتم تو کمد دیواری، مبل‌ها را هم میخواستم بذارم تو همین کمد دیواری. به همسرم گفتم: تا شاخ در نیاوردم بگو ببینم این چه کمدیه که اینهمه جا داره!؟ اصلا کجا بود که من ندیدمش!؟ همسرم گفت: دیدی حال و پذیرایی‌مون تقریبا شکل ال شده، اون دوتا دیواری که یه فضای دو در سه متر را از حال و پذیرایی جدا کرده، دیوارهای خارجیه کمد دیواریمون هستن، درب کمد هم از تو اتاق خواب باز میشه، همونجا که  فیوز برق منطقه را پروندی یادته؟ همسرم گفت: به دلیلی فنی زمان بنا کردن ساختمان اون فضای دو در سه را از حال و پذیرایی جدا کردن، ما هم اون را کمد دیواریش کردیم.

پسرفت: گفتن سالی که نکوست از بهارش پیداست، عجب فروردین گرم و داغی شد امسال!؟ با این وضع چه جهنمی بشه تابستان؟؟ شکر خدا امروز هوا ابری شده، ایشاالله یه باران تپل بباره.


آموزش برنامه نویسی و طراحی سایت و انجام پروژه های دانشجویی

بازدیدها: 37

این روزها

من عاشق بهار هستم، بهار برام فریبا و بهشتیه خدا را شکر باران، زیبایی بهار را مضاعف کرده. یه نموره سرما خوردم، این هم نوبرانه امسال منه فقیر و بیچاره‌ است. چند روز پیش رفتم پارک سرکوچه‌مون‌ که مثل همیشه شلوغ و پر انرژی بود بر عکس همیشه زود حوصله‌ام سر رفت و برگشتم خونه. تازگی‌ها دوتا از شبکه‌های ماهواره‌ای فروش کالا بین تبلیغ‌هاشون برنامه‌ای پخش میکنن بنام فود سفری که داخل کشور دوبله شده برنامه‌اش عالیه، هر دفعه به غذای یه کشور پرداخته میشه. منکه از تماشای برنامه‌های آموزش آشپزی خسته و سیر نمیشم. خیلی دوست دارم روزی برای خانواده‌ی خودم آشپزی کنم، البته زمانی که روی پاهای خودم ایستاده باشم. همه‌جور غذا را دوست دارم و در گزینش غذا اصلا سخت‌گیر نیستم، حدود ۲۰سال پیش جایی کباب کوبیده‌ای خوردم که مزه‌اش هنوز یادمه و اون مزه برام شده الگوی سنجش مزه‌ی کباب، من میگم مزه‌ی کباب باید اونقدر پر و غلیظ باشه که نتونی کباب را تا ته بخوری، یعنی اینکه کباب باید آدم را سیر کنه و دل را بزنه. یه کباب دیگه هم هست که مزه و بوش محشره و اون بادمجانه. سریال آشپزباشی را دوست دارم، نه بخاطر آشپزی، بلکه بخاطر هنرپیشه‌های دوست داشتنی.

پاورقی: این روزها از شبکه‌ی یک سیما برنامه‌ای با حضور تعدادی از دوستان معلول پخش میشه که می‌پردازه به مشکلات تردد معلولان و نامناسب بودن امکانات عمومی برای معلولان. ممنون از عمو عزت و سیما. ایشالله روزی همه‌ی مشکلات رفع بشه.

بیماریهای ناحیه مقعد

نرخ تعرفه‌ها و هزینه‌ی تماس تلفنی با داخل و خارج از کشور

熟悉脊髓残疾

एक रीढ़ की हड्डी के साथ परिचित विकलांग

精通脊髄障害

بازدیدها: 1837

مشق عشق

سریال تلویزیونی مشق عشق را دیدید؟؟ موضوع محوری این سریال زندگی (امید) یک جوان قطع نخاع با حاشیه هاش بود. ضعف این سریال اون بود که در جایی تمام دغدغه های ذهنی امید را بی کاری او جلوه میداد ولی کارگردان خیلی ساده و راحت از کنار این موضوع گذشت و تمام دغدغه ی امید(بیکاری) در ورزش کردن او پاک و محو شد. خوب، مشکل کار و مشکلات مالی یقینا دغدغه ی ذهن همه ی افراد جامعه است سالم و معلول هم نداره. مهمتر از دغدغه ی مالی برای یک فرد قطع نخاع دغدغه های جسمی فرد است که بسیار براش مهم و گاهی عذاب آور است. من میگم بزرگترین دغدغه های ذهنی من به عنوان یک فرد قطع نخاع : ۱– یبوست ۲- بیرون روی(ضد یبوست) ۳- امکان پس زدن ادرار از مثانه به کلیه ها و از کار افتادن کلیه ها ۴- عفونت ها و ۵- پیشگیری از زخم بستر، است. کاشکی توی این سریال برای کمی آموزش هم که شده نحوی شلوار پوشیدن و سوار ویلچر شدن امید را نشان میدادند، چون اینها هم از لزومات زندگی هر روزی یک فرد قطع نخاع قبل از سر کار رفتن است. آمآااااااا نکته ی مثبت سریال مشق عشق این بود که نشان میداد که همه ی آدم ها در هر سطحی که باشند بدون مشکل نیستند. مشکل هر کس هر طور که حل شد مشکل امید فقط با ورزش حل شد.

پاورقی : آیا برنامه های سیما(بخصوص خبرها و گوینده هاش) شما را هم مثل من به شدت عصبانی و مجبور به گفتن بد و بیراه میکند؟؟ بعضی از گوینده های خبر با حماسی اخبار گفتنشون واقعا گندش را در میآرنآااا. آیا اخبار هم باید بد آموزی داشته باشه و عامل ضد فرهنگ باشه و مردم را بسوی پرخاشگری ببره؟؟

وبلاگ های یک معلول قطع نخاع(من) :

http://irannik.persianblog.com

http://iran.special.ir

http://iranabc.mihanblog.com

http://fishiran.persianblog.ir

بازدیدها: 1577