تلخ یا شیرین ۱

چند وقت پیش , چند اتفاق یا چند حادثه با عث شد که بنده به مرگ و مردن خیلی فکر کنم. اولش مرگ برام خیلی سخت و تلخ بود , ولی وقتی که کمی بیشتر و عمیق تر به این پدیده ی گریز ناپذیر فکر کردم , به چند دلیل , دیگه مردن اون سختی و دردناکی را برام نداشت و درست به همان دلیل ها بنده در مطلب گذشته نوشته ام: من از مرگ اصلاً ترسی ندارم مرگ برای من شهد است , گرچه زندگی بسیار زیبا و دوست داشتنی است و من ترجیح میدهم زندگی کنم تا بمیرم. زندگی اگه هزار سال هم باشه باز هم کم است و دوست داشتنی , اما بعد از هزار سال هم باید مرد و فراری از مرگ نیست , آخر راه همه مرگ است بی ردخور عمده ترین بخش ترس عموم از مرگ , ترس از نوع مرگ است . مثلاً شخص میترسه که در زلزله بمیره یا در آتش یا ………. . اینکه آدم راحت بمیره یا سخت بیشتر به خود آدم برمیگرده من نمیخوام بگم که اگه من از مردن و از نوع مردنم نمی ترسم بهشتی هستم و اگه کسی از مرگ و نوع مردنش میترسید دوزخی است , یک دلیل مهمی که باعث میشه من از مرگ و نوع مردنم نترسم اینه که من حداقل یک بار تا یک قدمی مرگ رفته ام , در تصادفی که باعث قطع نخاع شدن من شد , بنده چندین ساعت بیهوش بودم , الان هرچی به اون لحظه های قبل از تصادف و لحظه ی تصادف و ساعت های بعد تصادف فکر میکنم هیچ چیز یادم نمیاد. اینه که میگم : مرگ به هر شکلی که سراغ آدم ها بیاد آدم ها هیچ چیز درد ناکی از مرگ حس نمی کنند و در یه سوت روح از بدن آدم ها خارج میشه بدون درد چه در آتش چه در آب چه در زلزله . یه بخش بزرگ دیگه ی ترس از مرگ برمیگرده به مقوله ی بهشتی بودن و جهنمی بودن . برای اینکه خسته نشید بقیه ی مطلب برای دفعه ی بعد
پسرفت:
شخصی از امرسون پرسید که برای چه خدای را شکر می‏کند؟ اوجواب داد : هرروز که چشمانم را بر صبح دلپذیر می‏گشایم و به این‏دنیای زیبا می‏نگرم خدای را سپاس می‏کنم که هنوز زنده‏ام و دربوستان زندگی می‏کنم