داریم جدا میشیم

از چند سال پیش که برنامه‌ی دریافت مستمریم درست شد و خیلی جدی بحث ازدواجمو مطرح کردم، پدرم بهم گفت: از این به بعد اون خانه را با این شرط که: هر وقت پسرم ازدواج کرد مستاجر باید دنبال خانه‌ی دیگری باشه میسپرم به بنگاه. فردای شبی که بسلامتی عقد کردم پدرم به حرفش عمل کرد و به مستاجر اون خانه که تو همین کوچه و هفت خانه اونورتر از اینجاست، گفت که: پسرم ازدواج کرده و ما میخواهیم بیاییم اینجا. مستاجره که با ما رفت و آمد هم داشت و از برنامه‌ی ازدواجم خبر داشت به پدرم میگه: حاجی خدا خیرت بده، مگه دیگه ما میتونیم با این قیمت خانه‌ای مثل اینجا پیدا کنیم. خلاصه، طرف چندتا کوچه اونورتر یجایی را مثل خانه‌ی پدرم را با دو برابر قیمت اجاره کرد و اسباب کشید و رفت. پدرم بلافاصله خانه را داد رنگش کنن، الان هم مشغول رفع ریزه کاری‌های اونجاست. به امید خدا از چند روز دیگه اسباب کشی شروع میشه و ما هم بساط زندگیمونو پهن میکنیم.

پایانه: بقول شاه غلام پیروانی، خدا وکیل، پشت من به همت عالی بابام قرص بود که رفتم تو دل حادثه، با این اوضع احوال داغون اقتصاد و مسکن، آدمای روپا، چرخ زندگیشون مدام می‌لنگه، وای به منه ویلچری و اینهمه چاله چوله تو هر خیابان و کوچه‌ی شهرها و زندگی اگر پدرم و خانواده‌ام مثل کوه پشتم نبودن.

ساختمان ستون فقرات
نخاع چیست
آسیب نخاع چیست ؟
تشخیص آسیب نخاع
آسیب کامل و آسیب ناقص

موسسه رعد با هدف ارائه خدمات به اشخاص توان یاب ( معلول جسمی- حرکتی)، از طریق ارائه آموزشهای فنی و حرفه ای و همچنین خدمات مشاوره ای به بازسازی و ارتقاء توانمندیهای توان یابان (معلولین) بطور کاملاً رایگان کمک می نماید. اکنون این موسسه با تاًسیس ۱۴شعبه در سراسر ایران از جمله شهرستانهای طالقان، مشهد، یزد و… به توسعه فعالیتهای خود همت گماشته است.

یک دیدگاه برای ”داریم جدا میشیم

  1. سلام، عمو وبلاگتو میخونم آ
    شما که قاطی مرغا شدی و کلا یادی از ما نمیکنی! تف به این رفاقت:دی
    جیگرشو
    پدر بزرگوارتو میگم که انقدر هواتو داره… یقینا قدرشو میدونی…
    به بهی خانوم سلام برسون و بگو از طرف من یه کف گرگی بهت بزنه! :دی
    با آرزوی یک زندگی خوب و سرشار از آرامش برای مهرداد خان و همسرش

  2. عنوان مطلب که منو ترسوند :دی

    به سلامتی آقای زندی.. ایشالا به زودی زود صدای یه بچه ی تپل مپل بپیچیده تو خونتون…

  3. سلــــــــــــــــام بر آقا مهرداد ، خوبی ایشاله؟
    فقط اومدم یه سر بزنــم و برم.
    راستی چرا شکلک ها و اسمایلها رو برا وبت فعال نمیکنی. با شکلکها بهتر میتونیم ابراز احساسات کنیــم.
    امید وارم هر روز بهتر از دیروزت باشی.

  4. سلام آقا مهرداد.عنوان وبلاگتونو خوندم کم مونده بود سکته کنم.با احساسات مردم بازی نکنید خب!:))
    به سلامتی.می‌گم شما خبرنگار می‌شدید چی می‌شدا!:))))

  5. ایشالا که به سلامتی زندگی جدیدتون رو با شادی و سلامتی آغاز کنید.
    راستی برای ما هم دعا کنید شاید طرف راضی شد و ما هم شدیم مثل شما آقا داماد.

  6. سلام داش مهرداد عزیز .روزگار بکام شا دوماد .آره والا خدا پدر مادرتو حفظ کنه ک خوب هواتو دارن .انشالله شاد شاد باشی و سلامت .دم عیدی خوش بگذره داداش .

  7. سلااااااااااااام آقا مهرداد. وای باورم نمیشه. من تقریبا ۵سال پیش وبلاگ شما و بقیه ی بچه ها رو می خوندم و خودمم وبلاگ داشتم. ولی بعد به یه دلایلی وبلاگم رو تعطیل کردم و… الان یهو یادتون افتادم و وقتی اومدم و این پست رو خوندم اشکم دراومد. خیلیییییییییییییی خوشحال شدم که ازدواج کردین. از ته دل براتون آرزوی خوشبختی می کنم.

  8. سلام آقای زندی خیلی خوشحالم براتون که ازدواج کردید و به شما وهمسرتون تبریک میگم
    اما چند تا سوال من شارزر ویلچر خراب شده و چندبار دادم تعمیر ولی بازم فنش کار نمیکنه و چون استفاده بنده از چرخ خیلی زیاد و مسافت های طولانی هست با تزیاش دیگه مثل فبل برام کار نمیکنن و انرژیشون شده ۵۰ درصد قبل ……
    خیلی بده شدم خونه نشین
    میخاستم بدونم شما هم با فاتح چنین مشکلی دارید ویا داشتید؟؟

  9. سلام آقای داماد عزیز و خوشبخت
    امیدوارم همیشه پدر و مادر و همه عزیزانتون سلامت باشن و همیشه لطف و محبتشون شامل حال شما باشه 🙂
    توی این زمونه واقعاً اگه کمک بزرگترا نباشه ما هیچ کاری رو نمی تونیم شروع کنیم…

    همیشه خوش باشین و سلامت و موفق
    مراقب خودتون و همسر عزیزتون هم باشین
    در پناه خدای مهربون

  10. سلام آقا مهرداد . خوب هستین ؟
    امشب بعد از ۱ سال فرصت کردم که بیام جویای احوال دوستان مجازی بشم که یه ساعته دارم پست های شما رو میخونم . کل ماجراای ازدواجتون رو خوندم 😀
    خیــــــــــــــــــــــــــــلی تبریک میگم . امیدوارم که خوشبخت بشین و همیشه شاد باشین .

  11. سلام و یه دنیا امید های زیبا برای تو عزیز ندیده و همسر نازنینت . از خواندن وبلاگت سیر نمی شم ولی صبح شده و چشمام مست خواب.من هم از بیست سال پیش بر اثر حادثه ویلچر نشین شدم ولی الان دانشجوی دکترام و بورس اینجا.تو زندگیم هم جز کمک خدا کسی رو نداشتم.البته والدینم بودن ولی در حد توان ناچیزشون. از اینکه آستین کوتاه بپوشی برام و دنبال یه آقا پسر گل برای من باشی حس برادری خوبی پیدا می کنی؟ راستش با بیش از پنجاه نفر فقط در عرض دو سال گذشته سر بحث ازدواج پشت یه میز نشستم ولی ویلچر من همشون رو فراری میده. همون حرف خودت دیگه. ظاهر رو می بینن. من مسلمون و معتقد و محجبه هستم. نمی خوام با یه روس یا غیر ایرانی ازدواج کنم که مشروب خوردن براش عادیه و به اسلام و اعتقاداتم به چشم یه چیز عجیب غریب نگاه می کنه. خشکه مقدس نیستم ولی همین یه ذره ایمانو نمی خوام از دست بدم. منتظر پاسخ شما هستم. ارادتمند: دکتر فرحزاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *